eitaa logo
جینگیلی ها👶🏻❤
1.3هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
4.6هزار ویدیو
60 فایل
بچه که بیاد،شادی هم میاد 😀👩‍👧‍👦 ارتباط با ما✉ @Fatemebanu
مشاهده در ایتا
دانلود
جینگیلی ها👶🏻❤
🔺 حمیدرضا الداغی، شهید عفت و امنیت در سبزوار. کسی که برای رفع مزاحمت از دختران پیش‌قدم شد و اراذلِ
💠⚜ خبر شهادتت پیچیده است! 😔 به همان تلخی و سنگینی که خبرهای این‌چنینی می‌پیچند و کام انسان‌های باشرافت را تلخ‌تر از زهر می‌کنند! 💠⚜ قصه‌ی شهادت تو، قصه‌ی چاقوهای پی‌درپی که ناجوانمردانه و بی‌رحمانه بر جسمت نشست، از کثیف شدن روح دو نامردی آغاز می‌شود که اسیر هوس شهوت و غضب بودند و ادامه پیدا می‌کند با بی‌حیایی و بی‌مسئولیتی دختران نوجوانی که خلاف فطرت خود عمل کرده‌اند و چنگ به صورت شرع و قانون انداخته‌اند! 😔 💠⚜ قصه‌ی شهادت تو، ادامه پیدا می‌کند با غیرت زیبا و مثال‌زدنی‌ات و شجاعت و انسانیتت. قصه‌ی شهادت تو، قصه‌ی ارزش‌هایی است که قرن‌هاست در قصه‌های مادران سرزمین ما درخشیده است. 💠⚜ ! ! ! آقا حمید رضای الداغی! نامت به تاریخ ما پیوست. مثل علی خلیلی، مثل علی لندی، مثل حسن امیدزاده، مثل ریزعلی، ... ما به شما افتخار کرده‌ایم و می‌کنیم. 💠⚜ ولی امروز مثل شما نگران دخترانمان هستیم. نگران دخترانی که هر چه گفته‌ایم و می‌گوییم، باور نمی‌کنند که پوشش و رفتار درست، عامل امنیت خودشان است. و این‌گونه تجربه‌ای تلخ باید برای چندمین بار تکرار شود و خانواده‌ای این‌گونه به سخت‌ترین و تلخ‌ترین درد دچار شود، تا شاید عده‌ای باور کنند فلسفه‌ی قرآنی پوشش را: «فیطمع الذی فی قلبه مرض» 💠⚜ 👶🏻جینگیلی ها 👶🏻👇 https://eitaa.com/joinchat/855638179C7cd8548bee
💥کوه غیرت... ساعت نُه و نیم شب است؛ حمید رفته دنبال دخترش آوا. آن دور و برها خلوت است. پرنده پر نمی زند. چراغ برق های خیابان نفس شان تازه نیست، خوب نمی دمند. کتاب فروشی و مغازه اِسنُوا و دیگر جاها تعطیل است. طبیعی ست؛ ساعت نه و نیم شب، آن هم جمعه چرا باز باشند؟! چشم تیز می کند. می بیند سه پسر افتاده اند به جان دو دختر. چنگ انداخته اند سمت دختران. پسر دستش را چنگک می کند دور مچ دختر، می گیرد می کشدش حریصانه. حمید خیابان را رد می کند پا می گذارد توی پیاده رو. می رود که مثل همیشه مثل دفعات قبل، سد بزند جلوی آدم های نامردی که دنبال لذت طلبی اند. پسران می خواهند دو دختر را به زور ببرند توی ماشین. دختر خودش را می کشد عقب. نمی دانم داد می زند کمک می خواهد یا نه. پسر وحشیانه دختر را می کشد. حمید که می بیند از آن طرف خیابان می آید. داد می زند که ول کنید چه کارش دارید؟! خودش را می رساند. در دل دختران لرزه افتاده است. نمی دانم حمید آن لحظه دخترش آوا آمده بود جلوی چشمش یا نه. ولی هر چه بود رفته بود وسط معرکه که نجاتشان دهد. پسر سیاه پوش، پیرهن می زند بالا چاقو را از کمرش می کشد بیرون. حمید با لگد می رود سمت پسر. پسر دوم می پیچد پشت حمید. حمید یک لگد دیگر می زند به پسر جلویی. پسر دوم از عقب چاقو را تند تند فرو می کند توی گُرده حمید. پسر دیگر از جلو چاقو را می زند توی سینه حمید. پسر سوم که لباس زرد پوشیده، ایستاده است نگاه می کند. دختری که ماسک زده چیزهایی می گوید. چاقوست که از جلو و عقب توی تن حمید می رود. حمید نمی تواند نفر عقب را بزند. فقط مشت هایش می رود به سوی جلو. نفر عقب تا جا دارد با سنگ دلی و تیرگی، تیغ تیز فرو می کند. دو مرد از آن طرف پیاده رو می آیند راه شان را کج می کنند می افتند توی سرازیری خیابان و ناپدید می شوند. نبوده اند انگار هیچ وقت. دو پسر حمید را ول می کنند می ایستند جلویش چیزهایی می گویند. حمید جواب می دهد دستش را می گیرد سمت شان. سه مرد از پشت حمید پیدای شان می شود. یکی از مردها می رود دو پسر را دور می کند. خون دارد از از زیر پوست حمید می آید بالا بافت های لباسش را رد می کند می رسد روی پیراهن. پشتش خیسِ خون شده. روی سینه اش هم همینطور... از زیر ماسک سفید رنگش یک کله نفس می کشد. قلبش می زند. نمی دانم دارد به چه فکر می کند. آوا را یادش هست؟ آمده بود دنبالش؟ منتظر است. یک موتوری می رسد. حمید را که می بیند سوارش می کند. پیراهن حمید پرخون تر شده. نمی دانم موتور سوار به حمید چیزی می گوید یا نه. فقط گاز می دهد سمت چهار راه دادگستری. می رود بیمارستان. سر چهارراه یک نفر سرش را از پراید در آورده می گوید: «تلوتلو می خورد». موتورسوار تا می آید کاری کند حمید می افتد روی آسفالت. ترافیک می شود. مردم دوره می کنند. مغازه دارها سرک می کشند قاطی جمعیت می شوند. حمید دردش آمده چیزی می گوید: - کمک! یک نفر زنگ می زند ۱۱۵. اورژانس زود می رسد. حمید را می برند تو. تا می رسد بیمارستان رفته ست توی کُما. آوا نشسته است ثانیه می شمارد پدر بیاید زود برود خانه ولی از حمید خبری نیست. آوا شماره خانه را می گیرد می گوید: -بابا نیومده! کجاست؟ یک ساعت بعد یعنی یازده شب از فرمانداری زنگ می زنند به همسر حمید. می گویند: «آقای شما با کسی خصومت دارد؟» همسر حمید می گوید: «نه! چرا می پرسید؟ یعنی دوباره به خاطر امر به معروف کاری کرده؟» ... 👶🏻جینگیلی ها 👶🏻👇 https://eitaa.com/joinchat/855638179C7cd8548bee
🔻به نام زن؛ علیه مادران غیور‌پرور ✍️ نه با چادر مشکل دارند، نه با چفیه؛ نه حمیدرضا چفیه داشت، نه مادرش چادر. با مادرانی سر جنگ دارند که غیرت را در دل فرزندانشان می‌کارند. 📎 📎 👶🏻جینگیلی ها 👶🏻👇 https://eitaa.com/joinchat/855638179C7cd8548bee