یه کمی حرف بزن علی نمیره . . حرف ِ رفتن نزن علی میمیره ! . .

- چادر ، کوچه ، دیوار و حسن .. - چه مراعات النظیریست .. خدا رحم کند .. !💔 #فاطمیه | #وای_مادرم

من ندیدم که شبی پلک بهم بگذاری .. - هرشب از شدت درد کمرت بیداری .. !

مادر دو بخش ِ . . ما و در و قصه یتیمی ما از در شروع شد💔 #فاطمیه

محمد حسین جانم ! پیش مادرمون نشستی :) . . دعا یادت نره ها داداشی .

فراموشمون نکنی آقامحمدحسین !

محمد حسین خادم هییت بود .. منم خادم هییتم .. مادر جان؛ میشه بگی چجوری واسه بچه هات نوکری کرد؟ میشه بگی چجوری واست اشک میریخت؟ میشه بگی چجوری از گریه کنای حسینت پذیرایی میکرد؟ در کل، چجوری دلبری کرد که تو خریدیش؟

و چه قشنگم خریدیش !

روی سنگ ِ مزارش اینجوری نوشته شده " خانه زهرا گلستان بود اما حیف سوخت . من به عشق ِ مرتضی در این گلستان سوختم زخمهای ِ پیکرم فریاد میزد یاعلی ! همچو عباس در تیر باران سوختم "

میشه منم بخری؟ . . اوه نه یادم نبود من حتی توفیق نداشتم بیام تو روضه ات اشک بریزم، چه برسه به خادمی :)💔

محمد حسین من با وفا تر از این حرفاست .

خودمون که نه ! ولی دلمون امشب تهران ِ حوالی ِ مزار محمد حسین :))