eitaa logo
یاران مهربان؛فروشگاهی گیاهان داروی
13.7هزار دنبال‌کننده
6.1هزار عکس
3.8هزار ویدیو
53 فایل
سلام علیکم ورحمت الله. بچه هیئتیهاهمه درکانال دورهم جمع شدیم تاازوضعیت مذهبی و گیاهان داروئ مطلع شویم شمابجه هیئتیهابه جمع ماافتخاردهید لفت نده ضررمیکنی بی صدا کن پی وی را🔕 خادم @Seed7658 استادمرخصی رفتن بنده راخادم بگوئید لطفآمنرااستادنگوئیددرپیوی
مشاهده در ایتا
دانلود
🌟قبل اینکه این داستان رو بخونید بگم که دلیل ازدواج نکردن شهید این بود که چون که  میرفتند جبهه نمیخواستند کسی منتظرشون باشه و بخاطر این ازدواج نکردند. 🌟ماجرای کمتر شنیده شده خواستگاری رفتن شهید 🌟اززبان خواهر شهید: پای ابراهیم که به جنگ باز می‌شود همه دغدغه‌اش می‌شود جنگ، بارها به دیگران گفته‌است که بدن تنومندش را برای این روزها آماده کرده‌است. برای روزهایی که از اسلام دفاع کند. ابراهیم آنقدر در احوالات جنگ است که هرچه خانواده می‌خواهند برایش زن بگیرند ابراهیم زیربار نمی‌رود. خواهر ابراهیم در این‌باره خاطره جالبی دارد. خاطره‌ای که هنوز بعد از این‌همه سال حسابی او را می‌خنداند:«یک بنده خدایی از دوستان ابراهیم گفت می‌توانم کاری کنم که انقدر رزمنده‌ها هوای جبهه نداشته باشند. زن که بگیرند جبهه یادشان می‌رود. اما ابراهیم قبول نداشت. می‌گفت الان بحث دفاع از کشور است. من باید بروم و حضور داشته باشم شاید بلایی سرم بیاید نمی‌شود که یک نفر همیشه منتظرم باشد. به هرحال ما به احترام معرف رفتیم خواستگاری. خانه یک زن و شوهری رفتیم که دوتا اتاق داشتند و در آنجا به ازدواج جوان‌ها کمک می‌کردند. وقتی رفتیم دختر خانم با چادر مشکی نشسته بود. آن موقع‌ها وقتی خوششان می‌آمد ضربتی عقد می کردند. من وقتی با دخترخانم صحبت کردم شرایط ابراهیم را توضیح دادیم و دخترخانم موافقیت کرد. وقتی خواستند آقا ابراهیم را از آن اتاق صدا کنند گفتند که اقا ابراهیم توی اتاق نیست.دیدیم که پنجره باز است و ابراهیم نیست.فهمیدیم که ابراهیم از پنجره پریده بیرون و فرار کرده است.حالا فکر کنید ما با چه خجالتی بیرون آمدیم. سر کوچه که رسیدیم دیدیم ابراهیم قهقهه میزند.گفت فکر کنم یک دقه دیگه می استادم سریع یک حاج اقایی میاوردند تا عقد کند من هم سریع فرار کردم که کار به عقد نرسد. . . . . گمنام کمیل ┄═❁๑🍃🔮🍃๑❁═┄ ●▬▬▬▬๑۩ 🔶 @jvanser ۩๑▬▬▬▬●
#مطلب ✨ماجراۍ ڪمتر شنیده شده👇🏻 🌟خواستگارۍ رفتن گمنام کمیل #شهید_ابراهیم_هادی 🌟 @jvanser یاران مهربان
🌟قبل اینکه این داستان رو بخونید بگم که دلیل ازدواج نکردن شهید این بود که چون که  میرفتند جبهه نمیخواستند کسی منتظرشون باشه و بخاطر این ازدواج نکردند. 🌟ماجرای کمتر شنیده شده خواستگاری رفتن شهید 🌟اززبان خواهر شهید: پای ابراهیم که به جنگ باز می‌شود همه دغدغه‌اش می‌شود جنگ، بارها به دیگران گفته‌است که بدن تنومندش را برای این روزها آماده کرده‌است. برای روزهایی که از اسلام دفاع کند. ابراهیم آنقدر در احوالات جنگ است که هرچه خانواده می‌خواهند برایش زن بگیرند ابراهیم زیربار نمی‌رود. خواهر ابراهیم در این‌باره خاطره جالبی دارد. خاطره‌ای که هنوز بعد از این‌همه سال حسابی او را می‌خنداند:«یک بنده خدایی از دوستان ابراهیم گفت می‌توانم کاری کنم که انقدر رزمنده‌ها هوای جبهه نداشته باشند. زن که بگیرند جبهه یادشان می‌رود. اما ابراهیم قبول نداشت. می‌گفت الان بحث دفاع از کشور است. من باید بروم و حضور داشته باشم شاید بلایی سرم بیاید نمی‌شود که یک نفر همیشه منتظرم باشد. به هرحال ما به احترام معرف رفتیم خواستگاری. خانه یک زن و شوهری رفتیم که دوتا اتاق داشتند و در آنجا به ازدواج جوان‌ها کمک می‌کردند. وقتی رفتیم دختر خانم با چادر مشکی نشسته بود. آن موقع‌ها وقتی خوششان می‌آمد ضربتی عقد می کردند. من وقتی با دخترخانم صحبت کردم شرایط ابراهیم را توضیح دادیم و دخترخانم موافقیت کرد. وقتی خواستند آقا ابراهیم را از آن اتاق صدا کنند گفتند که اقا ابراهیم توی اتاق نیست.دیدیم که پنجره باز است و ابراهیم نیست.فهمیدیم که ابراهیم از پنجره پریده بیرون و فرار کرده است.حالا فکر کنید ما با چه خجالتی بیرون آمدیم. سر کوچه که رسیدیم دیدیم ابراهیم قهقهه میزند.گفت فکر کنم یک دقه دیگه می استادم سریع یک حاج اقایی میاوردند تا عقد کند من هم سریع فرار کردم که کار به عقد نرسد. . . . . گمنام کمیل ┄═❁๑🍃🔮🍃๑❁═┄ ●▬▬▬▬๑۩ 🔶 @jvanser ۩๑▬▬▬▬●