☑️پیکر ۳۵ شهید دفاع مقدس وارد کشور شد
🔸صبح امروز پیکر ۳۵ شهید تازه تفحص شده دوران دفاع مقدس از طریق مرز شلمچه وارد کشور و بر دستان مردم آبادان و خرمشهر تشییع شد.
🔸این شهیدان در عملیات والفجر مقدماتی، خیبر، بدر، کربلای ۵ و تک دشمن در اواخر جنگ به شهادت رسیده بودند
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بادا بادا مبارک به همه
عروسی علی و فاطمه…🍃✌🏻
🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼
🌼🌼
🌼
#رمان🌵📿
#عاشقانه⛓♥️
-رمانحوریہیسید
#پارت_سیودوم
پریدم
مات و مبهوت
از خوابی که دیده بودم هیچی یادم نمی اومد
فقط میدونستم یه خوابی دیدم، همین!
سریع روسری و چادر پوشیدم ...
تا در خونه رو باز کردم مادرم رسید
کجا با این عجله؟
-مامان بعداً برات تعریف میکنم
-نرگس خانم ، شما این وقت شب هیچ جا نمیری..!
-مامان خواهش میکنم ..
- نه!
صحبت میکردم و زیر زیرکی کفشامو میکردم تو پام
فقط با حرف زدن وقت میخریدم ..
کفشامو که پام کردم سریع از پله ها رفتم پایین و گفتم ببخشید مامان ، من زود برمیگردم.. خواهش میکنم منو ببخش، حلالم کن !
مادرم یه حرفایی میزد ولی هیچی ازش نمیفهمیدم
تمام راه خونه تا مسجد رو دویدم ...
وقتی رسیدم مسجد مراسم تموم شده بود
ایستادم تا نفس تازه کنم
توی محوطه ی مسجد رو صندلی نشستم
من چرا اینجام برای چی اومدم ؟
چرا از حرف مادرم سرپیچی کردم؟
مسجد خلوتِ خلوت بود
از سمت واحد خواهران چند تا مرد ، تابوت رو بلند کرده بودند
زل زدم به تابوت..
برای اومدن به اینجا حرف مادرمو زیر پاگذاشتم
چیکارم داشتی؟
چرا از همون اول آنقدر به من گیر میدادی؟
چرا تا چشامو رو هم میزارم خواب میبینم؟
جواب منو بدید!
تابوت داشت نزدیکم میشد ..
ناخودآگاه روی دو پام ایستادم
پای یکی از کسایی که تابوت رو حمل میکردن لغزید و تابوت افتاد جلوی پای من...
با فریاد های اون کسی که افتاده بود
هیچکس سمت تابوت نیومد!
نمیخواستم بشینم ولی پاهام سست شد
هواستم دیگه به هیچی نبود...
سرمو رو تابوت گذاشتم
بسم رب الشهدا و الصدیقین
عذر تقصیر !
شرمنده !
من نمیتونم ...
ولم کن خواهش میکنم بازرگان!
بحق حضرت زهرا 'س' دیگه تو گوشم این چیزا رو نخون ...
من تحمل ندارم
بذار باشه به موقعش خودم میفهمم
بازرگان من میدونم همش کار شماست
اومدم بگم میخوام تا ته خط رو خودم با خدای خودم برم ..
شما الان شهید شدی
احاطه داری، دیگه میدونی چجوری ام ..
من همونیم که با هیچ شهیدی انس نگرفتم
هم قد و قواره های من اسم رفیق و داداش گذاشتن رو شهدا
ولی من قسم میخورم که به هیچ شهیدی نگاه نکردم
چه برسه ، به عنوان رفیق عکسشو پروفایل کنم!
مطمئن باش الان خیلی از دخترای همین مسجدِ خودمون آویزونت میشن ، رفیقت میشن ..
هر شب میخوابن و میگن خداحافظ داداش:/!
هر هفته میاد سر مزارت گریه میکنن
شاید اگر وضعشون خوب باشه
برات گل پر پر کنن!
من ، من ، من تا حالا گلزار شهدا نرفتم متوجه هستید؟؟نرفتم!
منیکهباهیچ شهیدی انس نگرفتم
چطور زندگی من قراره با شهدا رقم بخوره!
#بهقلم_هانیهباوی🌾🌸
⭕️#کپیباذکرمنبعونویسندهمجازمیباشد
✨』
🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼
🌼🌼
🌼
#رمان🌵📿
#عاشقانه⛓♥️
-رمانحوریہیسید
#پارت_سیوسوم
اشکام با سوزش شدیدی سرازیر شد..
با انگشت اشاره و سبابه م روی تابوت زدم
و سوره ی حمد خوندم میدونم نیاز نداری که برات فاتحه بخونم ولی .. هیچی
دستمو رو تابوت گذاشتم و پاشدم
از در مسجد رفتم بیرون ..
-ها چطوری خواهر بسیجی؟
سرمو برگردوندم ببینم کیه
-خوبی مهدیه
نرفتی خونه هنوز؟
-عقل کل میخواستی من برم تا تو بیای؟
رفتی تو فاز عشق و عاشقی کجایی دقیقا؟
میخواستم ماجراها رو براش تعریف کنم
ولی یه حسی جلودارم شد
-من رفتم تو فاز عشق و عاشقی یاتو؟
-هعی آب بسیجی اون ور رو داشته باش
مردای مسجد هم عین زنا شدن
نگا چطور ولو شدن!
این چه وضعشه؟
خدایا من از اینا نمیخواما😐🙄..
- اونی بود که اومده بود خواستگاریم
رو یادته؟
باباماز در مینداختش بیرون
از پنجره میمومد تو
آنقدر اومد و رفت که دیگه منم دارم رفتنی میشم:))
-مبارکه^^♥️'
ولی خدا وکیلی عاشق بود😂!
- نرگس ایشالا شیرینی عروسیت رو بخوریم😎🤤!
-فعلا شما عجولا برید ما صبور تر از این حرفاییم،هستیم هنوز😂..
-ایییش🙄
- دارم مامان مهی رو تصور میکنم با دوتا بچه گوگولی😌..
- پلیز ساکت باش:/
- با کی میری خونه؟
- منتظر بابامم
- خیلی وقته منتظری؟
-نه،الانا میرسه
- میشه منم برسونید؟
- آره چرا نشه:)))
- ممنونم^^
•••
در خونه رو باز کردم
خونه تاریکیِ مطلق بود
همه خواب بودن
همش داشتم حرفامو میچیدم
تا ببینم جواب مادرمو چی باید بدم:/؟
اما خوشبختانه مادرم خوابیده بود
رفتم تو اتاقم
هندزفری رو + موبایلم برداشتم
از حال دلم کی باخبره؟
حق دارم اگه خوابم نبره
رویای حرم توی سرمه
یک ساله دلم تنگ حرمه💔..
از کرببلا محرومم حسین
من باتو فقط آرومم حسین
هندزفری رو کشیدم
من باتو فقط آرومم حسین
امام حسین جانم؟
از حال دلم غیر تو کی باخبره؟
حق دارم که خوابم نبره؟
سجده رفتم
استغفرالله من کل ذنب ..
خدایمن
منناشکریکردم
استغفرالله
چشامخشکبود
انقدرازاینحالتبدممیومد!
بهقولبنیفاطمه:
وقتیکهگریهم نمیاد خیلی خجالت میکشم
خدایامیگن
خوشتنمیادگاهیبعضی از افراد رو ببینی!
خدایااشکامکو؟
اشکای ماتطهیر میکنن نفس رو
خدایا منو ببخش بخاطر اینکه مدام اشکم دم مشک بود
منو ببخش که همش ناراحت بودم غصه می خوردم
من گناه کردم
خدایا به حق شهید کربلا منو ببخش💔..
#بهقلم_هانیهباوی🌾🌸
⭕️#کپیباذکرمنبعونویسندهمجازمیباشد
🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼
🌼🌼
🌼
#رمان🌵📿
#عاشقانه⛓♥️
-رمانحوریہیسید
#پارت_سیوچهارم
اصلا خوابم نمیومد
تمام روز رو خوابیده بودم
دیگه حس قبلمو نداشتم
نمیدونستم خوشحال باشم یا ناراحت...
همیشه توبیکاریام توحید مفضل میخوندم
ایندفعه هم با بقیه روزای بیکاریم فرقی نداشت!
تعجب میکنم از بعضی ها که میگویند اینها کار طبیعت است نه خدا!
از آنان بپرس آیا این طبیعتی که شما میگویید،اینقدر علم و توانایی دارد؟
اگر بگویند دارد،پس پذیرفته اند که خدایی وجود دارد که البته اورا طبیعت نام گذاشته اند...
چون طبیعت که شعور و اراده ای ندارد که که کاری از دستش بربیاید!
اگر هم بگویند طبیعت علم و اراده ندارد،پس چگونه میتوانند بپذیرند ،طبیعتی که شعور و فهم ندارد می تواند این کار های منظم و دقیق را پیش ببرد؟
ببین خدا چقدر زیبا تدبیر کرده است که غذا به همه جای بدن برسد:
اول غذا وارد معده میشود و معده آن را میپزد و هضم میکند.بعد آن را به جگر میفرستد.
رگ های باریکی در میان معده وجگر هستند که غذا را پالایش میکنندتا جگر آسیب نبیند؛
چون جگر نازک است و تاب غذای خشن وغلیظ را ندارد.
جگر صافی غذا را دریافت میکند و آن را تبدیل به خون ،بلغم ،صفرا و سودا میکند.
حالا خون از جگر،بوسیله رگ هایی به زمین میرسد.
فکر کن و حکمت و تدبیر خدا را ببین ،اگر زیادی ها و کثافت ها در بدن پخش میشد ، چه اتفاقی می افتاد؟
بدن فاسد میشدو زود از بین میرفت!
خدا انسان را به بهترین شکل آفریده.
میتواند راست بایستد و درست بنشیند.
با دست و پاهای خود کارهایش را بدقت انجام دهد.
فکر کن اگر مثل چهارپایان به رو افتاده بود ، نمیتوانست هیچ یک از کارهایش را پیش ببرد.
خدا حواس خاصی به انسان داده که در آفرینش بر دیگر حیوانات برتری دارد.
چشم ها در اعضای پایین تر ،مانند دست و پا قرار نداده تا مدام ضربه و آسیب به آن نرسد .
در اعضای وسط بدن ،مانند شکم و پشت قرار نداده که دیدن اشیاء و به کار گرفتن چشم ها دشوار باشد.
اصلا هیچ جایگاهی مناسب از سر نبوده!
خدای مهربان ، چشم ها را سرآمد حواس پنجگانه قرار داده تا محسوسات پنجگاه را درک کند و ادراک هیچ یک از محسوسات از دستش نرود.
چشم ها را آفریده که رنگ ها را بفهمد. میدانی اگر چشم ها نبودند آفرینش رنگها بیفایده بود؟
#بهقلم_هانیهباوی🌾🌸
⭕️#کپیباذکرمنبعونویسندهمجازمیباشد
✨』
🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼
🌼🌼
🌼
#رمان🌵📿
#عاشقانه⛓♥️
-رمانحوریہیسید
#پارت_سیوپنجم
خدای مهربان، گوش ها را برای درک صداها آفرید. اگر صدا بود و گوش نبود اصلاً آفرینش صدا بی فایده بود.
نور و هوا برای دیدن و شنیدن کاربرد دارند .اگر نور نباشد که رنگها را برای چشم آشکار کند ،چشم آن را درک نمی کند .اگر هوا نباشد که صدا را به گوش ها برساند، گوش چیزی نخواهد شنید.
میبینی خدای لطیف و آگاه،همه این ها را برای استفاده ما آفریده و فراهم کرده است.
انسان که عقل ندارد مانند حیوانات است. حیوانات بسیاری از خیر و مصلحت های خود را می فهمند اما دیوانه ها هم آن را هم نمیتوانند بفهمند .
میبینی خدای مهربان چگونه اعضا و جوارح و عقل و حواس و مشاعر انسان را که ضرورت زندگی اوست،در او و برای او آفریده است.
اینها همه دلیلی ست بر اینکه همه چیز تقدیر و تدبیر خدای آفریده شده است که دانا و آگاه است.
حالا اینکه میبینی بعضی از مردم نابینا و ناشنوا به دنیا آمدهاند و بعضی حواس مورد نیاز شان را ندارند، میدانی برای چیست؟برای تربیت و موعظه دیگران و خود اوست .
این ها اگر صبر پیشه کنند و به خدا توجه کنند... خدا در جهان آخرت آنقدر ثواب و پاداش های بزرگ به آنها کرامت میکند که اگر باز هم به دنیا برگردند دوست دارند از این نعمت دنیایی بی بهره باشند!
بعضی از اعضای انسان ، تک و بعضی هم جفت آفریده شده اند خدا سر را یکی آفریده چون نیاز و مصلحت این نبوده که انسان دو سر داشته باشد.
اگر دو سر داشت می دانی چه میشد؟
مالی کسر سخن می گفت و سر دیگرش معطل بود.
اگر از هر دو سر فقط یکیش آن می توانست سخن بگوید یکی بی فایده و اضافه بود اگر با یکی یه جور سخن میگفت و با دیگری جور دیگر برای شنونده سخت میشد که حرف و منظور گوینده را بفهمد!
#بهقلم_هانیهباوی🌾🌸
⭕️#کپیباذکرمنبعونویسندهمجازمیباشد
✨』
🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼
🌼🌼
🌼
#رمان🌵📿
#عاشقانه⛓♥️
-رمانحوریہیسید
#پارت_سیوششم
ساعت رو نگاه کردم
ساعت سه نصف شبه!
اوه چه زود گذشت😅..
لابه لای کتاب خوندنم
صدای جیغ محمد ادیب هم میومد:/
اما قابل تحمل بود😐..
وضو گرفتم و به نماز شب ایستادم
با خودم گفتم بزار فردا رو روزه بگیرم:))!
از الان معلومه تا بعد از نماز صبح فولم😂✌️🏻
ساعت چهار صبح تصمیم گرفتم به آشپز خونه سرک بکشم🤤
یخچال رو باز کردم
چیز خاصی توش نبود!
مثل اینکه واسه شام همه زده بودن تو رگ😂!
یه جعبه خرما بود و نون همین ://
عجب غلطی کردما😐..
با خودم فکر کردم یعنی واقعا ممکنه کسی شیرینی نخریده باشه واسه قدم نو رسیده🙄؟
حالا می بایست پوآرو میشدم😎!
زیر میز
توی یخچال
بالای یخچال
شایدم زیر یخچال🤷🏻♀
تو کابینت بالایی
تو کابینت پایینی
چپی ،راستی ...
تو اتاقی که معصوم و کوچولوش خوابیدن
همه جا رو سرک کشیدم
فقط یه جا موند!
توی فرگاز!!
درشو باز کردم
بـلــه خودشونن😎
تمام دست اندرکاران
آشپزخانه خسته نباشید🖐🏻
یاد حرف همیشگی مامانم افتادم🤣..
نرگس هیچی از دست تو در امون نمیمونه
تو سقفم بزارمش تو برش میداری😤!
#بهقلم_هانیهباوی🌾🌸