🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼
🌼🌼
🌼
#رمان🌵📿
#عاشقانه⛓♥️
-رمانحوریہیسید
#پارت_سیونهم
بعدیهسلام،علیکمختصر
در یخچال رو باز کردم ، بهبه ماکارونی🤤
قابلمه رو در آوردم و گذاشتم رو گاز و رفتم تو اتاقم
نهج البلاغه ای رو که روی میزم بود رو باز کردم
معمولا در اوغات فراغتم نهج البلاغه رو از عربی به انگلیسی ترجمه میکردم
الان حدودا نصفش رو انجام داده بودم
نیم ساعت بود که مشغولش بودم
که صدای زهرا در اومد
-غذا نمیخوای بخوری داداش؟
- چرا اومدم...
زهرا برام غذا کشید و از آشپزخونه رفت بیرون
غذامو که تموم کردم از روی مبل بلند شد
به پهنای صورتش میخندید
با تعجب نگاهش کردم !
قیافه ی منو که دید خندش عمیق تر شد:/
- پس چرا به من چیزی نگفتی؟
- چی؟
برگه ی توی دستشو آورد بالا
-عهه این مال منه ، بدش به من
- نه محمد این پیش من میمونه
- شونه هامو بالا انداختم و رفتم توی اتاقم
حوصلهیجروبحثنداشتم
کیفم و یک کیسه پر کتاب رو برداشتم
زهرا موقع بیرون رفتنم ایستاد جلوم ، ماشاالله به داداشم ، ایشالا به همین زودیا خانمت باهات اینا رو پخش کنه☺️...
مات نگاهش کردم چی میگه واسه خودش🤨؟
یعنی حسین چیزی نوشته بود توی برگه؟
کاش تا آخر میخوندمش😐🤦🏻♂..
بی خیال شدم و زدم به دل جاده
قبلش رفتم مسجد ، نصف کتابا رو تحویل واحد خواهران دادم و نصف دیگه ش رو خودم بردم واسه توزیع ..
چفیه م رو از شونم بر داشتم و توی ماشین گذاشتم
چهارتا کتاب ور داشتم و رفتم تو پارک ..
چند تا پسر که یه گوشه نشسته بودن و سیگار میکشیدن توجه م رو جلب کردن
- سلام داشیا😎!
یه نگاه به یقه ی کیپم و لباسهای گشاد و قهوه ایم و محاسنم و یه نگاه به لهجه ی لاتیم😶
بنده های خدا یک لحظه ماتشون برد 😅..
- سلام...
سیگار رو از لبش کشیدم ، این آشغالا چیه🤨؟
- عمو اومدی امربه معروف🤣؟
ما خیلی پست تر از این حرفاییم که آدم شیم
خر ما دیگه از پل گذشته خخخ😝!
دستمو گذاشتم رو شونش و گفتم
نه اومدم ببرمتون تفریح با من بیاید🙃..
با هر زحمتی که بود نشوندمشون تو ماشین
به هر کدومشون یه کتاب دادم
و بهشون گوش زد کردم که حق ندارن تو ماشین سیگار بکشن!
بردمشون وسط بازار
خب رفقا هر کدومتون ۵ تا کتاب بگیره دستش
#بهقلم_هانیهباوی🌾🌸
⭕️#کپیباذکرمنبعونویسندهمجازمیباشد
🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼
🌼🌼
🌼
#رمان🌵📿
#عاشقانه⛓♥️
-رمانحوریہیسید
#پارت_چهلم
میرید پیش پسرای هم سن و سالتون این کتاب ها رو بهشون بصورت رایگان میدید
در ضمن کتابا پسرونس به دختر جماعت کاری نداشته باشید😑!
اینا برای یک لحظه هنگ کردن ، فکنم انتظار نداشتن برای خرحمالی آورده باشمشون😂😎
نیم ساعت دیگه برگردید اینجا تا ببرمتون یه چیزی بزنیم به بدن😏!
یاعلی ، خیلی منتظرتون نمیمونم ها..
ازتکخوری که خوشتون نمیاد؟:/
خودم هم یه پلاستیک بزرگ برداشتم و بردم کتاب فروشی ای که قرار بود این کتاب رو اشانتیون به هرکسی که خرید میکنه بده:))
وقتی برگشتم پیش ماشین انتظار نداشتم که همشون برگردن ولی همشون اومده بودن😅..
سوار ماشین شدم ساعت نزدیکای دوازده بود روندم سمت مسجد ...
- حاجی رادیو فلش خوره😜؟
- نه عمو رادیو ماشینم واسه این مسخره بازیا نیست:/
- عههه بزارید خوش باشم..
ماشین رو جلو مسجد نگه داشتم ..
صدای همشون به یکباره در اومد !!
حاجیییی اینجا کجاست دیگه...
مارو آوردی گریه کنیم؟
حاجی ما گریه ندوست ، ما خوشی لازمیم
من میخوام نماز بخونم کاری به شما ندارم
قولمم یادم نرفته بعد نماز انشالله ..
پیاده شید ، محوطه ی مسجد بزرگه ، توپ هم هست که اگر یوقت زد به سرتون خواستید بازی کنید🙄..
عین جوجه دنبالم راه افتادن...
#بهقلم_هانیهباوی🌾🌸
⭕️#کپیباذکرمنبعونویسندهمجازمیباشد
🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼
🌼🌼
🌼
#رمان🌵📿
#عاشقانه⛓♥️
-رمانحوریہیسید
#پارت_چهلویکم
پسرا لبهی حوض نشستن و منم یه سر به دفتر بسیج زدم و رفتم برای نماز
دو تا از پسرا اومدن کنارم
حاجی نماز چه شکلیه؟
یه لبخند به صورتشون زدم و گفتم
با من بیاید :))..🚶🏻♂
رفتم چند تا مهر برداشتم و به هرکدومشون دادم
سه تا تسبیح هم برداشتم اما بهشون ندادم فعلا گذاشتم پیشم باشه
پسرا سوره حمد و توحید رو بلدید؟
چهرشون رفت توهم..
-یعنی چی؟؟
-هیچی ولش کنید..
جدا از صفوف نماز جماعت، بچه ها رو کشوندم یه گوشه ی مسجد ..
بچه ها سرچ کنید شیوه ی نماز خوندن رو تا من بیام
رفتم توی دفتر بسیج و سریع دوتا سوره ی حمد و توحید پیرینت گرفتم و دادم دستشون.
امام جماعت ایستادم
گفتم: بچه ها من سوره ی حمد و توحید رو نمیتونم بلند بخونم نمازم باطل میشه..
- حاجی مگه سِحر میخونی که باطل بشه😂؟
-بسه دیگه!
این برگه ها رو فقط زمانی که من ساکت بودم بخونید
به یه نکته ای هم توجه کنید!
توی رکعت سوم و چهارم موقع سکوت من فقط سوره ی حمد رو باید بخونید
اوکی؟؟
آر یو رِدی؟
ییییس😄
پسبسم الله...
•
•
سلام نمازمو دادم
برگشتم سمت بچه ها
مبهوت بودن..
- قبول باشه
- حاجی ما الان باید چی بگیم؟
- برای چی؟
- در جواب قبول باشه!
- معمولا میگن قبول حق :))
خب بچه ها بعد نماز یه کاری انجام میدن به اسم تعقیبات
تعقیبات مستحبن یعنی اگر انجام بدی خدا بهت پاداش میده واگر ندی هم مشکلی پیش نمیاد ..
میخوام یکی از مهم ترین تعقیبات رو براتون بگم که برای امور دنیاییه
بهش میگن تسبیحات حضرت زهرا ۜ
قبل از اینکه بهتون بگم چجوری انجامش میدن باید داستان این ماجرا رو برای شما تعریف کنم
حضرت فاطمه الزهراۜ مشغله های زیادی برایشان پیش اومد و کار های خونه به ایشون فشار آورد
در آن زمان معمولا زنانی را به عنوان کنیز استخدام می کردن تا کار های خانه را انجام دهد
حضرت زهراۜ برای درخواست ازرسول الله ﷺ به محضر ایشون رفتن
اما دور و بر پیامبر اکرم ﷺ شلوغ بود
حضرت زهرا ۜ به خانه برگشتند و اما فردا پیامبر اکرم ﷺ خدمت حضرت زهرا ۜ عرض کردند که دیروز چه مسئله ای پیش اومده بود ؟
حضرت زهرا ۜ از فشار کاریشان پیش پیامبرﷺ گفتند پیامبر اکرم ﷺ به ایشون این تسبیحات رو پیشنهاد کردند
۳۴الله اکبر
۳۳احمدلله
۳۳سبحان الله
پیامبر اکرم چیزی به دخترشان آموزش دادند که برای کارهای دنیایی معجزه میکنه
هرجا توی زندگیتون به بم بست خوردید،
معجزه خواهد کرد تسبیحات حضرت زهراۜ:))
#بهقلم_هانیهباوی🌾🌸
⭕️#کپیباذکرمنبعونویسندهمجازمیباشد
🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼
🌼🌼
🌼
#رمان🌵📿
#عاشقانه⛓♥️
-رمانحوریہیسید
#پارت_چهلودوم
بالهجهایکهنهفارسیبودنهعربی
شروعبهتلفظکردن
نمازعصر رو همبهشیوهینمازظهر
خوندمو بهشون گفتم مرخصید🙂..
واسهبرنامهریزیکلاسهایتابستونه
رفتمدفتر..
دوتالیستبرداشتمورفتمسمتحیاطمسجد
پسراداشتنفوتبالبازیمیکردن!
اماحاجآقاوسطشونچیکارمیکرد؟😐
یاخداا🤦🏻♂..
میخکوبشدمسرجام..
صدایخندهوشوخیهاشون
قهقهههاییکهمیزدن..
حسعجیبیروبهممیداد
نمیدونمکودکدرونمداشتتحریکمیشد
یا...
هرچیبودازشخوشمنمیومد
روحمباهاشغریبیمیکرد!..
درپیجستوجوتویوجودمبودمکه
شونمتبدیلبهتکیهگاهشد
یهآشنادستشوگذاشتهبودروشونمو
لمدادهبود😐
-راحتیداداش!
-ممدیادتهتوکوچهبازیمیکردیم🤤⚽️..
توهمیشهدربازهبانبودی😅
آخهانقدرگندهبودیهمهیدروازهرومیگرفتی
دیگهتوپازکجابایدردمیشد؟😂
یکیزدمپسکلهش..
-چتههههراستمیگمخو😒..
-هرراستنبایدگفت:/
-خوبهیهسنگیخوردبهکلترفتیباشگاه
وگرنهتاالانیهریزدروازهبانبودی😂..
-کفشمودرآوردمکهبکوبمتوسرش
کهفلنگروبست
منمافتادمدنبالش..
پسراکهایناوضاعرودیدن
صداشوندراومد
حاجیبیابازی..
کفشمو انداختمزمین
لیستوتاکردموگذاشتمتوجیبم
-خبکجاوایسم؟
-دفاعحاجی..
#بهقلم_هانیهباوی🌾🌸
⭕️#کپیباذکرمنبعونویسندهمجازمیباشد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ویدیو #کلیپ
#استاد_علی_تقوی
هـــر چـی بہ سمـت قلّہ⛰ میـری، تنهــاتـر میشـی...
ولـی حــق نداری تنهـایـی آمــر به معــروف باشـــی...!
#بی_تفاوت_نباشیم
#امر_به_معروف_و_نهی_از_منکر
#شهیدانه
نگو مرسی!
فقط یک دقیقه وقت بزار و این متن رو بخون🙃
#شهید_حاج_احمد_متوسلیان
پسراولگفت:
مادر،اجازههستبرمجبہہ؟
گفت:بروعزیزم...
رفتو؛والفجـرمقدماتےشہیدشد':)
#شهید_احمدتلخابی
پسردومگفت:
مادر،داداشڪہرفتمنهمبرم!؟
گفت:بروعزیزم...
رفتوعملیاتخیبرشہیدشد':)
#شهید_ابوالقاسمتلخابی
همسرشگفت:
حاجخانومبچہهارفتند،ماهمبریم
تفنگبچہهاروےزمیننمونہ . .
رفتوعملیاتوالفجر۸شہیدشد':)
#شهید_علیتلخابی
مادربہخداگفت:
همہدنیامروقبولڪردے،
خودمروهمقبولڪن...
رفتودرحجخونینشہیدشد:)
#شهیده_کبریتلخابی
#شہیدانہ🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جوان باید پیشرفت کنه
#استاددانشمند
#کلام_علما
💠آیت الله بهجت (ره) : انسانی که نان خشکی او را سیر میکند، و یا با سبزی وماست وپنیر میتواند زندگی کند, این همه حرص و طمع به دنیا و مال دنیا برای چه؟!
📚در محضر بهجت،ج۱،ص۳۱۴
🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼
🌼🌼
🌼
#رمان🌵📿
#عاشقانه⛓♥️
-رمانحوریہیسید
#پارت_چهلوسوم
'نرگس'
آلارمیکهعینتبلتوسرممیزد
روخاموشکردم..
وایخداچقدرتشنمه🤕..
پتوروزدمکنار
وضوگرفتمو لباس پوشیدم
اینبچههمکهیهریزجیغمیزنه😐🙄..
کتاب و جزوه هامو جمع کردم و رفتم مسجد
واحد خواهران رو گشتم
پَ مهدیه کووو😢..
زنگ زدم بهش
-مهییی..
کجایی؟
-اولاسلام
دوما خونه:))
-سلام مگه قرار نبود بیای مسجد ؟
-چرا ولی باید کمک مامانم کنم
مهمون داریم
-آهاباشه
مزاحمت نمیشم یاعلی
-یاعلی:))
برایهماهنگیکتابهایصلواتی
ازاینفروشگاهبهاونفروشگاههمش
تماسمیگرفتم..
درآخرحدودپنجاهفروشگاهراضی
بهاینمسئلهشدند
رفتمسمتواحدآقایون
برایاینکهخبربدمبهشون
اماکسینبود
برگشتم
خیلیطولنکشیدکهزهراخانمهماومد
-نرگسشمارهمادرتکهعوضنشده؟
-نهچطور؟
-هیچیکارشونداشتم
شمالطفکن
اسمفروشگاههاروتوییهلیست
باآدرسوشمارهتماسبنویس
اذانکهگفتنمازموخوندم
لیستروبرداشتمکهبرمبدمبهآقایموسوی
کهدیدمایشونوامامجماعتمسجددارن
فوتبالبازیمیکنند!
سرموانداختمپایینکهبرگردم
اماحاجآقاصدامزد
خانمقاسمی!
کاریداشتید؟
-همهیتوجههابهمنبرگشت😐
لیستروبایهتوضیحمختصر
بهحاجآقادادمورفتم...
زهراخانمهمکهمنودید
بهمگفتبروخونه..😐
تعجبکردمولی
وسایلمروجمعکردمورفتم🚶♀..
#بهقلم_هانیهباوی🌾🌸
⭕️#کپیباذکرمنبعونویسندهمجازمیباشد
🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼
🌼🌼
🌼
#رمان🌵📿
#عاشقانه⛓♥️
-رمانحوریہیسید
#پارت_چهلوچهارم
خونهکهرسیدمصدایخندهیهمهبلندبود
تامنودیدن،بدترهمشد
فقطاونجامعصومهبودکهزیادنمیخندید!
-نرگسلباساترودرنیار
-چرامامان؟😶
-چراندارهمیخوایمبریمخرید
-خریدچی،منکهچیزینیازندارم😐؟
مامانکشوندمتوآشپزخونه
توچراانقدرخُلیدختر🙄
-😐؟
-قرارهخواستگاربیاددیگه!
-چییییییییی😶!
عینلبوسرخشدم
انقدررفتمتویشککهگریهکردم
مادرمسرموبهسینشچسبوندوگفت
-توتاهمیشهنرگسکوچولویِمنمیمونی:)))
نمیخوایبدونیکیه؟؟؟
مامانمیهنگاهبهصورتممتنعمنکردوگفت
برادرِزهراخانم!
-انگارکهیهپارچآبسردبریزنروم،تنملرزید!!
-نمیدونیعباسچقدرخوشحاله😌..
مامانمیهآبقندبرامدرستکردو
رفتلباسبپوشه
یهحسنهخوب،نهبدبودلامصب:\
یهحسعجیب..
دلمداشتبهممیریخت...
انقدرخجالتمیکشیدم😥..
مادرمچادرعروسخرید
لباسبرایمراسمخواستگاریخرید
میوهوتنقلاتو...
ظرفواسهپذیراییخرید
وقتیاومدیمخونه
پردههاروشست
فرشهارودادقالیشویی
گردگیریکرد
اووو..
امامنفقطیهگوشهکزکردهبودم
کارمشدهبودسرچکردن
خوندنرسمورسوماتخواستگاری
و...
توخونههمهغیرعادیبودن،جزبابام!!
باباموکهمیدیدمنمیدونستم
خجالتبکشمیابترسم!!
#بهقلم_هانیهباوی🌾🌸
⭕️#کپیباذکرمنبعونویسندهمجازمیباشد
🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼
🌼🌼
🌼
#رمان🌵📿
#عاشقانه⛓♥️
-رمانحوریہیسید
#پارت_چهلوپنجم
همشخوابیکهدیدهبودم
ازجلوچشامردمیشد!!
دومی...
سیدهموندومینخواستگاریهکهشهیدمیشه!!
منمیترسم
نمیتونم،نمیکِشم😰..
گوشیروبرداشتم
مهدیهپیامدادهبود
نرگستاریخمراسمعقدمتعیینشد🤪..
-واییییراستی؟😍
میخواستمبراشبنویسمکهسیدداره
میادخواستگاریم
کهپیاممرونصفونیمهپاککردم
بجاشنوشتمرازخوشبختیتچیبود؟☹️
-نمازاستخاره:))
-نمازاستخارهچیهدیگه؟:\
-ازعلامهگوگلعلیهسلامبپرس😐..
-باشهباشه😅
سریعزدمنمازاستخاره
روییهسایتکهنوشتهبود
''نمازاستخاره-خانمهمیز'' زدموواردشدم..
مطلبشوخوندممیگفت:
نیمساعتقبلازخواستگاریایننمازروبخونید
دورکعتسادهمثلصبح
وبعدازنمازدرسجده
۱۰۰مرتبه⇩
اَستخیرُاللهَبرحمةِخِیرةًفیعافیه
اسکرینشاتگرفتموفرستادمواسهمهدیه
-این؟؟
-آرهآرهخودشه
-ممنونممهی:))
-😚♥️!
#بهقلم_هانیهباوی🌾🌸
⭕️#کپیباذکرمنبعونویسندهمجازمیباشد
🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼
🌼🌼
🌼
#رمان🌵📿
#عاشقانه⛓♥️
-رمانحوریہیسید
#پارت_چهلوششم
رومبللمدادم
کانالهایتلوزیونروبالاپایینکردم
طبقمعمولهیچینداشت..
عباساومد
-اینچهسروضعیه؟جمعکنخودتوخواهرمن!!
اونمکهخواستگارتمحمده
عمراًبزارمردشکنی!😏
-بغضکردموبلندشدم
رفتمپیشمعصومه
معصومهنگاهیبهمکردوفهمید
یهماجراییهست!
-نرگسچیشده؟
-هیچینشده
-غیرممکنه!
-خبشایددرستنباشهبگم
-نرگسخودتصلاحمیدونیبگییانه
ولی شایدمنبتونمکمکتکنم
-خوابموموبهموبراشگفتم
-یهنگاهیبهمکردوگفت
نرگسبهخوابتاهمیتنده
بهخداتوکلکن
نذر کن و..
باعقلومنطقتجلوبرونهباخوابیکهدیدی!
ازپیشمعصومهبلندشدم
ورفتماتاقم
نذر؟
چینذرکنم؟
یادحرفزهراخانمافتادم
میگفتمنهروقتدچارمشکلیمیشم
یهنمازقضامیخونمبرایامواتیکه
نمازگردنشونبوده
امابعدازفوتشونکسیبراشون
نمازهاشونروبجانیاورده..
نیتکردموبهنمازایستادم...
#بهقلم_هانیهباوی🌾🌸
⭕️#کپیباذکرمنبعونویسندهمجازمیباشد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #استوری | #شهید_علی_هاشمی
🔻دشمن بیشتر از چی میترسه؟
میانبر رسیدن به خدا نیت است،
کار خاصی لازم نیست بکنیم...
کافیست کار های روزمرهمان را بخاطر خدا انجام دهیم ...
اگر تو در این کار زرنگ باشی شک نکن شهید بعدی تویی ...
🌷شهید محمدابراهیم همت
#شهیدانه
🛑 امیرالمومنین امام علی(علیه السلام) :
✍ سخن چون دارو است ، اندکش سود می بخشد و بسیارش کشنده است.
📚 میزان الحکمه ، ج۱۰ ، ص۱۹۹
#حدیث_روز
«🌿»
-
اولشبایھشباهتشࢪو؏شد،
تصویࢪڪامپیوتࢪش
"شھیدࢪسولخلیلۍ"بود...
بھشگفتمچقدࢪتوخودخواهۍ
محمدࢪضاخستھشدیم
ازبسدیدیمتچࢪاعڪس
خودتوگذاشتۍ
صفحھڪامپیوتࢪت؟
گفتدید؎اشتباھگࢪفتۍ(:
اینعڪسھمننیست؛
#شھیدࢪسوݪخلیلیھ..!🌿
‹شهیدمحمدرضادهقان›
-
#تلنگر
شهیده زهرا سالاری:
ما چه کردیم آیا خواستیم و مهدی نیامد⁉️ آیا بخاطر او دست از گناه برداشتیم
شهیده راضیه کشاورز:
چشمی که حرام ببینه نمی تونه امام زمان رو ببینه🚫 و گوشی که حرام بشنوه نمی تونه صدای امام زمان رو بشنوه‼️
#شهیده_زهرا_سالاری
#شهیده_راضیه_کشاورز
#شهیده🕊
♥️.....!⊰•😇💙•⊱
.
【 جـانراڪہهیـچ . .
مَنجھـانمرافداۍیڪ
خَندھیتۅمیڪنم ..! 】
.
⊰•💙•⊱¦⇢#مقاممعظمدلبرے♥️
🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼
🌼🌼
🌼
#رمان🌵📿
#عاشقانه⛓♥️
-رمانحوریہیسید
#پارت_چهلوهفتم
′سید′
بعدازیهدستفوتبالمشتی
وقتشرسیدهبودبهقولمعملکنم:/
بهیکیازپسراپولدادموگفتمبرو
دهتافلافلبخر..
چهرشودرهمکشید..
حاجییییفلافل؟؟؟😐
بخدامابهکمترازکوبیدهقانعنمیشیم!:/
-دستموگذاشتمرودهنشوگفتم
میخوایشورشکنی؟🤨
برو یاعلی..🚶🏻♂
رفتمدفتربسیجویهزنگبهزهرازدم..
-محمدتایکساعتدیگهکاراتروتمومکن
یهکارضروریپیشاومده!!
-اولاسلام
چیشدهمگه؟؟
-توکارتوتمومکن..منبهتمیگم
-باشهخداحافظ🙄..
-خداحافظ
حاجآقاگلستانییهلیستدراز
روتحویلمداد
حدسزدماینهمونلیستخانمقاسمیباشه!
بدوناینکهسرموبیارمبالا
چشاموتاجاییکهراهداشتبالاآوردم
اینمازمعضلاتتنبلیهدیگه:/..
-اینچیهحاجآقا؟
-لیستفروشگاهها..
-آهاچشم،فقطحاجآقاکلاسهایتابستونهرو
واسهصبحبرنامهبریزمیاعصر؟
-بنظرمصبحروواسهباشگاهو
کلاسهایتفریحیبزار
بعدازظهرواسهکلاسهایعقیدتی:))
-چشمهمینکارومیکنم
-چشمتمنوربهجمالمهدیانشالله:))
برنامههاروریختمورفتم
تویحیاطمسجد
پسرادورمروگرفتن
حاجیخیلیخوشگذشت..
میشهبازمبیایم؟
-ازصاحبخونهاجازهبگیرید:))
-حاجیصاحباینجاکیه؟
مگهشمانیستید؟
-نهبچهها،صاحبخونهخداست:)
خداشمارودعوتکردهبودخونش🕶..
ازبچههافاصلهگرفتم
باهمحرفمیزدن..
منمبدونتوجهبهاونازنگزدمزهرا..
-سلامزهرا
بیامنکارامتمومشد
-پشتسرتم😎😅
روموبرگردوندم
-بهبهزهراخانم..😅
-میبینمازاینجماعتهمدلبردی😌..
روبهپسرادستموبالاگرفتموگفتم
یاعلیپسرا✋🏻′
#بهقلم_هانیهباوی🌾🌸
⭕️#کپیباذکرمنبعونویسندهمجازمیباشد
🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼
🌼🌼
🌼
#رمان🌵📿
#عاشقانه⛓♥️
-رمانحوریہیسید
#پارت_چهلوهشتم
سوارماشینشدیم
من←😶
زهرا←😶
آخرمنمجبورشدم
شروعکنم
-میشهبگیچیشده؟
چراانقدرمیپیچونی؟
ازمنچیزیروقایممیکنی؟
توینامهیحسینچیزینوشتهشدهبود؟
-آرومبرادرگلم😌..
آقاداماد،چیزینشده
براتمیخوایمبریمخاستگاری،همین!
-برایاین،اینهمهمقدمهچینیکردی؟😶
-آخهآدمحسابی
توخودتآخرینخواستگاریایکهرفتیرو
یادتمیادهنوزاصلا؟🙄
گفتمالانیادترفتهحتما
خوبهحسینیهکاریکردبهفکر
زنگرفتنتوهمافتادیم:/..
یهموردمعرفیکردتوپ🕶..
-کیرومعرفیکرده؟
-خانمقاسمی
-چیییییییییی؟😮
-خوبهتویاینگیریویریهایزندگی
فقطهمینحسینبود
کهبهفکرزنگرفتنتوبود!
بخاطرهمیناخلاقخوبو
خیرخواهانششهیدشداا😪..
-همشصداهاتویسرماکومیشد..
یهووسطحرفایزهراپریدموگفتم
-خانمقاسمیمیدونه؟
-نهولیالانرفتهخونهحتمافهمیدهالان
-وای🤦🏻♂پسمنامشبمسجدنمیرم..
عباسغیرتیه،بخدااگرخفتمونگرفتعباسنیست!!
-خاکعالم،نگادخترمردممیخوادبهکیتکیهکنه😂🤦🏻♀!!
-بسهزهرا،توعباسرونمیشناسی🙄..
-شنیدهبودمبرادرزنابهتدارهپیشداماد
ولینهانقدردیگه!😂
#بهقلم_هانیهباوی🌾🌸
⭕️#کپیباذکرمنبعونویسندهمجازمیباشد
🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼
🌼🌼
🌼
#رمان🌵📿
#عاشقانه⛓♥️
-رمانحوریہیسید
#پارت_چهلونهم
ماشین رو روشن کردم
تمامراهرو زهرایهریزحرفزد
اماهیچیشرو متوجه نشدم!
-محممممممد!🤨
-ها،هاچیشده؟
-یهساعتهدارمصداتمیزنم😐..
-ببخشیدحواسمنبود
چیشدهحالا؟
-بریمبراتکتوشلواربخرم..
-نهمننیازیبهلباسجدیدندارم
-حرفنزن،منمیگمبایدچیکارکنی!
-زهراعزیزم،اسرافهبخدا..
میدونیمنکلاًکتوشلوارنمیپوشم
اگرهمبخری،عمراراضیبشمروزخواستگاری
بپوشمشون..
-بایدبپوشی،لباسرسمیهدیگه!
-زهرااذیتنکن،لباسدارمخودم..
تویمراسممثلهمیشهلباسمیپوشم
-هوف،آخرینبار۲سالپیشلباسخریدی!
کلاهمسهدستبیشترلباسنداری..
-زهرا،چندینباربراتاینوتوضیحدادم..
دوبارهشروعنکن.
-داداشمنداریزیادهرویمیکنی!
بخدادخترمردماینجوریببینتت
سکتهمیکنه،همینجوریهکهزنگیرتنیومده🙄
-دیگه.حرفینزدم...
زهراروخونهیخودشونپیادهکردمو
باباروهمازخونهیزهراآوردم..
-سلامباباجانم😌..
-سلام☺️
-بابااذیتکهنشدی؟
-نهپسرم،اتفاقاخونهمیموندمبیشتراذیتمیشدم
میگممحمد!
-بلهبابا
-زهرابهمگفتانشاللهپنجشنبهمیریممراسم
گفتلباسنداری
درسته؟
-وایبابا..
شماکهمیدونیمن..
-چی؟
نمیخوایلباسبخری؟
چرا؟
-بابافقطبهخاطراینکهنیازندارم
-بهخاطرمن:))..
-هعی..چشمبابا:))
-شبانشاللهبرودنبالزهرا
کهباهمبرید
-بهرویچشم
#بهقلم_هانیهباوی🌾🌸
⭕️#کپیباذکرمنبعونویسندهمجازمیباشد