eitaa logo
کمال
242 دنبال‌کننده
11.1هزار عکس
2.8هزار ویدیو
140 فایل
"کمال" مخفف"کانال ممتازین،استعدادهای لقمان حکیم ". کانال معرفی استعدادها و ممتازین مسابقات و رقابت‌های مدرسه‌‌ای، شهرستانی، استانی، کشوری و بین‌‌المللی مدرسه لقمان حکیم کمال، نقشه راه پنج سلامت " ۲۵ معیار نوجوان نمونه" را به عنوان الگو معرفی می کند
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹خاطره ای از یک خبرنگار نزدیک ما 🍀محمد کاظم دهقانی، خبرنگار فعال و شهدایی استان یزد، روز ۱۲ فروردین (جمهوری اسلامی) ۱۴۰۰ میهمان مدرسه لقمان حکیم بود! مدرسه ای که آقای خبرنگار پنج سال دبستان خود را اینجا خواند به گفته خودش با کمترین امکانات ، آقای دهقان بعد نماز جماعت برای بچه های لقمان حکیم روی حیاط مدرسه خاطره ای از زیباترین خبر پخش زنده خود که البته پر استرس ترین هم بود تعریف کرد، آقا سید حسین ذبحی، شاعر نوجوان اهل بیت (ع) در آن دور همی بود و آن خاطره را روایت کرده، خوب است بخوانید: 🌱تنها پانزده دقیقه دیگر فرصت بود!!! با سپری شدن زمان ضربان قلبم شتاب می گرفت و تنها نام خدا بر زبانم جاری بود و تنها او آرامم می کرد. مدام به ساعتم خیره می شدم و انگار عقربه ثانیه شمار با نگاه من تند تر حرکت می کرد. 🌱یک نگاهم به ساعت بود و یک نگاهم محو رقص پرچم گنبد!!! نسیم می وزید و پرچم سرخ گنبد حسین (ع) دلبری می کرد. تقدیر خدا این بود که اربعین کنار گنبد آقایم ایشان را زیارت کنم و دعا گوی همه باشم؛جایتان خالی عجب صفایی داشت. وقتی تجربه کنار گنبد بودن نصیبم شد دیگر آرزویی نداشتم و انگار در آن روز و در آن ساعت به انتهای خواسته هایم رسیده بودم.آری حسین آرزوی من بود! 🌱پانزده دقیقه دیگر برنامه زنده داشتیم آن هم از اخبار سراسری شبکه یک و مهم تر از آن گفت و گو با آقا ی حیاتی که آن روز اخبار گوی ساعت ۱۴ بود. 🌱هیجان تمام وجودم را فرا گرفته بود. آیه وبالوالدین احسانا در ذهنم طنین انداز شد. صدایم را بلند کردم. _گوشی!گوشی! _موبایلم کو؟!! 🌱تلفن همراهم را برداشتم و سریع شماره مادرم را گرفتم. همیشه صحبت با مادر امیدوارم می کرد. _الو؛الو صدا قطع و وصل می شد تا اینکه صدای گرم مادرم به گوشم رسید. حرف های دلنشینش آرامش مخصوصی داشت. 🌱مادرم را در جریان گذاشتم _مادر جان من پانزده دقیقه دیگر از قاب شبکه یک برنامه زنده دارم؛دعایم کن مادر. مادر شروع به گریه کرد و حسابی متأثر شده بود. من هم التماس دعا می گفتم و مادر،هم چنان به گریه ادامه می داد. 🌱گفتم مادر چرا گریه می کنی؟ دلش کربلایی شده بود و مشخص بود حسابی دلتنگ آقاست! او آرامشم می داد و من دلداری! 🌱مادر با گریه اما پر از امیدواری قلبم را آکنده از آرامش و ایمان ساخت. و این جمله را با کمال ایمان زمزمه کرد: (به امید حضرت ابوالفضل باب الحوائج خودش درست می کند) 🌱انگار این جمله مادر آبی بود بر شعله اضطرابم. با واژه هایش آرام تر شدم... دیگر زمان اجرا بود. وقتش رسیده بود و صدای مهربان مادر در گوشم می پیچید. 🌺برنامه بسیار خوب پیش رفت و تمام شد و دعا ی مادر عاقبت بخیرم کرد. 🍀راستی لقمانی های عزیز شما به معیار احترام به پدر و مادر نمره چند به خودتون لحاظ می کنید؟!! 🍀🍀@KAMALLOQMAN313