قضاوت
خود خطا كاریم و مردم را قضاوت مي كنیم
بی جهت از عالم و ادم شكايت مي كنیم
هر جفايي را كه گويي ان به دنيا می كنیم
با چه شوري ديگران را هم هدايت مي كنیم
مال مردم مي خوریم و دم ز ایمان مي زنیم
چون به خلوت ميرویم از خودبرائت مي كنیم
خود گنه كار یم و اهل صد ريا و اختلاس
با چه زهدی در صف اول عبادت مي كنیم
ابروي عالم و ادم به غفلت مي بریم
چون به مال خودرسیم ازان صيانت مي كنیم
ما كه خود بيمار و از درمان ان وامانده ایم
تا به هر كس ميرسیم او را طبابت مي كنیم
غافل از اينم كه ما در كار خود وا مانده ایم
با چه رو در کار این و ان دخالت مي كنیم
زندگي كوتاه و اين دنيا بود نا پايدار
بهر اين دنياي فاني هم جنايت مي كنیم
مانده ام در پاسخ اين گفته هاي بي جواب
از چه رو باچشم بسته خواب راحت مي كنیم
#عباس_زرين_كفش
فراق پدر
چون تویی جان پدر همسفری نیست دگر
از تو و روی چو ماهت خبرى نیست دگر
خسته از گردشِ دوران منِ افتاده زِ ره
همه ره بسته به رویم گذری نیست دگر
همرهان قافله را بسته و رفتند همه
زین میان هم ره دل یک نفری نیست دگر
بال پرواز مرا سخت شكسته است زمان
بی تو ای مونس جان بال پرى نیست دگر
روزگارم همه درد است و دلم چون شب تار
بی تو بر این شب تارم سحری نیست دگر
كس نداند كه دلم خون شده از داغ غمت
دیده خشکید و مرا چشمِ ترى نیست دگر
غم هجران تو پاییز خزان است و فراق
چون شب تیره و تاری اثری نیست دگر
لحظه ايى نیست که یک دم بِروی از يادم
رفتی و جانِ پدر شور و شَری نیست دگر
سالها دوری و بیزارم از این فاصله ها
در نبودت پدرم تاجِ سری نیست دگر
توشدی راحت ومن غرق شدم درغم خویش
غمِِ دوری و دریغا ثمری نیست دگر
چه بگویم منِ « زرین » ز غم دوری تو
همه آهنگِ سکوت است پدری نیست دگر
#عباس_زرين_كفش
به یاد همه پدران آسمانی روحشان شاد و یادشان گرامی
فراق پدر
چون تویی جان پدر همسفری نیست دگر
از تو و روی چو ماهت خبرى نیست دگر
خسته از گردشِ دوران منِ افتاده زِ ره
همه ره بسته به رویم گذری نیست دگر
همرهان قافله را بسته و رفتند همه
زین میان هم ره دل یک نفری نیست دگر
بال پرواز مرا سخت شكسته است زمان
بی تو ای مونس جان بال پرى نیست دگر
روزگارم همه درد است و دلم چون شب تار
بی تو بر این شب تارم سحری نیست دگر
كس نداند كه دلم خون شده از داغ غمت
دیده خشکید و مرا چشمِ ترى نیست دگر
غم هجران تو پاییز خزان است و فراق
چون شب تیره و تاری اثری نیست دگر
لحظه ايى نیست که یک دم بِروی از يادم
رفتی و جانِ پدر شور و شَری نیست دگر
سالها دوری و بیزارم از این فاصله ها
در نبودت پدرم تاجِ سری نیست دگر
توشدی راحت ومن غرق شدم درغم خویش
غمِِ دوری و دریغا ثمری نیست دگر
چه بگویم منِ « زرین » ز غم دوری تو
همه آهنگِ سکوت است پدری نیست دگر
#عباس_زرين_كفش
به یاد همه پدران آسمانی روحشان شاد و یادشان گرامی