eitaa logo
💖یاران مهدی عجل الله 💖
247 دنبال‌کننده
5.9هزار عکس
1.4هزار ویدیو
85 فایل
ماییم و سینه اے کہ ماجراے عشق توست😍یامهدے❤ • • 👤|ارتباط با ادمین جهت انتقاد وپیشنهاد در راستای کیفیت و ارتقاء کانال| : 👇👇 @Mehrsa9081
مشاهده در ایتا
دانلود
توصیه امام حسین(ع) درباره صاحب الزمان(عج) 💠چنان که حضرت امام حسین‏(علیه‌السلام) در عالَم مکاشفه به یکى از علماى قم فرمودند: «مهدى ما در عصر خودش مظلوم است، تا مى‌‏توانید درباره آن حضرت(عج) سخن بگویید و قلم ‏فرسایى کنید؛ آنچه درباره شخصیّت این معصوم بگویید، درباره همه معصومین (علیهم السلام) گفته‌اید؛ چون حضرات معصومین علیهم السلام همه در عصمت و ولایت و امامت یکى هستند و چون این زمان، دوران‏ مهدى ما است سزاوار است درباره او بیشتر گفتگو شود.» و در خاتمه فرمودند: «باز تأکید مى‏‌کنم درباره مهدى ما(عج) زیاد سخن بگویید و بنویسید، مهدى(عج) مامظلوم است، بیش از آنچه نوشته و گفته شده باید درباره‏ اش نوشت و گفت». 📚ترجمه صحیفه ‌مهدیه،۵۹ 💚الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج💚 @Jameeyemahdavi313
🌹گرامیباد سالگرد شهادت دومین شهید محراب، آیت الله ، نماینده امام راحل در استان آذربایجان شرقی و امام جمعه تبریز توسط گروهک تروریستی آمریکایی منافقین ۲۰ شهریور۱۳۶۰ @Jameeyemahdavi313
✊اطلاعیه | تجمع مردمی محکومیت اهانت به پیامبر اعظم و قرآن مجید ◾زمان: پنجشنبه ۲۰ شهریور ساعت ۱۷ ◾میدان امام حسین(ع) @Jameeyemahdavi313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍ گر چه در خوب ترین حالَتِ مان نیز بَدیم جز درِ خانه ےِ ارباب دَرے را نزدیم ..! 🌹♥️↷ 『 @Jameeyemahdavi313
<🍂🌸> "شادی را منتقل میکرد، مثلِ برگه‌ی نعناعی رقصان در فنجانِ چایی." ✍🏻|• ☘•° @Jameeyemahdavi313
🔴شايد خاطرتون نباشه، ولى سال ٩٣ وقتى به پيامبراكرم(ص) توهين كرد، روزنامه اصلاح طلب مردم امروز به سردبيرى از اين توهين حمايت كرد. ميخواستم بگم يادتون نره اينا كى هستن اصلاح طلب=منافق @Jameeyemahdavi313
چطور از کودکان در فضای ناامن اینترنت مراقبت کنیم؟ @Jameeyemahdavi313
❤️ ما گرفتار ، خدا شاهدِ ماست تا ابد یارِ حسینیم، خدا شاهدِ ماست کِی دگر دوران سرِ بازار شود «نگذاریم دگر واقعه تکرار شود» مَردِ میدان عمل، پای ولی می‌ماند در رکابِ سپهِ می‌ماند پشت بر راه امام و شهدا باشد، ننگ نهَراسیم ز تهدید و ز تحریم و ز جنگ ما سخن را ز لسان میگوئیم «نَـه» به هر لایحهٔ بی سر و پا میگوئیم با شما دوست و با دشمن تان در آگه از بَد دلی و توطئه های مُزدِ ما را سفر کرب و بلا خواهد داد اربعین پاسخِ هر توطئه را خواهد داد ما ز ، غیر تو را هیچ نخواهیم بیا جز توَلای شما هیچ نخواهیم بیا @Jameeyemahdavi313
💖یاران مهدی عجل الله 💖
#پارت_نهم_ناحله🌹 لا اله الا الله بیخیالش بابا اینو گفتم و چشم رو تیپش زوم شد ولی لاکِردار عجب تیپی
🌹 کسی که پشت خط بود و هنوز نفهمیده بودم کیه بلند گفت : + دوست ریحان جونم ممنون میشم گوشیش و بدین بهش. بعد تموم شدن جملش تماس قطع شد با چشایی که از جاشون در اومده بودن به صفحه گوشیم نگاه کردم و بلند زدم زیر خنده که ریحانه زد رو بازوم و گفت : +هییییس بابا بیدار شد صدام و پایین تر اوردم ولی نمیتونستم کنترل کنم خندمو از تو اینه ب ریحانه نگاه کردم و گفتم : _واییی تو چجوریی کنار این دوستای خلت دووم میاری ریحانه : +چیشد کی بود چی گفت !؟ _او یواش نمیری از فضولی زنگ بزن بش میگم بهت بعدش + حداقل بگو کی بود _فک کنم این دوست جیغ جیغوت بود ک دم مدرستون ازش خداحافظی کردی از اینکه دوسش و جیغ جیغو خطاب کردم خندش گرفت و گفت: +نه بابا فاطمه خیلی خانوم و آرومه _بعله کاملاا مشهوده چقدر آروم و خانومه داشت شماره میگرفت ک گفت : +عه داداش من گوشیم شارژ نداره گوشیم و دادم بهش و گفتم : _ بیا با گوشی من بزن ریحانه از تعجب چشاش چها رتا شد و گفت +چی؟؟؟ با گوشی تو زنگ بزنم ب دوستم ؟دختره ها!! خندیدم و گفتم : _اره بزن. اینی که من دیدمم باید بره با عروسکاش بازی کنه خطرناک نیس ! ریحانه هنوزم ترید داشت بلاخره شماره دوسش و گرفت تو فکر بودم اصلا متوجه حرفاشون نشدم با خداحافظی ریحانه از دوستش به خودم اومدم یادِ اون شب دوباره عصبیم کرده بود. از تو آینه به ریحانه نگاه کردم _ریحانه جان +جانم داداش؟ _این دوستتو چقد میشناسیش؟ +هیچی تقریبا در حد یه همکلاسی با اینکه چند ساله با همیم زیادم صمیمی نیستیم راستش دخترِ خیلی آرومیه دوس نداره زیاد با کسی دم خور شه برا همین با هیچکس گرم نمیگیره _اها پس مغروره ‌ +نه اتفاقا‌. فاطمه دختر خیلی خوبیه _تو که میگی نمیشناسیش بعد چطور دختره خوبیه ؟ +عه خب کامل نمیشناسمش و از جزئیات زندگیش خبر ندارم ولی میدونم دختر خوبیه _که اینطور داداش داره ؟ +تک بچه اس _ازدواج کرده ؟ زد زیر خنده +اوه اوه تو چیکار به اونش داری اقا دادا؟ _عه پروشدیااا اخه یه جا با یه نفر دیدمش لا اله الا الله لبشو گزید و محکم زد رو دستش +ای وایِ من محمد! داداشم تو که اینطوری نبودی ! از کی تا حالا مردمو دید میزنی ؟ از کی تا حالا داداشم آبرویِ یه مومن و میبره ؟ وای محمد! باورم نمیشه این حرف از دهن تو در اومده باشه محمد خودتی اصن ؟ ببینمت !چجوری قضاوت میکنی اخه !چی میگی تو !؟ از یه ریز حرف زدنش خندم گرفته بود راسم میگف بچه ! خودمم دلیل تغییر یهوییمو نفهمیده بودم. نمیدونم چرا انقد رو مخم بود دوباره از آینه نگاش کردم _خلاصه زیاد باهاش گرم نشو ب نظر دختر خوبی نمیاد +محمد خدایی از تو توقع این حرفا رو ندارم از کی تا حالا انقد مغرور و از خود مطمئن شدی که تو یه نگاه تعیین میکنی کی بده کی خوب ؟ مگه من دست پرورده ی خودت نیسم !؟ عه عه عه . ببین دوستات چقدر روت تاثیر منفی گذاشتن بهتره تو روابطتو با اونا قطع کنی ن من اینو گفت و از پنجره محو تماشای جاده شد یهو انگار که چیزی یادش اومده باشه برگشت سمتم. +نگفتی واس چی ریسه رفتی از خنده؟! _وای دوباره یادم اوردی اینو گفتمو زدم زیر خنده _این دوستت پزشکیَم میخاد قبول شه لابد ؟ +خب اره چشه مگه ؟ _هیچی خواهرم هیچی زنگ میزنه به گوشیت میگه الو بفرمایین!دختره ی خل و چل ! ریحانه چن ثانیه مکث کرد وبعدش زد زیر خنده انقدر باهم خندیدیم و بیچاره رو سوژه کردیم ،دل درد گرفتیم .نزدیکای تهران بودیم زدم کنار که یه کش و قوسی به بدنم بدم به ریحانه نگاه کردم که مظلومانه زیر چادر خوابیده بود عادتش بود تو ماشین اینجوری میخوابید چادرشو دادم کنار تا بیدارش کنم از منظره لذت ببره وقتی دیدم چجوری خابیده دلم رفت براش. صورتشو نوازش کردم و بیخیال بیدار کردنش شدم. ریحانه ی بیچاره تنها تکیه گاهش من بودم من باید جای تمام نداشته هاشو پر میکردم واسه همین خیلی تو رفتارم باهاش دقت میکردم و میکنم همیشه سعی میکنم جوری باشم که همه خواسته هاشو به خودم بگه نه به غریبه ‌! تو همین افکار بودم که صداش بلند شد کلافه گفت: +رسیدیم ؟ _نه خواهری خسته شدم نگه داشتم دوس داری بیا قدم بزنیم اینو گفتمو نگام برگشت سمت بابا که از اول راه خواب بود و جیکَم نزد بیچاره به خاطر دردی که داشت چقدر زجر میکشید همیشه به خاطر این قضیه ناراحت بودم تا فهمیدم خودمم به دردش دچار شدم ولی ارثیه ی فراموش نشدنیمو با تمومِ تراژدی هاش دوس داشتم اما من فقط یک هزارم دردشو داشتم و اون هر روز با هزار تا درد دیگه هم دست و پنجه نرم میکرد
یه پاسدارِ ساده ی جانباز تو یکی از جنگا یه پاشو از دست داده بود‌ شاید جسمش معلول بود اما روح بزرگش وصف نشدنی و خیلی خیلی کامل بود عاشق بابام بودم و فقط خدا میدونست بعدِ خودش تنها دارییم پدرم بود. در ماشین و بستمو رفتم سمت درختای جاده تو حال و هوای خودم بودم که صدای ریحانه سکوت و شکست +حالت خوبه ؟ _اوهوم چطور ؟ +گفتم شاید از حرفام ناراحت شده باشی _ن بابا. یه نفس عمیق کشیدم و _ریحانه! قصدِ ازدواج نداری ؟ با حرف من جا خورد انتظار شنیدنشو ازم نداش با چشای گرد نگام کرد +وا چیشد زدی تو فاز ازدواج من ؟ تو برو یه فکری به حال سر کچل‌ خودت بکن بعد ب من بگو! محمد خدایی از سنت داره میگذره چرا زن نمیگیری ؟ _اوهوع. بحثو عوض نکن جواب منو بده خجالت کشید و سرشو انداخ پایین و خیلی آروم‌ گفت ‌ +حالا که دارم درس میخونم داداش چه عجله ایه _اگه طرف خوب باشه چی ؟ چیزی نگفت منم به همین بسنده کردم و ادامه ندادم سرشو اورد بالا و زل زد تو چشام +نگفتی ! چرا برام زن داداش نمیاری ؟ ها خو من زن داداش میخام افق دیدمو تغییر ندادم تو همون حالت گفتم _زن دادا مگه پُفکه که من برات بیارم ؟؟ نا سلامتی تو خواهری مادر که نداریم برامون آستین بالا بزنه توهم ک خاهری انگار ن انگار خودتم که شاهد بودی دوجا رفتیم ما رو با تیپّا پرتمون کردن بیرون! دیگه واقعا باید چه کنیم خواهر ؟ +اولا که دو جا نبود و سه جا بود دوما اینکه با تیپا پرتت کردن یا خودت ردشون کردی ؟ چرا حرفِ الکی میزنی؟ای داد! ولی قبول کن دیگه مغرور جان ! خودت دیانتِ هیچ کیو قبول نداری چ بگردم چ نگردم بازم رد میکنی دیگه بدم اومده بود از این بحث ‌فوری حرف و عوض کردم و گفتم : _بشین بریم شب میشه خطرناکه کلید انداختم و درو وا کردم رو موهای بابا رو بوسیدم و دستش و گرفتم. ریحانه هم پشتم با ساکا و وسایل در و بست و وارد شد چراغ و روشن کردم بابا رو نشوندم رو تخت از کمدم چند تا پتو در اوردم انداختم کف زمین _ریحانه بیا قرصای بابا رو اوردمو گذاشتم دهنش ‌ریحانه هم با یه لیوان اب اومد. بعد اینکه قرصشو خورد درازش کردم رو تختو روش پتو کشیدم ریحانه هم همون وسطِ هال پتو پهن کرده بود و از خستگی خوابش برد! چراغای اتاقو خاموش کردم و رفتم حموم تا اذان صبح برنامه ها و کارایِ هیئت و سپاهو انجام دادم ریحانه و بابا رو واسه نماز بیدار کردم بعد نماز دراز کشیدم جای ریحانه و نفهمیدم ‌چیشد ک اصلا خوابم برد. با لگد ریحانه به پهلوم بیدار شدم +اه پاشو دیگه چهار ساعت دارم بیدارت میکنم‌! چایی یخ کرد _عه ریحانه پهلوم شکست چه وضعشه خواهر. چرا مرد عنکبوتی شدی !ناسلامتی بزرگ شدی شوهرت فراری میشه از خونه با این کاراتا +چیه مشکوک میزنی شوهر شوهر میکنی! تو به اون بیچاره چیکار داری عه! از کَل کَلامون بابا خندش گرفته بود با خنده گفت : +بسه دیگه بیاید صبحانه بخورید دیر میشه نوبت داریم! با این حرفش به ساعت نگاه کردم . هشت و نیم بود . _ای به چشم‌ پدر دلربا ! رفتم‌ تو اشپزخونه و دست و صورتمو شستم که دوباره با غرغرای ریحانه مواجه شدم بیخیال نشستم سر سفره ! لیوان چاییمو برداشتمو تلخ خوردمش پریدم تو اتاق و لباسم وعوض کردم بعد دوش گرفتن با عطر خنکم با کنایه ب ریحانه که آماده دست ب سینه نگام میکرد گفتم _اه اه اه همیشه همینیی تو دختررر تو کِی میخوای درست شیی آرزو ب دلم موند ی روز زود اماده شی !همش وقتِ همه رو میگیری. از اینکه داشتم‌ با ویژگیای خودم اذیتش میکردم خندم گرفت ریحانه دنبال یه چیزی میگشت ک پرت کنه طرفم قبل اینکه بالشت رو سرم فرود بیاد جاخالی دادم و ازخونه خارج شدم در ماشینو واسه بابا باز کردم و خودمم نشستم داشتم ب موهام حالت میدادم‌ ک ریحانه هم بهمون اضافه شد بعد نیم ساعت انتظار خانم منشی افتخار داد و با صدایی ک بیشتر شبیه صدای کلاغ بود گفت: +آقای دهقان فرد بفرمایید نوبت شماست. مطب این دکتر همیشه شلوغ بود و خیلی سخت میشد نوبت گرفت. با پدر و ریحانه رفتیم تواتاق دکتر با صدای در دکتر خوش اخلاق پدر بهمون لبخند زد و راهنماییمون کرد تا بشینیم .همه آزمایشا و نوارِ قلب و جوابِ اِکو رو اَزمون گرفت و با دقت نگاشون میکرد. شروع کرد ب پرسیدن سوالاتی از پدرم خلاصه بعد چند دیقه گفت : +همونطور که قبلا هم گفتم شما باید دوباره جراحی بشید موردتون خیلی خطرناکه واسه دوماهه دیگه بهتون نوبت میدم. حتما بیاید تاکید میکنم حتما!!! تو این زمانم خیلی مراقب باشین داشتیم برمیگشتیم خونه پدر حرفی نمیزد و ریحانه ناراحت ب بیرون نگاه میکرد ترجیح دادم منم چیزی نگم به جاده خیره شدم و دنده رو عوض کردم! 👇🔔 این داستان ادامه دارد 🔔👇 ⏰ ادامه رمان ، هر شب ساعت ۲۱:۰۰ ⛔ کپی با ذکر منبع بلامانع است ✍نویسنده : فاطمه زهرادرزی و غزاله میرزاپور @Jameeyemahdavi313