eitaa logo
منتظران مضطر
255 دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
3.3هزار ویدیو
138 فایل
🌺اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیکَ الفَرَج...🌺 🌺مَتی تَرانا و نَراک؟🌺 🌼کپی = با ذکر صلوات🌼 ⚘اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم⚘
مشاهده در ایتا
دانلود
بهش گفتن‌آقا ابراهیـم... چرا جبهہ رو ول نمیکنے بیای دیدار #امام_خمینی؟ - گفت ما رهبری رو براے #اطاعت میخوایم نہ براے تماشا! شهید جاویدالاثر #ابراهیم_هادی 💞به منتظران مضطر بپیوندید💞 @Jazzaaabbb
#ابراهیم_هادی دانش آموخته ای از مکتب ولایت که خود آموزگاری شد در تدریس قدوس، عشق و ایثار. جرعه نوشی از جام ساقی کوثر که خود ساقی گردید بر تشنگانی چند... ✨روز معلم را خدمت بهترین معلم و استاد زندگی ام شهید جاویدالاثر #ابراهیم_هادی و تمامی ارادتمندان این شهید بزرگوار تبریک عرض میکنم. @Jazzaaabbb
16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ برادرم حکم معلم برایمان بود.. خواهر بزرگوار شهید جاویدالاثر #ابراهیم_هادی (زهره هادی) @Shahid_javidolasar_ebrahim_hadi
🔺من با کار دارم !ابراهیم نداشت ، اما بی سیم که داشت !🚩ابـراهـیـم !اگر صدای مرا میشنوی ،کمک ! من و بچه ها گیر افتادیم در تله ی ! تلفن همراه من کار نمیکند بدرد نمیخورد هرچه گشتم برنامه نداشت تا با تو تماس بگیرم ... گفتم میخواهم با بیسیم شما بگیرم.. گفتند اندرویدهای شما راچه به بیسیم ! اما من همچنان دارم تلاش میکنم تا با گوشی اندرویدصدایم را به تو برسانم ... اگر میشنوی ما افتادیم بگو چطور آن روز وقتی به گوشَت رساندند که دخترهای محل از فرم هیکل تو خوششان آمده ،از فردایش با لباس های گشاد تمرین کشتی میرفتی ؟ تا چشم و دل دختری را آب نکنی ! اینجا میگیریم تا دیده شویم .. لاک💅 میزنیم تا 👍بخوریم تو حتما راهش را بلدی که به این پیچ ها خندیدی و دنیارا پیچاندی! و ما در پیچ دنیا سرگیجه گرفتیم ! 🚩ابـراهـیـم! اگر صدایم را میشنوی، دوباره بگو تا ماهم مثل بعثی ها که صدایت را شنیدند و راه را پیدا کردند راه را پیداکنیم .. راه را گم کرده ایم اگر از برگشتی کمی از ان های نـاب ها را برایمان سوغات بیاور؛ تا ماهم مثل شما حرف اماممان را زمین نگذاریم... تمام..... .... .... .. شهدا گاهی نگاهی.... کانال منتظران مضطر @jazzaaabbb
👆 کادو ابراهیم هادی به جوانی که دنبال همسر بود @Jazzaaabbb
📝 💢دیشب حال خوشی نداشتم😞 گذرم افتاد به ♦️از خیابان شهدا🌷 آرام آرام در حال گذر بودم. خیابان هر قدمش ایی داشت 🌾 ، به نام محمد ابراهیم با صدایی آرام و لحنی دلنشین😌نامم را صدا زد! گفت: توصیه ام بود! چه کردی⁉️⁉️ جوابی نداشتم؛ سر به زیر انداخته و گذشتم😔 🌾 دومین کوچه شهید پرچم سبز یا زهرا سلام الله علیها بر سر این کوچه حال و هوای عجیبی💖 رقم زده بود! انگار همین جا بود... عبدالحسین آمد👤 صدایم زد! گفت: سفارشم بود به حضرت زهرا و رعایت حدود خدا... چه کردی⁉️ جوابی نداشتم و از شرم از کوچه گذشتم😔 🌾 به سومین کوچه رسیدم! شهید به صدایی ملایم💥اما محکم مرا خواند! گفت: البلاغه در کجای زندگی ات قرار دارد⁉️ چیزی نتوانستم جواب دهم! با چشمانی که گوشه اش نمناک شد😢 سر به گریبان؛ گذشتم. 🌾 چهارمین کوچه! شهید آقا حمید بر خلاف ظاهر جدی اش در تصاویر و عکس ها! بسیار مهربان و دستم را گرفت؛ گفت: چقدر برای روشن کردن مردم! کردی⁉️ برای خودت چه کردی!؟ برای دفاع از ⁉️ همچنان که دستانم در دستان بود! از او جدا شدم💕 و حرفی برای گفتن نداشتم. 🌾 پنجمین کوچه و شهید صدای نجوا و مناجات شهید می آمد! صدای اشک و ناله😭 در درگاه پروردگار را متوجه اش نکردم🚫 شرمنده شدم، از رابطه ام با پروردگار... از حال معنوی ام... گذشتم😔 🌾 ششمین کوچه و شهید هیبت خاصی داشت. مشغول بود! مبارزه با هوای نفس،نگهبانی دل💝 کم آوردم...گذشتم... 🌾 هفتمین کوچه انگار کانال بود! بله شهید انگار مرکز کنترل دل ها بود!! هم مدارس! هم دانشگاه! هم فضای مجازی! دل های دختران و پسرانی بود که در دنیا خطر⚠️ لغزش و غفلت تهدیدشان میکرد! را دیدم... از کم کاری ام شرمنده شدم و گذشتم😔 🌾 هشتمین کوچه؛ رسیدم به انگار شهید پازوکی هم کنارش👥 بود! پرونده های را تفحص میکردند! آنها که اهل عمل به وصیت شهدا📜 بودند شهید محمودوند پرونده شان را به می سپرد! برای ارسال نزد 😢 🌾پرونده های باقیمانده روی زمین🗞 دیدم وساطت میکردند، برایشان. هم بود!😭 وساطت فایده نداشت❌ ⇜از حرف ⇜تا ! فاصله زیاد بود. دیگر پاهایم رمق نداشت! افتادم...خودم دیدم که با حالم چه کردم!😭😭 تمام شد...تمام⛔️ از پس کوچه های دنیا! ❌نمی توان گذشت❌ ❣ 😔 🌷شهدا همه را صدا میزنند 💥اما نمیشنود🚫 @Jazzaaabbb
📚 🍃 تابستان سال 1386 بود. در مسجد امين الدوله تهران مشغول نماز جماعت مغرب و عشاء بودم. حالت عجيبی بود! تمام نمازگزاران از علماء و بزرگان بودند. من در گوشه سمت راست صف دوم جماعت ايستاده بودم. ✨بعد از نماز مغرب، وقتی به اطراف خود نگاه كردم با کمال تعجب ديدم اطراف محل نماز جماعت را آب فرا گرفته! درست مثل اينكه مسجد جزيره ای در ميان درياست! 🍃امام جماعت پيرمردی نورانی با عمامه ای سفيد بود. از جا برخاست و رو به سمت جمعيت شروع به صحبت كرد. ✨از پيرمردی كه در كنارم بود پرسيدم: امام جماعت را میشناسی؟ جواب داد: حاج شيخ محمد حسين زاهد هستند. استاد حاج آقا حق شناس و حاج آقا مجتهدی. 🍃من كه از عظمت روحی و بزرگواری شيخ حسين زاهد بسيار شنيده بودم با دقت تمام به سخنانش گوش می كردم. ✨سكوت عجيبی بود. همه به ايشان نگاه می كردند. ايشان ضمن بيان مطالبی در مورد عرفان و اخلاق فرمودند: دوستان، رفقا، مردم ما را بزرگان عرفان و اخلاق می دانند اما رفقای عزيز، بزرگان اخلاق و عرفان عملی اين ها هستند. بعد تصوير بزرگی را در دست گرفت. 🍃از جای خود نيم خيز شدم تا بتوانم خوب نگاه کنم. تصوير، چهره مردی با محاسن بلند را نشان می داد كه بلوز قهوه ای بر تنش بود. خوب به عكس خيره شدم. كاملاً او را شناختم. من چهره او را بارها ديده بودم. شك نداشتم كه خودش است. ابراهيم بود، !! ✨سخنان او برای من بسيار عجيب بود. شيخ حسين زاهد، استاد عرفان و اخلاق كه علمای بسياری در محضرش شاگردی كرده اند چنين سخن می گويد!؟ او ابراهيم را استاد اخلاق عملی معرفی كرد!؟ در همين حال با خودم گفتم: شيخ حسين زاهد كه.. او كه سال ها قبل از دنيا رفته!! 🍃هيجان زده ازخواب پريدم. ساعت سه بامداد روز بيستم مرداد 1386 مطابق با بيست و هفتم رجب و مبعث حضرت رسول اكرم (ص) بود. ✨ اين خواب رويای صادقه ای بود که لرزه بر اندامم انداخت. كاغذی برداشتم و به سرعت آنچه را ديده و شنيده بودم نوشتم. 🍃ديگر خواب به چشمانم نمی آمد. در ذهن، خاطراتی كه از شنيده بودم مرور كردم. ✨فراموش نمی كنم آخرين شب ماه رمضان سال 1373 در مسجدالشهداء بودم. به همراه بچه های قديمی جنگ به منزل شهيد رفتيم. مراسم بخاطر فوت مادر اين شهيد بود. منزلشان پشت مسجد، داخل كوچه شهيد موافق قرار داشت. 🍃حاج حسين الله کرم در مورد شهيد هادی شروع به صحبت كرد. خاطرات ايشان عجيب بود. ✨من تا آن زمان از هيچ كس شبيه آن را نشنيده بودم! آن شب لطف خدا شامل حال من شد. من كه جنگ را نديده بودم من كه در زمان شهادت ايشان فقط هفت سال داشتم، اما خدا خواست در آن جلسه حضور داشته باشم تا يكی از بندگان خالصش را بشناسم. 🍃 اين صحبت ها سال ها ذهن مرا به خود مشغول كرد. باورم نمی شد يک رزمنده اينقدر حماسه آفريده و تا اين اندازه گمنام باشد! عجيب تر آنكه خودش از خدا خواسته بود که گمنام بماند! و با گذشت سال ها هنوز هم پيكرش پيدا نشده و مطلبی هم از او نقل نگرديده! و من در همه كلاس های درس و برای همه بچه ها از او می گفتم. ✨ هنوز تا اذان صبح فرصت باقی است. خواب از چشمانم پريده. خيلی دوست دارم بدانم چرا شيخ زاهد، ابراهيم را الگوی اخلاق عملی معرفی كرده؟ 🍃 فردای آن روز بر سر مزار شيخ حسين زاهد در قبرستان ابن بابويه رفتم. با ديدن چهره او كاملاً بر صدق رويائی كه ديده بودم اطمينان پيدا كردم. ديگر شک نداشتم که عارفان را نه در کوه ها و نه در پستو خانه های خانقاه بايد جست بلکه آنان در کنار ما و از ما هستند. ✨همان روز به سراغ يكی از رفقای شهيد هادی رفتم. آدرس و تلفن دوستان نزديک شهيد را از او گرفتم. 🍃تصميم خودم را گرفتم. بايد بهتر و كامل تر از قبل ابراهيم را بشناسم. از خدا هم توفيق خواستم. شايد اين رسالتی است که حضرت حق برای شناخته شدن بندگان مخلصش بر عهده ما نهاده است. @Jazzaaabbb
🔴چرا بین این‌همه شهید سرجدا، نام شهید حججی این‌قدر درخشید؟ ⭕️ شهید حججی از اول شهید حججی بود! : 💠خیلی‌ها در این چند روز از بنده سؤال کردند که «چرا شهید حججی یک‌دفعه‌ای این‌قدر خوش‌نام شد؟» خیلی‌ها بودند که در این مسیر به‌شهادت رسیدند و سر از بدن‌شان جدا شد، اما چرا نام شهید حججی این‌قدر درخشید؟ 💠ایشان از یک خانوادۀ ریشه‌دار و مذهبی بود، در میان بستگان درجۀ یک ایشان 9عالم حوزوی وجود دارد، و انگار تمام عصارۀ آن فضائل در این پسر جمع شده بود. 💠شما در آینده، بیشتر با شهید حججی و زندگی او آشنا خواهید شد. این آغاز ماجراست، خدا حرف‌هایی دربارۀ شهید حججی با ما دارد! ایشان یک دیگری برای این زمان است! 💠 از جوان‌ها تقاضا می‌کنم، زندگی شهید حججی را مرور کنند. زندگی شهید حججی بیشتر از شهادتش درس‌آموز است. شهید حججی باطن داشت! شب و روز نمی‌شناخت، اهل اردوهای جهادی بود. اهل رسیدگی به فقرا بود! 💠باید از او پرسید: «شما به‌عنوان یک جوان 20ساله چرا این‌قدر احساس مسئولیت می‌کنی که به فقرا سرکشی کنی؟! آیا سیاست‌مداران و مدیران این مملکت به‌اندازۀ تو احساس مسئولیت می‌کنند؟!» 💠شهادت شهید حججی تازه آغاز ماجراست، بی‌خود نیست که دلِ این ملت را تکان داده است! تا سالیان سال، سخن از شهید حججی خواهید شنید. این کار خدا بود که عاشقیِ این جوان مجاهد را رسوا کند؛ چون واقعاً می‌تواند الگو باشد. فقط نور وجودش نیست که اتمام حجت می‌کند، زندگی‌نامه‌اش بیشتر غوغا خواهد کرد. 💠بگذارید کسانی که از نزدیک با ایشان زندگی کرده‌اند، کتاب خاطرات این شهید و فعالیت‌های اجتماعی و فرهنگی و رسیدگی ایشان به محرومان را بنویسند و شما مطالعه کنید تا ببینید که ایشان چگونه زندگی کرده است! 💠برخی از شهدا هستند که یک‌شبه راه صدساله را طی می‌کنند؛ مثل حرّ و زهیر. اما برخی از شهدا هستند که زندگی‌نامه‌های پررونقی دارند؛ مثل حبیب‌بن مظاهر و مسلم‌بن عوسجه. شهید حججی از اول شهید حججی بود. ایشان یک زندگی زیبا پشت سر شهادتش دارد. 💠وقتی زندگی‌نامۀ ایشان منتشر شود، تازه معلوم خواهد شد که چرا چشم‌های پرنفوذ او این‌قدر بر دلها اثر گذاشت و چرا دیده‌های نافذ او این‌قدر دلها را تکان داد؟ .. @Jazzaaabbb
ازفرماندھ‌حاج‌احمدمتوسلیان به‌شما📞٬٬ [ با اسرائیل وارد "جنگ"خواهیم شد هرکس"مرد"این راه است،"بسم الله" هرکس نیست،خداحافظ! ]😎👊🏼 . •شهید ↶ من دوسـت دارم در نــبـرد بـا🇮🇱 شهید شوم💪🏼 @Jazzaaabbb
🌿دو ماه پس از شـروع جنگ، ابراهيم به مرخصي آمد. با دوستان به ديدن او رفتيم. درآن ديــدار ابراهيم از خاطرات و اتفاقــات جنگ صحبت مي كرد. اما از خــودش چيزي نمي گفت. تا اينكه صحبت از نماز وعبادت رزمندگان شــد. 🌿يك دفعه ابراهيم‌خنديدگفت:درمنطقه المهدي در همان روزهاي اول، پنج جوان به گروه ما ملحق شدند. آنها از يك روستا باهم به جبهه آمده بودند. 🌿چند روزي‌گذشت.ديدم اینهااهل نماز نيستند!تااينكه يك روز با آنها صحبت كردم. بندگان خدا آدمهاي خيلي ساده اي بودند. آنها نه سواد داشتند نه نماز بلد 🌿بودند.فقط به خاطر علاقه به امام آمده بودند جبهه.از طرفي خودشــان هم دوست داشتند كه نماز را ياد بگيرند. من هم بعد از ياد دادن وضو، يكي از بچه ها را صدا زدم و گفتم: اين آقا پيشنماز شما، هر كاري كرد شما هم انجام بديد. 🌿من هم كنار شــما مي ايستم وبلند‌بلند ذكرهاي نماز را تكرار مي كنم تايادبگيريد. ابراهيم به اينجا كه رسيد ديگر نمي توانست جلوي خنده اش را بگيرد. چند دقيقه بعد ادامه داد: 🌿در ركعت اول، وســط خواندن حمد، امام جماعت شــروع كرد سرش را خاراندن، يك دفعه ديدم آن پنج نفر شروع كردند به خاراندن سر!!خيلــي خنده ام گرفت امــا خودم را كنترل كردم. اما در ســجده، وقتي امام جماعت بلند شد مُهر به پيشانيش چسبيده بود و 🌿افتادپيشنماز به سمت چپ خم شد كه مهرش را بردارد. يك دفعه ديدم همه آنها به سمت چپ خم شدند و دستشان را دراز كردند! اينجا بود كه ديگر نتوانستم تحمل كنم و زدم زير خنده! @Jazzaaabbb
●برای وصف تـ❤️ـو ●کلمه ها کم می آورند.. ●گویی هیچ حرفی نیست ●که تو را بیان کند..☘️ 🌸 ؛ 🍃 @Jazzaaabbb