به نام، یاد و توکل بر او
سلام و آتش به اختیار تمیز ۷۳
شیخ رجبعلی خیاط
یکی از اتاقهای منزلش را
اجاره داد.
به مشهدی یدالله.
ماهیانه ۲۰ تومان(۲۰۰ریال).
پس از مدتی مستاجر صاحب دختر شد.
مرحوم شیخ نامش را "معصومه" گذاشت.
اذان را در گوش راست نوزاد
و اقامه را در گوش چپش گفت.
و بعد یک ٢ تومانی، گذاشت پَرِ قنداقش.
و ... به مشتی یدالله گفت:
آقا یدالله ؛ حالا خرجت زیاد شد،
از این ماه به جای ٢٠ تومان،
١٨ تومان بده.
#کمکهای_مومنانه
@be_range_khodaaa
#جلال_و_بی_بی_خانم
@Jalal_va_bibikhanom
به نام، یاد و توکل بر او
سلام و🌹❤️🌹
مأمورِ کنترلِ بلیط قطار در هندوستان دختری را ديد که زیر صندلی پنهان شده.
از او بليط خواست.
دختر گفت که بلیط ندارد.
مامورِ قطار به دخترک گفت ایستگاه بعد باید از قطار پیاده شود.
🌹ناگهان صدایی از پشت سر به گوش رسید:
" من کرایه او را میپردازم."
این صدایِ خانم چاریا استاد دانشگاه بود.
خانم بهتا چاریا از دخترك خواست که كنارش بنشیند.
پرسید اسمت چيه؟
دخترك پاسخ داد: «چیترا».
-"کجا میری؟"
دختر گفت:
"من جایی ندارم".
خانم بهتا چاریا گفت:
🌹"پس با من بیا."
پس از رسیدن به شهر بنگلور، خانم بهتا چاریا دخترک را به یک سازمانِ غیرِدولتی تحویل داد تا از او مراقبت شود.
بعداً ارتباط آن دو قطع شد.
🌹پس از حدود ۲۰ سال، خانم بهتا چاریا به سانفرانسیسکوی آمریکا دعوت شد تا در یک کالج سخنرانی کند.
در آن شهر در یک رستوران مشغول صرف غذا بود؛ اما وقت حساب، به او گفتند که صورتحسابش قبلا پرداخت شده است.
وقتی برگشت، خانم و آقايى را دید که به او لبخند می زنند.
خانم بهتا از آنها پرسید:
"چرا صورت حساب منو پرداختيد؟"
زنِ جوان پاسخ داد:
"خانم، صورت حسابی که من امروز پرداخت کردم، در مقایسه با کرایه ای که در سفرِ قطار از بمبئی به بنگلور برای من پرداخت کردید، بسیار ناچیز است."
🌹خانم بهتا چاریا با خوشحالی و حیرت زده گفت:
"اوه چیترا... تو هستی؟!"
بانوی جوان گفت:
"خانم نام من الان چیترا نیست. من سودا مورتی هستم و ایشون شوهرم ، نارایان مورتی."
🌹🌹این بود داستان واقعیِ بخشی از زندگیِ خانم سودا مورتی، رئیس اینفوسیس و آقای نارایان مورتی، فردی که شرکت نرم افزاری چند میلیونی اینفوسیس را تأسیس کرد.
#کمکهای_مومنانه🌷
#جلال_و_بی_بی_خانم
@Jalal_va_bibikhanom