مۍگفت ڪہ :
من از آقا مصطفـے یاد گرفتم
اگہ از در انداختنت بیرون
از پنجره بیا
بجنگ براۍ خواستہهات
نا امیدت ڪردن پا پس نڪش
برو جلو ...
خدا ببینہ سفت و سخت چسبیدۍ
بہت مۍده خواستت رو.. :)
#شهیدمصطفیصدرزاده🌼
وچهزیباگفتاینشیرمرد:یادمون
باشہکہهرچیبرایخداکوچیکیکنیم
درنظردیگرانبزرگمونمیکنه🌱
#شهیدحسینخرازی
ـ ــ ـــ ـــــ᯽ـــــ ـــ ــ ـ
˼ #کلام_شهید˹
یقیندارم
اگرگناهوزنداشت!
اگرلباسمانراسیاهمیڪرد!
اگرچینوچروڪصورتمانرا
زیادمیڪرد!
بیشترازاینهاحواسمانبہخودمانبود
گناهقدروحراخمیده!
چهرهبندگۍراسیاه!
وچینوچروڪبہ
پیراهنسعادتمانمیاندازد!🍂
ـ ــ ـــ ـــــ᯽ـــــ ـــ ــ ـ
˼ #تلنگر ˹
میگفت:مشتی . .
اگرفکرمیکنی
بسیجیواقعیهستی🤞🏿!'
‹الھمالرزقناشهادت›
روسعیکن . . .بہ‹قلبت›
بچسبونۍنهاینکهپشتقابموبایلت،
ـ ــ ـــ ـــــ᯽ـــــ ـــ ــ ـ
˼ #پسرونه ˹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صرفا جهت فشاری شدنِ برعندازا (:
الھےمنفداتبشمرهبࢪمتاجسرمے😍♥️👑
#حجاب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
『🕯』
-مسمومڪینهشدغریبسامرا...
-فدایےحقشد،چومادرشزهرا(:🖤
#استورے
#شهادتامامحسن عسکری•علیه السلام•🕯
#آجرڪاللھیاصاحبالزمان🪔
#تلنگر
بـه قول استاد پناهیـان ؛
خدا ناراحت میشه اگه بندش
ناخوش احـوال و ناراحت باشه😊
پس به خاطر دلِ خـدا،
با همهی ناسازگاریها بسازُ سعی کن
خوب باشـی
+قشنگه نه؟!
✨﷽✨
🏴عسگـــری یا عسکـــری؟
⬅️ عسگری به معنای عقیم و بیدانه است؛
🍇همانطور که انگور عسگری به جهت بی دانه بودنش به این نام مشهور شده🍇
لذا دشمنان از این شهرت برای اثبات عقیم بودن امام و عدم وجود امام زمان استفاده میکرده و میکنند. عسکر محلهای بوده در شهر سامرا که لشکرگاه و محل توقف سپاه خلفای عباسی در آنجا قرار داشت. خلفای عباسی برای زیر نظر داشتن فعالیتهای فرهنگی، علمی و سیاسی امام هادی(علیه السلام)، آن حضرت را در سال 236 ه.ق از مدینه به سامرا انتقال و در محله عسکر سکونت دادند. چون امام حسن عسکری(علیه السلام) و پدر بزرگوارش امام هادی(علیه السلام) در محله عسکر قرارگاه سپاه در شهر سامرا زندگی میکردند و به عسکری لقب یافتند و این لقب مشترک بین آن حضرت و پدرشان امام هادی(علیه السلام) است و آنها را عسکریین گفتهاند.
اگر بنا بود این لفظ به (گاف) نوشته یا تلفظ شود، باید امام هادی نیز عقیم میبود و از نعمت فرزند محروم تلقی میشد. از سوی دیگر عسکر لفظی عربی است و اصولا در زبان عربی حرف گاف وجود ندارد. پس آنچه صحیح است، عسکری (با کاف) است، نه عسگری (با گاف).
📢 در به وجود آمدن شایعه عقیم بودن حضرت، عوامل مختلفی چون خلفای عباسی، جعفر کذاب و فردی به نام زبیری تاثیری بهسزا داشتند.
🚨 شایسته است با نشر این مطلب کمر همت بسته و در ترویج کلمه صحیح عسکری به جای عسگری کوشش کنیم.
هدایت شده از روانشناس مهنازحسنی
#آموزش_قرآن_کریم
#ویژه_بانوان
#تدریس_خصوصی
#رده_سنی : کودکان ۸ الی ۱۱ سال ، نوجوانان ۱۲ الی ۱۹ سال، جوانان ۲۰ الی ۳۵ سال
#بخش_آموزشی : روخوانی و روانخوانی ، تجوید ، حفظ ، مفاهیم ، ضیافت نور برگزار می شود .
#مدرس : سرکار خانم حسنی
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
🔰 توجه : تمامی کلاس ها به صورت مجازی و آنلاین در نرم افزار گوگل میت (Meet) برگزار میشود و همچنین شرکت در کلاس ترجمه و مفاهیم برای سنین بالای ۳۵ سال بلامانع است.
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
اطلاعات بیشتر:
eitaa.com/joinchat/626655418Cea0f5df8c9
ثبت نام تلفنی از شنبه تا چهارشنبه از ساعت ۸ الی ۱۹ عصر:
09109010883
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بِہتَࢪین لَبخَند هاےِ قَࢪن...
سَلام....
یہ کانالِ عالےِ فَقَط بَࢪاےِ تو ࢪَفیق...👌🦋
دیگہ خُلاصہ هَࢪ آنچِہ کِہ تو بہ دُنبالَش هَستےِ
فَقَط فَقَط دَࢪ نوجَوانانِـ مَــهـدَویَٺــ😍
#شَهیدانہ🕊 #استورےِ #پُࢪوفایل
#ڪَࢪبلا #طَنزِجِبہہ 😂#شادڪُنَڪ
#آموزِشےِ #اَنگیزِشےِ #عاشِقانِہ💔
#اِستیڪِࢪ #ࢪَهبَࢪےِ🇮🇷 #حاجےِ
زود بِجونبید کہ دیࢪ نَشِہ...😌🙃👇🏻
━━━━━━🕊━━━━━━
https://eitaa.com/Children_of_Mahdi
━━━━━•♡•━━━━━
🖤امام حسن عسکری علیه السلام فرمود:
مواظب باش از این که بخواهی شایعه و سخن پراکنی نمائی و یا این که بخواهی دنبال مقام و ریاست باشی و تشنه آن گردی، چون هر دوی آنها انسان را هلاک خواهد نمود.
📚بحارالأنوار، ج. ۵۰، ص. ۲۹۶
گر پدر رفت، پسر هست هنوز
السلام علیک یا بقیه الله فی ارضه
عرض تسلیت آقا جان
🏴شهادت امام حسن عسکری (علیه السلام) بر تمامی مسلمین جهان تسلیت باد
♥️شهیدانه♥️
🎑 #رمان شب #بدون_تو_هرگز 56 "دزدهای انگلیسی"🇬🇧 🌷وضو گرفتم و ایستادم به نماز ... با یه وجودِ خست
🎆 #رمان شب
#بدون_تو_هرگز 57
"تقصیرِ پدرم بود..."
🔹این رو گفتم و از جا بلند شدم ...
⭕️ با صدای بلند خندید... 😄
–دزد؟ ... از نظر شما رئیسِ دانشگاه دزده؟...
❇️ –کسی که با فریفتنِ یه نفر، اون رو از ملّتش جدا می کنه ... چه اسمی میشه روش گذاشت؟ ... هر چند توی نگهداشتن چندان مهارت ندارن ... بهشون بگید، هیچ کدوم از این شروط رو قبول نمی کنم...
💢 از جاش بلند شد...
–تا الان با شخصی به استقامتِ شما برخورد نداشتن ... هر چند ... فکر نمی کنم کسی، شما رو برای اومدن به اینجا مجبور کرده باشه...
🔸 نفسِ عمیقی کشیدم...
–چرا، من به اجبار اومدم ... به اجبارِ پدرم...
و از اتاق خارج شدم...
🏡 برگشتم خونه ... خسته تر از همیشه ... دل تنگِ مادر و خانواده ... دل شکسته از شرایط و فشارها... 😞
از ترسّ اینکه مادرم بفهمه این مدّت چقدر بهم سخت گذشته ... هر بار با یه بهانه ای تماس ها رو رد می کردم ... سعی می کردم بهانه هام دروغ نباشه ... امّا بعد باز هم عذاب وجدان میگرفتم ...
به خاطر بهانه آوردن ها از خدا خجالت می کشیدم ...😓
❣از طرفی هم، نمی خواستم مادرم نگران بشه...
⚠️حس غذا درست کردن یا خوردنش رو هم نداشتم ...
➖رفتم بالا توی اتاق ... و روی تخت ولو شدم...
🔷 –بابا ... می دونی که من از تلاش کردن و مسیرِ سخت نمی ترسم ...💪🏼
امّا ... من، یه نفره و تنها ... بی یار و یاور ... وسط این همه مکر و حیله و فشار ... 😔
می ترسم از پس این همه آزمونِ سخت برنیام ...
🌷_کمکم کن تا آخرین لحظه زندگیم توی مسیرِ حق باشم ... بین حق و باطل دو دل و سرگردان نشم...✌️🏼
🔶 همون طور که دراز کشیده بودم ... با پدرم حرف می زدم ... و بی اختیار، قطراتِ اشک از چشمم سرازیر می شد...😢
🌃 #رمان شب
#بدون_تو_هرگز 58
"حس دوم"
📑 درخواستِ تحویلِ مدارکم رو به دانشگاه دادم ... باورشون نمی شد میخوام برگردم ایران... هر چند، حق داشتن ...
🔹 نمی تونم بگم وسوسه شیطان و اون دنیای فوق العاده ای که برام ترتیب داده بودن ...گاهی اوقات، ازم دلبری نمی کرد ...
👿 اونقدر قوی که تهِ دلم می لرزید...⚡️
🇮🇷 زنگ زدم ایران و به زبانِ بی زبانی به مادرم گفتم می خوام برگردم ...📞
اوّل که فکر کرد برای دیدار میام ... خیلی خوشحال شد ...😍
امّا وقتی فهمید برای همیشه است ... حالتِ صداش تغییر کرد ... توضیح برام سخت بود...
–چرا مادر؟ ... اتفاقی افتاده؟...
🔷–اتفاق که نمیشه گفت ... امّا شرایط برای من مناسب نیست ... منم تصمیم گرفتم برگردم ... "خدا برای من، شیرین تر از خرماست..."
–امّا علی که گفت....
🔸پریدم وسطِ حرفش ... بغض گلوم رو گرفت...
–من نمی دونم چرا بابا گفت بیام ... فقط می دونم این مدت امتحان های خیلی سختی رو پس دادم ... بارها نزدیک بود کل ایمانم رو به باد بدم ...😔
گریه ام گرفت ...
- مامان نمی دونی چی کشیدم ... من، تک و تنها ... لِه شدم... 😭
⭕️ توی اون لحظات به حدی حالم خراب بود که فراموش کردم ... دارم با دلِ یه مادر که دور از بچه اش، اون سرِ دنیاست ... چه می کنم ... و چه افکارِ دردآوری رو توی ذهنش وارد می کنم...
😓 چند ساعت بعد، خیلی از خودم خجالت کشیدم...
–چطور تونستی بگی تک و تنها ... اگر کمکِ خدا نبود الان چی از ایمانت مونده بود؟ ... فکر کردی هنر کردی زینب خانم؟...‼️
💭 غرق در افکارِ مختلف ... داشتم وسایلم رو می بستم که تلفن زنگ زد ☎️
👨⚕دکتر دایسون ... رئیسِ تیمِ جراحی عمومی بود ... خودش شخصاً تماس گرفته بود تا بگه ... دانشگاه با تمام شرایط و درخواست های من موافقت کرده...
✌️🏼برای چند لحظه حس پیروزی عجیبی بهم دست داد ... 😌
🔹امّا یه چیزی تهِ دلم می گفت ... اینقدر خوشحال نباش ... همه چیز به این راحتی تموم نمیشه....
و حق، با حس دوم بود.......
🌠 #رمان شب
#بدون_تو_هرگز 59
"هوای دلپذیر"
⭕️ برعکس قبل، و برعکس بقیه دانشجوها ... شیفت های من، از همه طولانی تر شد ... نه تنها طولانی ... پشت سر هم و فشرده ...
🚷 فشار درس و کار به شدت شدید شده بود ... گاهی اونقدر روی پاهام می ایستادم که دیگه حس شون نمی کردم ... از ترسِ واریس، اونها رو محکم می بستم ... به حدی خسته می شدم که نشسته خوابم می برد...😴
🌙سخت تر از همه، رمضان از راه رسید ... حتی یه بار، کل فاصله افطار تا سحر رو توی اتاق عمل بودم ... عمل پشت عمل... 🌡💉
🔹انگار زمین و آسمان، دست به دست هم داده بود تا من رو به زانو در بیاره ... امّا مبارزه و سرسختی توی ژن و خونِ من بود...😌 💪🏼✌️🏼
🔸از روز قبل، فقط دو ساعت خوابیده بودم ... کل شب بیدار ... از شدتِ خستگی خوابم نمی برد ... بعد از ظهر بود و هوا، ملایم و خنک ...
⛲️ رفتم توی حیاط ... هوای خنک، کمی حالم رو بهتر کرد ... 🙂
❇️ توی حالِ خودم بودم که یهو دکتر دایسون از پشت سر، صدام کرد ... و با لبخند بهم سلام کرد...
–امشب هم شیفت هستید؟
–بله...
–واقعاً هوای دلپذیری شده...
🔷 با لبخند، بله دیگه ای گفتم ... و تهِ دلم التماس می کردم به جای گفتنِ این حرف ها، زودتر بره ... بیش از اندازه خسته بودم و اصلاً حس صحبت کردن نداشتم ... اون هم سرِ چنین موضوعاتی...
به نشانه ادب، سرم رو خم کردم ...
🔸 اومدم برم که دوباره صدام کرد...❗️
–خانم حسینی ... من به شما علاقه مند شدم❤️
و اگر از نظرِ شما اشکالی نداشته باشه ... می خواستم بیشتر باهاتون آشنا بشم.......
🎑 #رمان شب
#بدون_تو_هرگز 60
"خانواده"
❇️ برای چند لحظه واقعاً بریدم...
–خدایا، بهم رحم کن ... حالا جوابش رو چی بدم؟...
🔸 توی این دو سال، دکتر دایسون ... جزء معدود افرادی بود که توی اون شرایط سخت ازم حمایت می کرد ...
🔹 از طرفی هم، ارشدِ من ... و رئیسِ تیمِ جراحی عمومی بیمارستان بود ...
و پاسخم، می تونست من رو در بدترین شرایط قابلِ تصور قرار بده...
👨⚕–دکتر حسینی ... مطمئن باشید پیشنهادِ من و پاسخِ شما... کوچک ترین ارتباطی به مسائلِ کاری نخواهد داشت ... پیشنهادم صرفاً به عنوان یک مَرده ... نه رئیسِ تیمِ جراحی...
🔵 چند لحظه مکث کردم تا ذهنم کمی آروم تر بشه...
–دکتر دایسون ... من برای شما به عنوان یه جراحِ حاذق و رئیس تیم جراحی ... احترام زیادی قائلم ... علی الخصوص که بیان کردید ... این پیشنهاد، خارج از مسائل و روابطِ کاریه...
✔️ _ امّا این رو در نظر داشته باشید که من یه "مسلمانم" ... و روابطی که اینجا وجود داره ... بین ما تعریفی نداره ...
🔞 _ اینجا ممکنه دو نفر با هم دوست بشن و سال ها زیرِ یه سقف زندگی کنن ... حتی بچه دار بشن ... و این رفتارها هم طبیعی باشه ... ❌
✅🌺 _ ولی بین مردمِ من، نه ... ما برای خانواده "حرمت" قائلیم ... و نسبت بهم احساسِ مسئولیت می کنیم...
_ با کمالِ احترامی که برای شما قائلم ... پاسخِ من منفیه......
روحیہ خوب و پر نشاطـے داشت
یڪبار دیدم در حرم حضرت رقیہ(س)
براۍ زائرین چایـے مۍریزد
رفتم ڪنارش هم صحبت شدیم
گفت : فلانـے ، من تا شہید نشم برنمۍگردم✋🏼
#شهیدحامدجوانـے🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 خب دخترا که صبر و تحمل ندارن...😭
⭕️ بیاد همه شهدای مدافع حرم و مدافع امنیت شهرها و مرزهامون
#رهبرانہ🪴
جـٰانخۅددرهاۅلـٰادعلۍمۍبـٰازیم؛
همچۅمـٰالڪبہعدُۅـانعلۍمۍتـٰازیم!(:
اللهمعجللولیڪالفرجواحفظقائدنا
الامامالخامنهای♥️