هدایت شده از کتاب جمکران 📚
ا❁﷽❁ا
🔰مقام معظم رهبری:
یاد و خاطره شهداء کمتر از شهادت نیست.
🌹#شهدا_را_یاد_کنیم، حتی با ذکر یک صلوات.
📖مصطفی مانند بقیه نبود که چیزی بپرسد. معتقد بود زیادی حرف زدن خوب نیست. یک بار محسن از او خواست تا درباره ماموریتی برایش توضیح بدهد و او همانطور که لب هایش به ذکر مشغول بود گفت : « اگه صبر داشته باشی می فهمی. صد بار گفتم؛ ادم فکش رو الکی تکون نمیده.» محسن اولش دلخور شد اما مصطفی آنقدر بی غل و غش و ساده حرف میزد که می دانست منظورش همانی است که می شنود.
شهید #مصطفی_یوسفی
📙 #ملاقات_در_جزیره
🖋 #نجمه_جوادی
برای خرید کتاب کلیک کنید👇
https://ketabejamkaran.ir/147546
📘📘📘📘📘
✅ کانال رسمی کتاب جمکران:
@ketabejamkaran
هدایت شده از کتاب جمکران 📚
ا❁﷽❁ا
🔰مقام معظم رهبری:
یاد و خاطره شهداء کمتر از شهادت نیست.
🌹#شهدا_را_یاد_کنیم، حتی با ذکر یک صلوات.
🔴او چشم لشکر بود...
📖#گلزار_شهدا پر بود از خانوادههایی که یکی از عزیزانشان را از دست داده بودند. در این بین دوستان #مصطفی از همه بیتابتر بودند خاطراتش را مرور میکردند و هیچ کدام رفتنش را باور نداشتند. برای بار آخر صورت مصطفی را دیدند و او را بوسیدند. مادر و خواهرها به خواست شهیدشان آرام عزاداری کردند. مش رمضان علی از دیدن جمعیت تعجب کرده بود، تا آن لحظه نمیدانست کار فرزندش چیست. همیشه فکر میکرد یک بسیجی معمولی است که به خاطر عشق به دفاع از مملکتش در جبهه میجنگد. اما هر چقدر هم آدم میآمد باز غم از دست دادنش سنگین بود او زیر لب زمزمه میکرد «الهی هیچ پدری زیر تابوت پسرش رو نگیره» و بعد به یاد #امام_حسین(ع9 افتاد و روضه علی اکبر(ع) که مصطفی عاشقش بود...
شهید #مصطفی_یوسفی
📙 #ملاقات_در_جزیره
🖋 #نجمه_جوادی
برای خرید کتاب کلیک کنید👇
https://ketabejamkaran.ir/147546
📘📘📘📘📘
✅ کانال رسمی کتاب جمکران:
@ketabejamkaran
هدایت شده از کتاب جمکران 📚
ا❁﷽❁ا
🔰مقام معظم رهبری:
یاد و خاطره شهداء کمتر از شهادت نیست.
🌹#شهدا_را_یاد_کنیم، حتی با ذکر یک صلوات.
📖مجید کوچک بود که با هم به #مسجد_جمکران رفتیم. برای مدت کوتاهی در گوشهای از مسجد خوابش برد، وقتی بیدار شد با تعجب به من رو کرد و گفت خواب دیدم #امام_زمان(عج) دستی به سرم کشیدند بعد هم چیزی را گذاشتند روی سرم. برای خودم چنین تعبیر کردم که او در آینده نزدیک عالم بزرگی میشود. از همان بچگی هم به خاطر هوشش فکر میکردم عالم شود. از ۴ سالگی کنارم به نماز میایستاد وقتی پدرش به سقز تبعید شد از همان روزهای اول نوار آموزش کردی را خریداری کرد. خیلی از حضورمان در سقز نگذشته بود که کردی حرف زدنش راه افتاد و همین هم باعث شد که اسیر دشمن نشود. یک هفته قبل از اینکه برای بار آخر به جبهه برود برگشت و تمام عکسهایش را پاره کرد وقتی خبر شهادتش را شنیدم، فهمیدم که دلش میخواست بعد از #شهادت گمنام بماند. دست آخر هم فهمیدم که آن #تاج_شهادت بود که امام زمان(عج) به سرش گذاشتند.
خاطرهای از ماد شهید #مجید_زین_الدین
📙 برگرفته از کتاب #سربرندهای_یامهدی
برای خرید کتاب کلیک کنید👇
https://ketabejamkaran.ir/101544
☀️#روزنگار
✅ کانال رسمی کتاب جمکران:
@ketabejamkaran
هدایت شده از کتاب جمکران 📚
ا❁﷽❁ا
🔰مقام معظم رهبری:
یاد و خاطره شهداء کمتر از شهادت نیست.
🌹#شهدا_را_یاد_کنیم، حتی با ذکر یک صلوات.
📖یکی از ارتشیها از ننه زهرا سوال کرد: «پیکر #شهید_اکبری را از کجا بیاریم جلوی خونتون؟»
ننه زهرا گفت: «عباس از گذر حاج حسین زیاد رد میشد. پاتوقش بود... از زیر طاقی گذر حاج حسین.»
تابوت عباس دوران و عباس اکبری بلند شد همه صلوات فرستادند. صدای اذان بیمحل از منارههای مسجد محل پر زد. تابوت عباس قمی وارد کوچه پامنار شد. انجیرها روی درخت توی حیاط در حال رسیدن بودند...
شهید #عباس_اکبری
📙 برگرفته از کتاب #سر_به_هوا
🖋 به قلم #اکرم_الف_خانی
برای خرید کتاب کلیک کنید👇
https://ketabejamkaran.ir/133122
📘📘📘📘📘
✅ کانال رسمی کتاب جمکران:
@ketabejamkaran
هدایت شده از کتاب جمکران 📚
ا❁﷽❁ا
🔰مقام معظم رهبری:
یاد و خاطره شهداء کمتر از شهادت نیست.
🌹#شهدا_را_یاد_کنیم، حتی با ذکر یک صلوات.
📖 دلش شور میزد و نمیدانست آخر این ماجرا به چه ختم خواهد شد. هنوز صدای مافوقش در گوشش بود که با حرص زیر برگه ماموریت را امضا کرده و گفته بود: «من هیچ مسئولیتی قبول نمیکنم، اونجا خودتی و خودت؛ اتفاقیم اگه افتاد خودت باید جواب همه رو بدی». او قبول کرده بود؛ حتی اگر از سپاه میانداختنش بیرون. احمد متوسلیان گم شده بود؛ آن هم در غربت! چطور وقتی لبنانیها داشتند به خاطر آزادی رفیق دیرینش خودشان را به آب و آتش میزدند او میتوانست سرش را پایین بیندازد و با خیال راحت کارهایش را رتق و فتق کند؟ اصلاً رفیقش نه، همرزمش هم نه فرمانده مملکتش که بود. پلکهایش به زور باز میشدند ولی هنوز با خودش یکی به دو میکرد.
🥀 شهید #محمد_اویسی
📙 #و_دریا_آتش_گرفت
🖋 #فاطمه_سلطانی
برای خرید کتاب کلیک کنید👇
🔗 https://ketabejamkaran.ir/121549
☀️#روزنگار
✅ کانال رسمی کتاب جمکران:
@ketabejamkaran
هدایت شده از کتاب جمکران 📚
1.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ا❁﷽❁ا
🔰مقام معظم رهبری:
یاد و خاطره شهداء کمتر از شهادت نیست.
🌹#شهدا_را_یاد_کنیم، حتی با ذکر یک صلوات.
«رمز پیروزی، #یا_زهرا(س) و #یا_مهدی(عج) است»
تا چشم کار میکرد ظلمات شب بود و تاریکی. هرجا چشم میچرخاندیم دشت بود. دریغ از توپخانه و خاکریز دشمن. دیگر نای راه رفتن هم نداشتیم، انگار وسط برزخی دور خودمان میچرخیدیم. ابراهیم مثل همیشه با صدای آرام گفت: باید توسل کنیم. همان دم پایم شل شد، مثل همه سر بر خاک دشت گذاشتم. شروع به قسم دادن ائمه به حق حضرت زهرا کردیم. لحظههای آخر دیگر اسم امام زمان از لبمان نیفتاد. درست مثل مادر مردهها اشک ریختیم. چند لحظه بعد #ابراهیم_هادی از جایش بلند شد و سمت چپِ جایی رفت که ما نشسته بودیم. هر قدمی برمیداشت ما خیره نگاهش میکردیم. هنوز دستور حرکت نداده بود، بعد از مدتی برگشت اما نه مثل قبل، میخندید. صبح نشده با فریاد الله اکبر و بدون کمترین درگیری توپخانه بعثیها را قبضه کردیم. خودمان هم خیلی ذوق کرده بودیم. از آنجایی که نشسته و به سجده افتاده بودیم تا خاکریز دشمن یک کیلومتر بیشتر فاصله نبود، باورم نمیشد.
🥀 شهید #ابراهیم_هادی
📙 #سربندهای_یا_مهدی(عج)
🖋 #کوثر_شریف_نسب
برای خرید کتاب کلیک کنید👇
🔗 https://ketabejamkaran.ir/101544
☀️#روزنگار
✅ کانال رسمی کتاب جمکران:
@ketabejamkaran
هدایت شده از کتاب جمکران 📚
7.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ا❁﷽❁ا
🔰مقام معظم رهبری:
یاد و خاطره شهداء کمتر از شهادت نیست.
🌹#شهدا_را_یاد_کنیم، حتی با ذکر یک صلوات.
دلم نمیآمد به صورتش نگاه کنم؛ بدجوری جزغاله شده بود. هنگامی که بدنش را از آتش بیرون کشیدیم چیزی از صورتش باقی نمانده بود. با این حال مدام لبش به هم میخورد. انگار چیزی زمزمه میکرد. نمیفهمیدیم چه میگفت. صدایی نداشت که بفهمیم. تا اینکه مصطفی از راه رسید. کنارش زانو زد، سرش را نزدیک لبش برد و حرفهایی رد و بدل شد. مصطفی هم تاب نیاورد و اشکهایش جاری شد. با آن صورت کباب شده و چشمهای نیمه بازش گویی التماس میکرد میگفت: من رو همینجوری دفن کنید. دلم میخواد همینجوری خدمت امام زمان(عج) برسم.
🔎 یادگاران۸، شهید مصطفی ردانیپور، ص۶۷.
🥀 شهید #مصطفی_ردانیپور
📙 #سربندهای_یا_مهدی(عج)
🖋 #کوثر_شریف_نسب
برای خرید کتاب کلیک کنید👇
🔗 https://ketabejamkaran.ir/101544
☀️#روزنگار
✅ کانال رسمی کتاب جمکران:
@ketabejamkaran
11.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ا❁﷽❁ا
🔰مقام معظم رهبری:
یاد و خاطره شهداء کمتر از شهادت نیست.
🌹#شهدا_را_یاد_کنیم، حتی با ذکر یک صلوات.
مادرش را آورده بودند به خانه پدربزرگش و برای او و اصغر مجلس عذاب به پا کرده بودند. گریههای جگرسوز مادر، خواهرها و محبوبه حالش را خراب میکرد. دلش میخواست جلویشان را میگرفت. هیچ وقت دوست نداشت کسی به خاطرش این همه عذاب بکشد. میدانست کاری از دستش بر نمیآید، ولی دلش آرام نمیگرفت. میخواست داد بزند و بگوید که حالم از همیشه بهتر است کاش شما هم میدیدید. ولی نمیتوانست.
خاطرات شهید محمد اویسی.
برشی از کتاب «و دریا آتش گرفت»
🥀 شهید #محمد_اویسی
📙 #و_دریا_آتش_گرفت
🖋 #فاطمه_سلطانی_وشنوه
برای خرید کتاب کلیک کنید👇
🔗 https://ketabejamkaran.ir/121549
☀️#روزنگار
✅ کانال رسمی کتاب جمکران:
@ketabejamkaran
9.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ا❁﷽❁ا
📖 خاطرات شهید حاج اکبر شیرازی...
🔰مقام معظم رهبری:
یاد و خاطره شهداء کمتر از شهادت نیست.
🌹#شهدا_را_یاد_کنیم، حتی با ذکر یک صلوات.
🥀 شهید #حاج_اکبر_شیرازی
فراتر از وظیفه
در سرکشی و بازدید محل عملیات باطمانینه و دقت فراوانی عمل میکرد. فرماندهان و مسئولان برای بازدید به منطقه کمین «یا زهرا» سلامالله علیها میآمدند. این کمین در دل دشمن بود و افراد وقتی میآمدند به سرعت نگاه میکردند و میرفتند.
حاج اکبر وقتی رفت، بیشتر از یک ساعت آنجا ماند. وقتی به او اعتراض کردند که زودتر برگردد، حاج اکبر جواب داد: «من حتی باید تعداد نخلها رو بدونم، باید بدونم نیروها کجا میخوان برن، شاید فقط وظیفه من پل زدن باشه، باید توی روز همه جا رو وارد باشم.»
نقشه و فیلم و عکس هوایی بود، اما حاج اکبر به دلیل نگرانی و دغدغهمندی خودش میخواست به منطقه کاملا مسلط باشد.
📙 #خوابهای_زنگ_دار
🖋 #رضا_وحید
برای خرید کتاب کلیک کنید👇
🔗https://ketabejamkaran.ir/145789
☀️#روزنگار
✅ کانال رسمی کتاب جمکران:
@ketabejamkaran
هدایت شده از کتاب جمکران 📚
ا❁﷽❁ا
📖 خاطرات شهید سید مصطفی خادمی...
🔰مقام معظم رهبری:
یاد و خاطره شهداء کمتر از شهادت نیست.
🌹#شهدا_را_یاد_کنیم، حتی با ذکر یک صلوات.
کارتن را به بدنش میچسباند و از دور برای بچهها دست تکان میدهد. قدمهایش را تند میکند، با هر قدمش مشتی خاک از روی زمین بلند میشود.
_سلام رفقا، سلام، سلام حسن آقا، سلام محمد جون.
کارتون و کولهاش را به یکی از بچهها میدهد و با بقیه دیده بوسی میکند.
_مرخصی خوش گذشت حاج مصطفی؟
_اوووو کو تا حاجیشم؟ جای شما خالی. یه سوغاتی خوبم آوردم واستون برید دعام کنید.
همه چشمها برق میزند.
مصطفی کارتون را پس میگیرد و روی زمین میگذارد.
_ایناها سوغاتیتون تو این جعبه است. فقط یکم ازش فاصله بگیرید.
_سید مین برامون آوردی؟
بچهها میخندند.
_دستت درد نکنه مصطفی جون اینجا تا دلت بخواد مین هست زحمت کشیدی.
مصطفی در جعبه را باز میکند و یک مرغ درشت از آن بیرون میپرد.
_این چیه پسر!؟ مرغ آوردی اینجا چیکار!؟
مصطفی به مرغ نگاه میکند و میگوید:
«دیدم همیشه خورده نون و برنجهای باقی مونده حیف و میل میشه گفتم یه مرغ بیارم
بخورتشون که برکت خدا دور ریخته نشه.»
حسن نگاهی به مرغ میکند:
_ماشالله چاق و چله هم هست میترسم غذا واسه خودمونم نذاره.
🥀 شهید #سید_مصطفی_خادمی
📙 #سجده_بر_موجها
🖋 #سارا_تقی_زاده
برای خرید کتاب کلیک کنید👇
🔗https://ketabejamkaran.ir/158076
☀️#روزنگار
✅ کانال رسمی کتاب جمکران:
@ketabejamkaran
هدایت شده از کتاب جمکران 📚
ا❁﷽❁ا
📖 خاطرات شهید سید مصطفی خادمی...
🔰مقام معظم رهبری:
یاد و خاطره شهداء کمتر از شهادت نیست.
🌹#شهدا_را_یاد_کنیم، حتی با ذکر یک صلوات.
محمد روی پله مغازه دوچرخهسازی نشسته و با کفشش روی زمین ضرب میگیرد. به داخل مغازه نگاه میکند و با کلافگی میپرسد: حاجی کار این دوچرخه ما تموم نشد؟
– به به محمد آقای عاملیان سلام رفیق فراری دهنده ما! چطوری؟
محمد از جا بلند میشود و با مصطفی دست میدهد.
– سلام تو رو که پیدا کردن برگردوندن واسه چی کبکت خروس میخونه؟!
_چون دیگه جبهه طلبید مرا...
محمد چشمانش درشت میشود.
– یعنی چی جبهه طلبید تو را چه جوری؟
مصطفی دستی به پشت گردنش میکشد و چند قدم به محمد نزدیکتر میشود.
یعنی اینکه یکم اون عدد شناسنامهمو اینور اونور کردم و دیگه متولد ۴۷ نیستم این شد که دیگه... حلالمون کن خلاصه.
محمد یک قدم فاصلهاش را با مصطفی تمام میکند؛ دمت گرم بابا پسر!
🥀 شهید #سید_مصطفی_خادمی
📙 #سجده_بر_موجها
🖋 #سارا_تقی_زاده
برای خرید کتاب کلیک کنید👇
🔗https://ketabejamkaran.ir/158076
☀️#روزنگار
✅ کانال رسمی کتاب جمکران:
@ketabejamkaran
هدایت شده از کتاب جمکران 📚
❁﷽❁ا
📖 خاطرات شهید سید مصطفی خادمی...
🔰مقام معظم رهبری:
یاد و خاطره شهداء کمتر از شهادت نیست.
🌹#شهدا_را_یاد_کنیم، حتی با ذکر یک صلوات.
سال ۶۲ است و بعد از اولین اعزامش تازه دو روزی است که مرخصی آمده است. صدای اذان مغرب را که از مسجد چهارمردان میشنود از جایش بلند میشود و پیراهنش را از روی چوب لباسی برمیدارد.
–مامان نمیخواد علی رو بفرستی نونوایی، بعد از مسجد خودم ۵ تا میخرم.
هنوز اذان تمام نشده به مسجد میرسد. صف اول پر شده و او در صف دوم میایستد. جانماز سبز رنگش را از جیب شلوارش در میآورد و روی فرش قرمز مسجد پهن میکند.
–همه سیدا جانمازشون سبزه یا تو انقدر برات مهمه که همه چیزت تر و تمیز به هم بیان خوشتیپ؟
مصطفی سرش را بلند میکند و با چهره پسری ۱۶ ۱۷ ساله روبرو میشود.
–داوود رضایی؟! اینجایی؟ چطوری پسر؟!
–یادت رفته؟! قرار گذاشتیم تو مرخصیها همه بچهها همدیگه رو اینجا ببینیم.
مصطفی داوود را محکم بغل میکند.
🥀 شهید #سید_مصطفی_خادمی
📙 #سجده_بر_موجها
🖋 #سارا_تقی_زاده
برای خرید کتاب کلیک کنید👇
🔗https://ketabejamkaran.ir/158076
☀️#روزنگار
✅ کانال رسمی کتاب جمکران:
ketabejamkaran