هدایت شده از مسافر۱۴۴۴
#فاذا_فرغت_فانصب
دیر رسیدم...
سیر تا پیاز هماهنگی ها را خودشان انجام داده بودند...
کیفیت مهمانان حاضر و چیدمان حرفه ای محیط و روایت جذاب از یک کار مشترک بزرگ و مورد نیاز همین ساعات...
من هم مثل بقیه دعوت بودم ، مثل بقیه آمده بودم بشینم ببینم این همه سر و صدا برای چیست !؟
خیلی آرام انتهای سالن نشستم ، یکی یکی بچه ها برای انجام امور محوله می رفتند و می آمدند
آنها فقط می رفتند و می آمدند اما من در دنیای خاطراتم سیر می کردم
و دائم جمله ای در ذهنم نقش می بست :
بچه ها بزرگ شدند ...
از کوچه خاطرات اردوهای تشکیلاتی ، کلاس های مبانی خوانی ، سخت گیری های طاقت فرسا برای تحقق کار خواست ها ، نظام برنامه ریزی ، غم و غصه خوردن در نظام رفاقت تمدنی.. رد شدم
حالا بچه هایی که میانگین سنی جمعشان به زور و ارفاق به ۲۳ سال می رسد ، رونمایی از ۳ کتاب و ۳ سیر نمایشگاهی کاربردی با پیوست دوره های آموزشی شده است کار همین آتیش پاره هایی که دیگر بزرگ شده اند ...
لبخند شیرینی بر لبانم نشست ، جلسه تمام شد...
با مهمانان خداحافظی کردم و آرام خداقوت گفتم و از سالن خارج شدم ...
کتابها را خواندم ، تمام که شد ، چشمانم اصرار داشت ببارد اما مثل همیشه ضمختی به خرج دادم اما حال خوشی داشتم...
تمام این سالها کنایه هایی که از فهیم و غیر فهیم ، از خودی و نخودی و بی خودی شنیده بودم برای خادمی یک نظام تربیتی در ذهنم گذشت...
آرام گفتم : الحمدلله،بچه ها بزرگ شدند ...
حالا باید سراغ گام دیگر رفت
بچه ها ادامه ی مسیر...
و من ، سراغ بچه های دیگر...
چون
فاذا فرغت فانصب...
#مسافر۱۴۴۴
https://eitaa.com/joinchat/475857096Ca23a929024