eitaa logo
،، احکام و مسائل شرعی ،،
3.3هزار دنبال‌کننده
11.2هزار عکس
2.9هزار ویدیو
40 فایل
برای پرسیدن سوالات شرعی به آیدی زیر مراجعه فرمایید . @Javanmardi_Ahkam
مشاهده در ایتا
دانلود
،، احکام و مسائل شرعی ،،
﷽؛ 🚨 بشر حافی و امام کاظم (علیه السلام) 🌧 روزی حضرت کاظم علیه السلام از در خانه بشر حافی در بغداد
﷽؛ ✅ ماجرای که به زندان علیه‌السلام رفت 💎 مرحوم مجلسی نقل کرده است که : هارون ، خلیفه مقتدر و بی‌حیای عبّاسی دستور داد کنیز زیبا صورتی را برای خدمت کردن به امام موسی بن جعفر علیه‌السلام به زندان بردند و منظورش بدنام کردن حضرت بود . 💎 امام پیغام داد : « بَلْ أَنْتُمْ بِهَدِيَّتِكُمْ تَفْرَحُونَ این شما هستید که با هدایای خود شادمان می‌شوید » ؛ من به کنیز و امثال آن نیازی ندارم . 💎 هارون از این پیام سخت خشمگین شد و گفت : به او بگویید ما به رضای تو کنیز را به زندان ، نزد تو نفرستادیم ، و دستور داد که کنیز را نزد حضرت بگذارند و باز گردند .   💎 مدتی گذشت ، هارون خادمش را به زندان فرستاد تا خبری بگیرد . 💎 خادم به زندان رفت . با کمال تعجب دید آن کنیز به سجده رفته است و مرتب می‌گوید : قُدّوس سُبحانکَ سُبحانکَ ، جریان را به هارون گزارش داد . 💎 هارون گفت : به خدا سوگند ! موسی بن جعفر او را سحر کرده است ، کنیز را بیاورید . کنیز را به حضور هارون آوردند ، نگاهش را به آسمان دوخت و ساکت ایستاد . 💎 هارون پرسید : تو را چه شده ؟   💎 گفت : خبر تازه‌ای دارم ! وقتی مرا به زندان بردند دیدم این مرد مرتب نماز می‌خواند ، بعد از نماز مشغول تسبیح و تقدیس خداوند می‌شود . 💎 به او عرض کردم : مولای من ! شما کاری ندارید برایتان انجام دهم ؟ 💎 فرمود : با تو چه کار دارم ؟ 💎 عرض کردم : مرا برای خدمت به شما آورده‌اند . 💎 آن بزرگوار با دست اشاره کرد و فرمود : پس اینها چه کاره‌اند ؟!   💎 نگاه کردم ، باغی دیدم بسیار وسیع و زیبا که اول و آخر آن ناپیدا بود ، فرش‌های نفیس در آن گسترده بود و حوریه‌های بسیار زیبا با لباس‌های آراسته در آن جا بودند که هرگز نظیر آنها را ندیده بودم . 💎 با مشاهده آنها در برابر خدای خود به سجده افتادم و در سجده بودم که خادم تو به سراغم آمد و مرا نزد تو آورد . 💎 هارون گفت : ای ناپاک ! شاید وقتی به سجده رفتی اینها را در خواب دیدی ؟ 💎 گفت : نه ! به خدا سوگند ! این واقعیات را پیش از سجده دیدم و بعد از مشاهده آنها به سجده افتادم . 💎 هارون به فردی گفت : این ناپاک را بگیر و مراقب باش کسی این مطلب را از او نشنود ، اما کنیز بدون درنگ مشغول نماز شد .   💎 از او پرسیدند : چرا چنین می‌کنی ؟ 💎 گفت : عبد صالح موسی بن جعفر علیه السلام را چنین یافتم … . 💎 راوی این داستان می‌گوید : این کنیز زندگی خود را به همین منوال در بندگی خدا سپری کرد تا از دنیا رفت . این قضیه چند روز قبل از شهادت امام کاظم (علیه‌السلام رخ داد .   ┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈ @Javanmardi_langarudi 🌐 کارشناس احکام و مسائل شرعی حجّت الاسلام والمسلمین سیّد شمس الدّین جوانمردی لنگرودی 🌐
﷽؛ ✅ ماجرای که به زندان علیه‌السلام رفت 💎 مرحوم مجلسی نقل کرده است که : هارون ، خلیفه مقتدر و بی‌حیای عبّاسی دستور داد کنیز زیبا صورتی را برای خدمت کردن به امام موسی بن جعفر علیه‌السلام به زندان بردند و منظورش بدنام کردن حضرت بود . 💎 امام پیغام داد : « بَلْ أَنْتُمْ بِهَدِيَّتِكُمْ تَفْرَحُونَ این شما هستید که با هدایای خود شادمان می‌شوید » ؛ من به کنیز و امثال آن نیازی ندارم . 💎 هارون از این پیام سخت خشمگین شد و گفت : به او بگویید ما به رضای تو کنیز را به زندان ، نزد تو نفرستادیم ، و دستور داد که کنیز را نزد حضرت بگذارند و باز گردند .   💎 مدتی گذشت ، هارون خادمش را به زندان فرستاد تا خبری بگیرد . 💎 خادم به زندان رفت . با کمال تعجب دید آن کنیز به سجده رفته است و مرتب می‌گوید : قُدّوس سُبحانکَ سُبحانکَ ، جریان را به هارون گزارش داد . 💎 هارون گفت : به خدا سوگند ! موسی بن جعفر او را سحر کرده است ، کنیز را بیاورید . کنیز را به حضور هارون آوردند ، نگاهش را به آسمان دوخت و ساکت ایستاد . 💎 هارون پرسید : تو را چه شده ؟   💎 گفت : خبر تازه‌ای دارم ! وقتی مرا به زندان بردند دیدم این مرد مرتب نماز می‌خواند ، بعد از نماز مشغول تسبیح و تقدیس خداوند می‌شود . 💎 به او عرض کردم : مولای من ! شما کاری ندارید برایتان انجام دهم ؟ 💎 فرمود : با تو چه کار دارم ؟ 💎 عرض کردم : مرا برای خدمت به شما آورده‌اند . 💎 آن بزرگوار با دست اشاره کرد و فرمود : پس اینها چه کاره‌اند ؟!   💎 نگاه کردم ، باغی دیدم بسیار وسیع و زیبا که اول و آخر آن ناپیدا بود ، فرش‌های نفیس در آن گسترده بود و حوریه‌های بسیار زیبا با لباس‌های آراسته در آن جا بودند که هرگز نظیر آنها را ندیده بودم . 💎 با مشاهده آنها در برابر خدای خود به سجده افتادم و در سجده بودم که خادم تو به سراغم آمد و مرا نزد تو آورد . 💎 هارون گفت : ای ناپاک ! شاید وقتی به سجده رفتی اینها را در خواب دیدی ؟ 💎 گفت : نه ! به خدا سوگند ! این واقعیات را پیش از سجده دیدم و بعد از مشاهده آنها به سجده افتادم . 💎 هارون به فردی گفت : این ناپاک را بگیر و مراقب باش کسی این مطلب را از او نشنود ، اما کنیز بدون درنگ مشغول نماز شد .   💎 از او پرسیدند : چرا چنین می‌کنی ؟ 💎 گفت : عبد صالح موسی بن جعفر علیه السلام را چنین یافتم … . 💎 راوی این داستان می‌گوید : این کنیز زندگی خود را به همین منوال در بندگی خدا سپری کرد تا از دنیا رفت . این قضیه چند روز قبل از شهادت امام کاظم (علیه‌السلام رخ داد .   ┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈ @Javanmardi_langarudi 🌐 کارشناس احکام و مسائل شرعی حجّت الاسلام والمسلمین سیّد شمس الدّین جوانمردی لنگرودی 🌐
﷽؛ ✅ ماجرای که به زندان علیه‌السلام رفت 💎 مرحوم مجلسی نقل کرده است که : هارون ، خلیفه مقتدر و بی‌حیای عبّاسی دستور داد کنیز زیبا صورتی را برای خدمت کردن به امام موسی بن جعفر علیه‌السلام به زندان بردند و منظورش بدنام کردن حضرت بود . 💎 امام پیغام داد : « بَلْ أَنْتُمْ بِهَدِيَّتِكُمْ تَفْرَحُونَ این شما هستید که با هدایای خود شادمان می‌شوید » ؛ من به کنیز و امثال آن نیازی ندارم . 💎 هارون از این پیام سخت خشمگین شد و گفت : به او بگویید ما به رضای تو کنیز را به زندان ، نزد تو نفرستادیم ، و دستور داد که کنیز را نزد حضرت بگذارند و باز گردند .   💎 مدتی گذشت ، هارون خادمش را به زندان فرستاد تا خبری بگیرد . 💎 خادم به زندان رفت . با کمال تعجب دید آن کنیز به سجده رفته است و مرتب می‌گوید : قُدّوس سُبحانکَ سُبحانکَ ، جریان را به هارون گزارش داد . 💎 هارون گفت : به خدا سوگند ! موسی بن جعفر او را سحر کرده است ، کنیز را بیاورید . کنیز را به حضور هارون آوردند ، نگاهش را به آسمان دوخت و ساکت ایستاد . 💎 هارون پرسید : تو را چه شده ؟   💎 گفت : خبر تازه‌ای دارم ! وقتی مرا به زندان بردند دیدم این مرد مرتب نماز می‌خواند ، بعد از نماز مشغول تسبیح و تقدیس خداوند می‌شود . 💎 به او عرض کردم : مولای من ! شما کاری ندارید برایتان انجام دهم ؟ 💎 فرمود : با تو چه کار دارم ؟ 💎 عرض کردم : مرا برای خدمت به شما آورده‌اند . 💎 آن بزرگوار با دست اشاره کرد و فرمود : پس اینها چه کاره‌اند ؟!   💎 نگاه کردم ، باغی دیدم بسیار وسیع و زیبا که اول و آخر آن ناپیدا بود ، فرش‌های نفیس در آن گسترده بود و حوریه‌های بسیار زیبا با لباس‌های آراسته در آن جا بودند که هرگز نظیر آنها را ندیده بودم . 💎 با مشاهده آنها در برابر خدای خود به سجده افتادم و در سجده بودم که خادم تو به سراغم آمد و مرا نزد تو آورد . 💎 هارون گفت : ای ناپاک ! شاید وقتی به سجده رفتی اینها را در خواب دیدی ؟ 💎 گفت : نه ! به خدا سوگند ! این واقعیات را پیش از سجده دیدم و بعد از مشاهده آنها به سجده افتادم . 💎 هارون به فردی گفت : این ناپاک را بگیر و مراقب باش کسی این مطلب را از او نشنود ، اما کنیز بدون درنگ مشغول نماز شد .   💎 از او پرسیدند : چرا چنین می‌کنی ؟ 💎 گفت : عبد صالح موسی بن جعفر علیه السلام را چنین یافتم … . 💎 راوی این داستان می‌گوید : این کنیز زندگی خود را به همین منوال در بندگی خدا سپری کرد تا از دنیا رفت . این قضیه چند روز قبل از شهادت امام کاظم (علیه‌السلام رخ داد .   ┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈ @Javanmardi_langarudi 🌐 کارشناس احکام و مسائل شرعی حجّت الاسلام والمسلمین سیّد شمس الدّین جوانمردی لنگرودی 🌐
﷽؛ ✅ ماجرای که به زندان علیه‌السلام رفت 💎 مرحوم مجلسی نقل کرده است که : هارون ، خلیفه مقتدر و بی‌حیای عبّاسی دستور داد کنیز زیبا صورتی را برای خدمت کردن به امام موسی بن جعفر علیه‌السلام به زندان بردند و منظورش بدنام کردن حضرت بود . 💎 امام پیغام داد : « بَلْ أَنْتُمْ بِهَدِيَّتِكُمْ تَفْرَحُونَ این شما هستید که با هدایای خود شادمان می‌شوید » ؛ من به کنیز و امثال آن نیازی ندارم . 💎 هارون از این پیام سخت خشمگین شد و گفت : به او بگویید ما به رضای تو کنیز را به زندان ، نزد تو نفرستادیم ، و دستور داد که کنیز را نزد حضرت بگذارند و باز گردند .   💎 مدتی گذشت ، هارون خادمش را به زندان فرستاد تا خبری بگیرد . 💎 خادم به زندان رفت . با کمال تعجب دید آن کنیز به سجده رفته است و مرتب می‌گوید : قُدّوس سُبحانکَ سُبحانکَ ، جریان را به هارون گزارش داد . 💎 هارون گفت : به خدا سوگند ! موسی بن جعفر او را سحر کرده است ، کنیز را بیاورید . کنیز را به حضور هارون آوردند ، نگاهش را به آسمان دوخت و ساکت ایستاد . 💎 هارون پرسید : تو را چه شده ؟   💎 گفت : خبر تازه‌ای دارم ! وقتی مرا به زندان بردند دیدم این مرد مرتب نماز می‌خواند ، بعد از نماز مشغول تسبیح و تقدیس خداوند می‌شود . 💎 به او عرض کردم : مولای من ! شما کاری ندارید برایتان انجام دهم ؟ 💎 فرمود : با تو چه کار دارم ؟ 💎 عرض کردم : مرا برای خدمت به شما آورده‌اند . 💎 آن بزرگوار با دست اشاره کرد و فرمود : پس اینها چه کاره‌اند ؟!   💎 نگاه کردم ، باغی دیدم بسیار وسیع و زیبا که اول و آخر آن ناپیدا بود ، فرش‌های نفیس در آن گسترده بود و حوریه‌های بسیار زیبا با لباس‌های آراسته در آن جا بودند که هرگز نظیر آنها را ندیده بودم . 💎 با مشاهده آنها در برابر خدای خود به سجده افتادم و در سجده بودم که خادم تو به سراغم آمد و مرا نزد تو آورد . 💎 هارون گفت : ای ناپاک ! شاید وقتی به سجده رفتی اینها را در خواب دیدی ؟ 💎 گفت : نه ! به خدا سوگند ! این واقعیات را پیش از سجده دیدم و بعد از مشاهده آنها به سجده افتادم . 💎 هارون به فردی گفت : این ناپاک را بگیر و مراقب باش کسی این مطلب را از او نشنود ، اما کنیز بدون درنگ مشغول نماز شد .   💎 از او پرسیدند : چرا چنین می‌کنی ؟ 💎 گفت : عبد صالح موسی بن جعفر علیه السلام را چنین یافتم … . 💎 راوی این داستان می‌گوید : این کنیز زندگی خود را به همین منوال در بندگی خدا سپری کرد تا از دنیا رفت . این قضیه چند روز قبل از شهادت امام کاظم (علیه‌السلام رخ داد .   ┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈ @Javanmardi_langarudi 🌐 کارشناس احکام و مسائل شرعی حجّت الاسلام والمسلمین سیّد شمس الدّین جوانمردی لنگرودی 🌐