مارابہ‌سخت‌جانی‌خوداین‌گمان‌نبود ما‌دردهجران‌کشیدیم‌وزنده‌ایم !

اگرازحالم‌میپرسی‌مثل‌بیروت‌لب‌م آوازمیخوانددلم‌انبارِباروت‌است

گفته‌بودندک‌عاشق‌بشوی،می‌میری ! اولین‌تجربه‌ام‌بود،‌چه‌میدانستم .

زندگی‌دردقشنگیست‌کہ‌جریان‌دارد . زندگی‌دردقشنگیست‌بجزشب‌هایش !

ناگهان‌باز‌دلم‌یاد ِ تو‌افتادوشکست .

ازمرگ‌توجزدردمگرمی‌ماند؟ جزواژه‌ی‌برگردمگرمی‌ماند؟

هرچه ِ تبر زدی مرا . زخم نشد ! جوانه شد !

- اونی که پیوی تو سین میکنه همیشه زودتر از تو جواب میده بیکار نیست . فقط دوست داره . براش مهمی . بیشتر از تو !

اینو فرستاد و گفت " کسایی‌که‌میگشن‌پسرامون‌ احساساتی‌نیستن‌ببینش"

ولی باید بگم ! ما احساسات ِ پسرا رو توی گزار شهدا سر ِ قبر رفیق شهیدشون شناختیم !

..

امشب قرار بود مادر ِ شهید علی وردی بیان خیلی به این در و اون در زدم که برم تا حل شد بعد سه ساعت با بچه های بالا صحبت کردم که بگن مادر شهید کی میان و از کدوم در میان که برم باهاشون صحبت کنم🚶‍♂ . ولی گفتن مادر ِ شهید مریض شدن و نتونستن بیان ! .