🔴 #سبک_زندگی_شهدا
💠وقتی میومد خونه نمیذاشت کار کنم. زهرا رو میذاشت روی پاهاش و با دست به پسرمون #غذا میداد. با #مهربونی میگفت: «شما از صبح تا حالا به اندازه کافی زحمت کشیدی». #مهمون هم که میومد، پذیرایی با خودش بود. دوستاش به شوخی میگفتند: «مهندس که نباید تو خونه کار کنه!» میگفت: من که از حضرت علی (ع) بالاتر نیستم مگه به حضرت زهرا (س) #کمک نمیکردند؟
🔴 #شهید_آقاسی_زاده
📙شهاب، صفحه۷۴
┄┄┄••❅🌈🌟❅••┄┄┄
🆔 @Jameeh_Mahdavi
┄┄┄••❅🌈🌟❅••┄┄┄
🔴 #سبک_زندگی_شهدا
💠 وقتی نبود، وقتی منطقه بود و مدتها میشد که من و بچّهها نمیدیدمش، دلم میگرفت. توی #خیابان زنها و مردها را میدیدم که دست در دست هم راه میروند، غصّهام میشد. زن، شوهر میخواهد بالای سرش باشد. میگفتم: «تو اصلاً میخواستی این کاره بشوی چرا آمدی مرا گرفتی؟» میگفت: «پس ما باید بیزن میماندیم؟» میگفتم: «اگر سر تو نخواهم نق بزنم پس باید سر چه کسی بزنم؟» میگفت: «اشکال ندارد ولی کاری نکن #اجر زحمتهایت را کم کنی، اصلاً پشت پردهی همهی این کارهای من، بودن توست که قدمهایم را محکمتر میکند.» نمیگذاشت اخمم باقی بماند. کاری میکرد که #بخندم و آن وقت همهی مشکلاتم تمام میشد.
🔴 #شهید_عباس_بابایی
┄┄••❅🌈🇮🇷❅••┄┄
🆔 @Jameeh_Mahdavi
┄┄••❅🌈🇮🇷❅••┄┄
🔴 #سبک_زندگی_شهدا
💠 ناهار خونه پدرش بودیم. همه دور تا دور سفره نشسته بودن و مشغول غذا خوردن. رفتم تا از آشپزخونه چیزی برای سفره بیارم. چند دقیقه طول کشید. تا برگشتم نگاه کردم دیدم آقا مهدی دست به غذا نزده تا من برگردم و با هم شروع کنیم. این قدر کارش برام زیبا بود که تا الآن تو ذهنم مونده.
#شهید_مهدی_زین_الدین
▂▃▄▅🦋🦋🦋▅▄▃▂▁
🆔 @Jameeh_Mahdavi
▁▂▃▄▅🦋🦋🦋▅▄▃▂▁
#سبک_زندگی_شهدا
باجناق خودم
پیشنهاد دادم که بیاید با خودم باجناق شود. و همین مقدمه ای برای ازدواجش شد.
به مادر خانمم گفتم:این رفیق ما،جعفر آقا،از مال دنیا چیزی غیر از یک دوربین عکاسی نداره.
گفت:مادر،اینها مال دنیاست،بگو ببینم از دین و ایمان چی داره؟
گفتم:از این جهت که هر چی بگم کم گفتم!ما به گرد پای او هم نمی رسیم.
گفت:خدا حفظش کنه.من هم دنبال همچین دامادی بودم.
(راوی: همسر شهید سرتیپ حاج محمد جعفر نصر اصفهانی)
▂▃▄▅🦋🦋🦋▅▄▃▂▁
🆔 @Jameeh_Mahdavi
▁▂▃▄▅🦋🦋🦋▅▄▃▂▁