eitaa logo
♥️شهیدانه♥️
108 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
1.5هزار ویدیو
4 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم مقام‌معظم‌رهبری: جهادتبیین‌فریضه‌قطعی‌وفوری‌است. مارا‌به‌دیگران‌معرفی‌کنید👇 🌱°https://eitaa.com/Javananeshohadayi🌱 آیدی @shahideh14
مشاهده در ایتا
دانلود
التماس دعا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹شهـــید حسن باقری : 🌷┤♥️ ! ' 🔻کمتر گناه میکنیم اگر... 🌷شادی روح شهدا صلوات 🌷 🌱 نو+جوان تنهامسیری 💫 @NojavanTanhamasiri
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ݜفاعت ݜھید
7.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نجواهای ما را ميشنوند🕊️ *اشک هایی که در خلوت به یادشان میریزیم را میبینند ✨چنان سريع دستگيری ميکنند که مبهوت ميمانی اگرواقعا به آنها دل بسپاری با چشم دل، عناياتشان را ميبينی✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📖به وقت رمان📖
🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼 🌼🌼 🌼 🌵📿 ⛓♥️ -رمان‌حوریہ‌ی‌سید به ساعت نگاه کردم - ۱۱:۰۰ - مهدیه پیشم نبود! رفتم پایین که وضو بگیرم دیدم مهدیه هم تو سرویس بهداشتیه تا رفتم داخل نگاهم کرد و گفت نرگسسس😂 -بله؟؟کبکت خروس میخونه! -سید داره در به در دنبالت میگرده😂 -😳 ، چیکارم داشت؟؟ - نمیدونم اما سراسیمه بود😅 بهش گفتم خوابی - چی گفت بعد؟ - گفت هر وقت بیدار شدی بهت بگم کارت داشته - باشه .. وضوم رو گرفتم و رفتم سمت دفتر آقایون -حاج آقا ، آقای موسوی هستند؟ -نه حالشون بد شد بردنشون بیمارستان - خیلی خب بعداً مزاحم میشم در همون حین عباس رسید -نرگس‌سید کجاست؟ - حالش بد شده بردنش بیمارستان - کدوم بیمارستان؟ - نمیدونم، برو از آقای گلستانی بپرس بهم مهلت نداد که حرفم رو تموم کنم و رفت دفتر اسم بیمارستان رو گرفت و منو با خودش برد برای سید سِرُم زده بودند دراز کشیده بود وساعدش رو روی پیشونیش گذاشته بود هنوز گریه میکرد عباس رو که دید گریه هاش شدید تر شد عباس بغلش کرد باهم شروع به گریه کردند این دوسال روابطشون زیاد شده بود مرتب با هم در ارتباط بودند دکتر اومد بالا سر سید وگفت : بچه حزب اللهی ها بس کنید خواهشا اینجا بیمارستانه حال بیماران به اندازه ی کافی خراب هست شما با گریه هاتون بدترش نکنید! سید یه نگاهی بهش کرد و دستشو رو چشماش گذاشت و بی صدا گریه کرد رفتم بیرون از اتاق کمی بعد آقای سلطانی که همراه سید بود بهم گفت : سید کارتون داره! - بامن؟؟ -بله باشما سید: خانم‌قاسمی، به خانمِ حسین نگفتیم مسجد برنامه داریم به زهرا نگفتم که بهش بگه چون می‌دونم اگر بهش زنگ بزنه بجای حرف زدن فقط گریه میکنه شما تماس بگیرید و بگید که فردا برنامه هست - باشه مشکلی نیست ولی شمارشونو ندارم سید دست کرد تو جیبش و موبایلش رو در آورد گوشی رو داد دستم و گفت ایناها لطفاً اگر امکانش هست الان تماس بگیرید شماره رو تو گوشیم سیو کردم و به سمت حیاط بیمارستان رفتم تا اونجا صحبت کنم 🌾🌸 ⭕️
🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼 🌼🌼 🌼 🌵📿 ⛓♥️ -رمان‌حوریہ‌ی‌سید خسته بودم ... رفتم که به سید خبر بدم که تماس گرفتم با خانم بازرگان ، و برم خونه دیدم عباس پیش سید نیست آقای سلطانی اومد سمتم خانم قاسمی برادرتون رفت - چی؟😳کجارفت؟چرا به من خبر نداد؟ میخواستم برم خونه! - حال خانومشون خوب نیست ، مثل اینکه موقع وضع حملشون شده! - ۵دقیقه دیگه سِرُم محمد تموم میشه میروسونیمتون - مزاحمتون نمیشم - نفرمایید - تشکر سوار ماشین آقای موسوی شدیم ولی آقای سلطانی رانندگی کرد ضبط ماشین مداحی پلی کرد... سید آرنجشو به در ماشین تکیه دادو دستشو روی چشاش گذاشت "هوای این روزهای من هوای سنگره یه حسی روحمو تا زینبیه می‌بره تا کی باید بشینم و خدا خدا کنم؟ به عکس صورت شهیدامون نگاه کنم؟ حالا که من نبودم اون روزا تو کربلا بی بی بزار بیام بشم برای تو فدا درسته من آدم بدی شدم ولی ... هنوز یه غیرتی دارم رو دختر علی باید برای اینکه جونمو فدا کنم به حضرت علی اکبر اقتدا کنم چی میشه پرچم حرم برام کفن بشه..." هیچ حرفی تو ماشین رد و بدل نشد تا اینکه مامانم به من زنگ زد - سلام نرگس - سلام مامان ، حال معصومه خوبه؟ - آره عزیزم الان بیمارستانیم - مامان من میرم خونه خیلی خسته‌م،کسی خونه هست؟ - نه کسی نیست ،ولی تاشب من یا بابا میایم خونه - باشه مشکلی نیست - عباس رسید به‌معصومه؟ - آره الان پیشمه ، خودش بهم گفت بهت زنگ بزنم - باشه مامان😅من رسیدم خونه،‌میبینمتون‌،خداحافظ -باشه عزیزم خداحافظ♥️ -بفرمایید‌خانم‌قاسمی - دستتون درد نکنه خدانگهدار - یاعلی 🌾🌸 ⭕️ ۰
🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼 🌼🌼 🌼 🌵📿 ⛓♥️ -رمان‌حوریہ‌ی‌سید جلو در ساختمون دوتا دختر اجق وجق منتظر ایستاده بودن کلید انداختم میخواستم درو ببندم که جلو در اومدن .. -بله؟ - می‌خوایم بیایم تو -شما؟ -حرفی نزدن... - ببخشید من نمیتونم شما رو راه بدم با هرکی کار دارید به همون بگید تا درو براتون باز کنه - صبر کنید خانم... گوشیش رو جواب نمیده! -شرمنده من چاره ای ندارم در رو بستم دکمه ی آسانسور رو زدم وقتی پایین اومد پسر همسایمون با یک قیافه ی فشن از آسانسور اومد بیرون! حالم از سرو وضعش بهم خورد سلامش نکردم و رفتم تو آسانسور در آسانسور تا بسته شد پسر همسایمون امون نداد و دکمه ی آسناسور رو فشار داد...در باز شد داد زد: چرا درو واسه عشقام بار نکردی؟؟ احساس کردم داره عمد اینجور داد میزنه که اون دخترا صداشو بشنون حرفی نزدم تو دلم گفتم جواب ابلهان خاموشی ست ول کن نبود داخل آسانسور شد عصبی شدم تا خواستم خارج بشم چادرم رو گرفت نزاشتم چادرم از سرم کشیده بشه سریع بهش گفتم: عباس تو پارکینگه صدامو در نیار اگر برسه یکی از اون مشتای دردناکش روباید تحمل کنی... ولم کرد و منم سریع جیم شدم راه پله ها رو یکی دوتا رد کردم به طبقه ی سه که رسیدم مریم رو دیدم سلام کردم -سلام ، نرگس کی جلو در حیاط بود؟ - دو تا دختر بودن مریم افتاد رو پله ها و هق هق گریه هاش بلند شد... - مریم چی شده؟ -این پسر اومده از من خواستگاری کرده! من ساده هم جواب مثبت دادم ، اما بهش گفتم شرط داره اونم اینه که این عجوزه ها رو ول کنه اون بهم قول داد! ولی میبینی... من قلبم و بهش دادم ولی اون دلش دنبال دخترای هرزه ی متنوعه! -بنظرت این مرد زندگیه؟ - نرگس من ۲۴سالمه تا حالا یه خواستگار هم نداشتم ، اما این اومد خواستگاری ، چارم چیه؟ 🌾🌸 ⭕️
پُر کن از زخمِ مقدَس تن ما را یـــا رَب ! تا نه با چنتِه‌ی خالی به قیامَت برسیم ... 🤍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا