eitaa logo
کانون همسران طلاب مدرسه علمیه مسجد گوهرشاد
41 دنبال‌کننده
8.8هزار عکس
1.9هزار ویدیو
409 فایل
{{ بِـسْـــمِ الله الـرَّحْـمَٰـنِ الـرَّحِـیــم }} کانون وابسته به واحد فرهنگی-تبلیغی مدرسه علمیه مسجد گوهرشاد بوده و زیر نظر آن فعالیت می کند. {{ اَللَّهُمَّ‌ عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجْ }} آیدی ادمین کانال)): 🆔 @Z535774
مشاهده در ایتا
دانلود
♻️ یادم هست پسرم قدرت ا... غلامی وقتی برای آخرین بار به مرخصی آمده بود خوابی دیده بود که برای تعبیر به پیش حجت الاسلام کاشفی می رود و آن خواب را این گونه تعریف می کند که خواب دیدم در کنار یک چشمه ای برای شناکردن لباس هایم را بیرون آوردم و بعد از کمی شناکردن به سوی آسمان پرواز نمودم. ♻️ شهید از ایشان می خواهد تا خواب را برایش تعبیر کند. اما ایشان چیزی نمی گوید ولی با اصرار زیاد شهید می گوید اگر شما تعبیر این خواب را بدانید می ترسید. ♻️ شهید هم قبول می کند که بداند و بترسد بهتر است، آقای کاشفی به او می گوید: شما در جنگ شهید می شوید و با شنیدن این کلمه او چنان خوشحال می شود که از جا بلند می شود و به هوا می پرد و می گوید: در راه خدا شهید شدن که ترس ندارد و خوشحال از خانه آنها بیرون می رود. و بعد از چند روز به جبهه باز می گردد و خوابش به حقیقت مبدل می شود و او به آرزویش می رسد. 🎤 راوی: سارا امام وردی •┈┈••••✾•🍃🌹🍃•✾•••┈┈• ✅ کانون همسران طلاب مدرسه علمیه مسجد گوهرشاد 🆔 @Kanoon99HT 🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷
🎤 راوی: همسر شهید حجت الاسلام والمسلمین علی اسماعیلیون 🔸 تنها افتخارم همسری شهید و مادر فرزند شهید بودن است، شهید اسماعیلیون فردی متدین، دیندار، اخلاقی، منظم، مردم دار، حامی نظام و انقلاب و یاور محرومان و مظلومان بود. 🔸 ایشان در طول دو سال زندگی مشترك كوچكترین اقدامی كه باعث رنجش خانواده شود از وی سر نزد، رفتارهای اخلاقی ایشان همیشه سرمشق و برای ما الگو می باشد. 🔸 ایشان در ماه بهمن متولد شد، در همین ماه هم ازدواج كرد و در همین ماه نیز به شهادت رسید و به سمت معبود خود پركشید. 🔸 زندگی شهید اسماعیلیون از زمان تولد، دانشجویی، ازدواج و شهادت فراز و نشیب های زیادی دارد كه بیان هر كدام از آنها حكایت از وفاداری ایشان به اسلام ، نظام اسلام و حضرت امام راحل داشت. 🔸 شهید گرانقدر در عین دینداری و اخلاق محوری، یك شخصیت وظیفه شناس بود، به عنوان نمونه در حالی كه ایشان دانشجوی رشته پزشكی، روحانی و یك فرد انقلابی و رزمنده بود، ولی در منزل كاربنایی و ساختمانی می كرد. 🔸 پدر شهید اسماعیلیون قبل از انقلاب اسلامی ارتشی بود و نام كوروش را برای شهید انتخاب كرده بود، ولی وی وقتی به سن تكلیف رسید، نام' علی' را به برای خود برگزید و با این نام مشهور شده بود و روی سنگ قبر او هم نام 'علی' را نوشتیم. 🔸 از جلوه های دیگر زندگی این شهید بزرگ، تولد در خوزستان و شهادت در همین شهر است، مهمتر اینكه تاریخ ازدواج و تاریخ شهادت شهید نیز از نظر 'ماه و روز' یكی بود. •┈┈••••✾•🍃🌹🍃•✾•••┈┈• ☑️کانون همسران طلاب مدرسه علمیه مسجد گوهرشاد 🆔 @Kanoon99HT 🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷
♻️ یادم هست پسرم قدرت ا... غلامی وقتی برای آخرین بار به مرخصی آمده بود خوابی دیده بود که برای تعبیر به پیش حجت الاسلام کاشفی می رود و آن خواب را این گونه تعریف می کند که خواب دیدم در کنار یک چشمه ای برای شناکردن لباس هایم را بیرون آوردم و بعد از کمی شناکردن به سوی آسمان پرواز نمودم. ♻️ شهید از ایشان می خواهد تا خواب را برایش تعبیر کند. اما ایشان چیزی نمی گوید ولی با اصرار زیاد شهید می گوید اگر شما تعبیر این خواب را بدانید می ترسید. ♻️ شهید هم قبول می کند که بداند و بترسد بهتر است، آقای کاشفی به او می گوید: شما در جنگ شهید می شوید و با شنیدن این کلمه او چنان خوشحال می شود که از جا بلند می شود و به هوا می پرد و می گوید: در راه خدا شهید شدن که ترس ندارد و خوشحال از خانه آنها بیرون می رود. و بعد از چند روز به جبهه باز می گردد و خوابش به حقیقت مبدل می شود و او به آرزویش می رسد. 🎤 راوی: سارا امام وردی ☑️کانون همسران طلاب مدرسه علمیه مسجد گوهرشاد 🆔 @Kanoon99HT 🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷
🎤 راوی: طاهره شعبانی مادر شهید 💐 بعد از شهادت فرزندم حدود یک سال، روز در میان با خواهرش بر سر مزارش می رفتیم و گریه می کردیم. 💐 یک شب خواب دیدم که علی اصغر با صورتی پر از گرد و خاک به خانه آمد و عصبانیت گفت: چرا اینقدر سر مزارم می آیید و گریه می کنید، همین الان دعای کمیل بر پا بود ولی چون شما گریه می کردید به من گفتند برو جای مادر و خواهرت. 💐 من به علی اصغر گفتم اگر تو را اذیت می کنند ما دیگر گریه نمی کنیم، در جوابم گفت: من افتخار داشتم به جبهه بروم من خودم شناسنامه ام را دو سال زیاد کردم، شما گفتید باید کتاب هایت را بخوانی، من هم کتابهایم را با خودم به جبهه بردم و آنجا درس می خواندم، دیدید که کتابهایم به دست شما رسید. 💐 به علی اصغر گفتم فقط مقداری کاغذ و نامه پر خون به دستمان رسید، علی اصغر گفت: کسی که در جبهه کمک تیربار باشد و گلوله ای به بغل او بخورد باید کاغذ و نامه اش پر خون باشد. 💐 شما از شهید شدن من ناراحت نباشید، من افتخار داشتم تا در جبهه باشم و شهید شوم. حالا من اینجا راحت هستم، من گفتم بر سر مزارت خواهیم آمد ولی گریه نخواهیم کرد، علی اصغر خوشحال شد و خداحافظی کرد. •┈┈••••✾•🍃🌹🍃•✾•••┈┈• 🌤«اللّهمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج»🌤 ☑️کانون همسران طلاب مدرسه علمیه مسجد گوهرشاد 🆔 @Kanoon99HT 🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷
قله شهادت.docx
15.2K
📝 🌷خاطرات روحاني شهيد رضا بخشی •┈••••✾•🍃🌹🍃•✾•••┈• 🌤«اللّهمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج»🌤 ☑️کانون همسران طلاب مدرسه علمیه مسجد گوهرشاد 🆔 @Kanoon99HT 🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷
🥀 طلبه شهید محمدصادق مهری 🍁 فرزند علی اصغر در سال ۱۳۳۹ ه ش در شهر گنبدکاووس متولد شد، دوران ابتدایی و راهنمایی را در همان شهر به پایان برد. 🍁 وی تحصیلات دبیرستان خود را در هنرستان صنعتی به پایان رساند و در همین زمان فعالیت های سیاسی خویش را آغاز نمود. منزل وی مرکز تجمع جوانان مبارز بود. 🍁 در این دوران بود که شهید محراب آیت الله مدنی از طرف رژیم منحوس پهلوی به گنبد کاووس تبعید گشت و محمد صادق، گم گشـته خویش را پیدا کرد، پیری که تحّولی شگرف در وجود محمد صادق بپا کرد و زمینه ساز حضور او را در حوزة علمیه فراهم کرد تا از فقه آل محمد(ص) سیراب گردد. 🍁 محمدصادق مشغول تحصیل علوم دینی شد و چندی بعد به شهر خون و قیام، قم هجرت کرده، در مدرسه علمیة «رسالت» به کسب علم و معرفت پرداخت. 🍁 پارسایی و تهجد این جوان ۱۸ ساله زبانزد خانواده و دوستان بود، روزه روزهای ۵شنبه و جمعه وی ترک نمی شد. 🍁 محمدصادق در دفاع از سنگرهای مختلف و پاسداری غافل نبود و در دوران انقلاب نیز علیه رژیم منحوس پهلوی شرکت فعال داشت. 🍁 پس از پیروزی شکوهمند انقلاب، دشمنان نمی توانستند به ثمر رسیدن نهال نوپای انقلاب را ببینند؛ یکی از این دشمنان گروهک موسوم به «خلق کمونیست» بود که بر قامت راستین انقلاب هجمه کرد. 🍁 این گروهک غائلة گنبد را به وجود آورد و رشادت های محمد صادق و دیگر دلاوران خطّة گلستان هجوم ناجوانمردانه این گروهک را ناکام گذارد. 🍁 محمدصادق در همین درگیری ها در سن 19 سالگی به دست آن مزدوران پلید شربت شیرین شهادت را نوشید. 🍁 پیکر پاک شهید سه روز بعد از شهادت در حالی که هنوز طراوت و تازگی داشت پیدا شد و پس از تشییع در گلزار شهدای گنبد به خاک سپرده شد. 🎤 راوی: پدر شهید 🍁 زمانی که صادق دورة راهنمایی را پشت سرمی گذاشت مصادف با تبعید «آیت الله مدنی» به محل ما بود، آن زمان من ماشین جیپ داشتم و توفیق کمک و خدمت به ایشان نصیب من شده بود. 🍁 در آن زمان محمدصادق به همراه داماد شهید آیت الله مدنی، مسئولیت آوردن اطلاعیه را از قم برعهده داشتند. 🍁 آن روزهای حضور در محضر آن عالم وارسته، زیر بنای فکری و اندیشة پسرم محمدصادق را تشکیل داد و بعد از انقلاب به دستور ایشان راهی حوزة علمیة قم شد. 🍁 شهید در فعالیت ضد رژیمی به همراه جوانان دیگر دفاع از ناموس، شرف و انسانیت را سرلوحه کار خود قرار داده بود و بیشتر ایام هفته را روزه می گرفت. 📝 قسمتی از 🍁 هوشياري و مراقبت از اسلام و انقلاب شرط اوّل يك مسلمان پيرو قرآن است، از راه هاي مبارزه با استكبار جهاني، نبرد با مزدوران دست نشانده داخلي آنها «منافقين» است كه در هر زمان و به هر شكل ممكن بايد با آنها ستيز نمود و از بذل جان و مال دريغ ننمود. •┈┈••••✾•🍃🌹🍃•✾•••┈┈• ☑️کانون همسران طلاب مدرسه علمیه مسجد گوهرشاد 🆔 @Kanoon99HT 🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷
💐 روحانی شهید؛ غلامرضا زمانیان نسبت به بیت‌المال حساس بود و به مادرش که در محل مراقبت کودکان روستا کار می‌کرد، می‌گفت: در قبال حقوق خود کار زیادتری انجام دهید. اگر نمی‌توانید سرکار نروید. 💐 آرزویش سلامتی امام زمان (عج)، آزادی راه کربلا، شهادت در راه اسلام و انقلاب، رفتن به زیارت کربلا با مادرش بود. 💐 در آخرین باری که به جبهه رفت در شب عملیات حنابندان کرده بود، غلامرضا در جبهه، به عنوان تخریب چی گردان رعد، تیپ امام رضا (ع) فعالیت می‌کرد. 💐 سرانجام پس از پنج بار اعزام به جبهه و پانزده ماه خدمت، در عملیات بدر، در منطقه‌ی شرق دجله، در بیست و دوم اسفندماه سال ۱۳۶۳ در چهارده سالگی به درجه‌ی رفیع شهادت نایل گشت، و پیکر پاکش در منطقه مفقود گردید. 💐 پس از یازده سال گروه تفحص پیکر پاکش را پیدا کرده و پس از تشییع در شهرستان در پانزدهم مرداد ماه سال ۱۳۷۴ در بهشت صادق روستای قوژد گناباد به خاک سپردند. 💐 شبی که فردایش تشییع جنازه غلامرضا بود، حاج آقا شریف گفت: «خواب دیدم چند اسب سوار آمدند و دور شهید را گرفتند و می‌خواستند جمجمه شهید را که تنها استخوان پیدا شده‌ی او بود، با خود ببرند. دیدم پدر شهید آمده و گفت: ما یازده سال انتظار کشیدیم که لااقل شب‌های جمعه سرمزارش برویم، چطور می‌خواهید جمجمه‌ی او را ببرید؟ سواران گفتند: ما نمی‌دانیم، ‌از آن آقا بپرسید. آن آقا گفت: این جمجمه با خاک کربلا مانوس شده و جایش اینجا نیست، و همین امشب باید به کربلا منتقل شود.» 💐 روحانی شهید؛ غلامرضا زمانیان همواره توصیه می‌کرد: «شهدا را فراموش نکنید و راهشان را ادامه دهید، زیرا خانواده شهدا نور چشم ما هستند و نباید آزرده خاطر شوند. 💐 اگر می‌خواهید مسلمان باشید در خط ولایت و امام باشید و هر زمانی که در خط امام نباشید باید با اسلام خداحافظی کنید. 💐 پشتیبان امام باشید و در هر شرایط از فرمان او پیروی کنید. و خواهرانم! سر کوچه ننشینید. با مقنعه و روسری و حجاب کامل بیرون بروید. 💐 خدایا گناهان مرا بریز و شربت شهادت را به من بنوشان و ما را ادامه‌دهندگان راه شهدا قرار بده.» 🎤 راوی: پدر شهید 💐 آخرین مرحله ای که پسرم غلامرضا زمانیان می خواست به جبهه برود، پیراهنش را درآورد و گفت: پدر جان بیا و برای آخرین بار بازوهای و اندام مرا نگاه کن. که بازوهای من فقط برای جنگ خوب است. 💐 پدر جان بیا، بازوهای مرا ببوس چون ممکن است که دیگر مرا نبینی، من گریه ام گرفت وبرای آخرین بار بازوها و صورتش را بوسیدم و ایشان وسایلش را جمع کرد و به جبهه رفت. •┈┈••••✾•🍃🌹🍃•✾•••┈┈• 🌤«اللّهمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج»🌤 ☑️کانون همسران طلاب مدرسه علمیه مسجد گوهرشاد 🆔 @Kanoon99HT 🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷
🥀 محمد اسماعيل سعيدي نجات 🍁 اخوی شهید محمد اسماعیل سعیدی نجات از قول یکی از دوستان شهید اینگونه نقل می کند که، داخل سنگر نشسته بودیم که یکدفعه خمپاره ای خورد به سنگر و ترکشش هم به گردن اسماعیل اصابت کرد و محمد اسماعیل هم مثل مار به خودش می پیچید و اومدیم که بگیرمش که آروم بشه ولی یکدفعه دستهای ما را کنار زد و مؤدب دو زانو و به قبله نشست. حالا چی دید که اینجوری شد الله اعلم. 🎤 راوی: زهرا سعیدی 🍁 وقتی که می خواستن برن جبهه در حین خداحافظی به ما می گفتند که سعی کنید پدر و مادر را از خودتون راضی نگه دارید نماز اول وقت را فراموش نکنید حجابتون را رعایت کنید و بالاخره دین و ایمانتان را هم نگه دارید تا خون شهدا پایمال نشود. 🍁 وقتی که مطلع شد که امام خمینی(ره) رفتن به جبهه ها رو واجب کردند و فرموده اند که سنگرها رو خالی نگذارین دیگه همه چیز را کنار گذاشت و رفت به جبهه تا به ندای رهبرش لبیک گوید. •┈┈••••✾•🍃🌹🍃•✾•••┈┈• 🌤«اللّهمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج»🌤 ☑️کانون همسران طلاب مدرسه علمیه مسجد گوهرشاد 🆔 @Kanoon99HT 🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷
🥀 شهید عباسعلی زمانی بیدختی 🍁 فرزند عبدالحسین و زهرا، در چهارم دی ماه سال ۱۳۳۴ در جلگه به دنیا آمد، پدرش از طریق کشاورزی نیاز خانواده را برطرف می‌ساخت. 🍁 در پنج سالگی وارد مکتب شد و یادگیری قرآن کریم را آغاز کرد، بعد از آن وارد دبستان شد. 🍁 پس از اتمام دوره‌ی ابتدایی به خاطر علاقه‌ی شدید به فراگیری علوم دینی و مذهبی، راهی حوزه‌ی علمیه‌ی بیدخت شد. 🍁 پس از چند سال برای ادامه تحصیل عازم مشهد مقدس گردید و در مدرسه‌ی علمیه‌ی نواب ثبت‌نام کرد. 🍁 دوره‌ی تحصیل عباسعلی در مشهد، مصادف با شروع انقلاب بود، وی در تمام تظاهرات و راهپیمایی‌ها شرکت می‌کرد، و اعلامیه‌ها و عکس‌های امام خمینی(ره) را در سطح شهر و روستا پخش می‌کرد. 🍁 به خاطر اجرای سنّت پیامبر اکرم(ص)، با خانم زهرا نجفی ازدواج کرد، و دو پسر به نام‌های مجید و مهدی، از آن بزرگوار به یادگار مانده است. 🍁 زهرا نجفی، همسرش، می‌گوید: «توصیه می‌کرد که در کارها و سختی‌های زندگی، از خدا کمک بگیرم و حضرت زینب(س) را الگوی خود قرار دهم تا در آخرت در پیشگاه آن بانوی عزیز روسفید باشم.» 🍁 به مسایل دینی و مستحبات اهمیت بسیار می‌داد. و در نماز جمعه و جماعت شرکت می‌کرد. و نماز شب را ترک نمی‌کرد. 🍁 ایشان به امام خمینی(ره) علاقه‌ی بسیار داشت و پیرو فرمان و دستور او بود. 🍁 پس از پیروزی انقلاب اسلامی، برای ادای تکلیف به جبهه‌های حق علیه باطل اعزام گردید و در بسیاری از عملیات‌ها شرکت داشت و از خود رشادت‌های بسیاری برجای گذاشت. 🍁 وی در اوقات فراغت کتاب‌های مذهبی از جمله کتب شهید مطهری، نهج‌البلاغه و الغدیر را مطالعه می‌کرد. 🍁 بزرگترین آرزوی روحانی شهید؛ عباسعلی زمانی بیدختی شهادت و رسیدن به لقاء الله بود. 🍁 سرانجام در بیست‌و سوم اسفندماه سال ۱۳۶۳ و در عملیات بدر، در منطقه‌ی هور العظیم بر اثر اصابت خمپاره به شهادت رسید و مفقود‌الاثر گردید. 🍁 مهدی زمانی فرزند شهید می‌گوید: «بعد از شهادت پدرم، خواب دیدم که به خانه آمده‌اند و شب جمعه است، با هم به حرم رفتیم و دعای کمیل را خواندیم.» 🍁ک«این دست‌خط موسوم است به وصیتنامه‌ی عبدی از عبادالله که از گذاشتن نام بنده خدا بر خود خجالت دارد. 🍁 گواهی می‌دهم به وحدانیت خدا که در خداوندی شریک ندارد و اوست سزاوار پرستیدن و در معبودیت شریک ندارد، و در حکومت شریک ندارد، و محتاج به معین و یاوری نیست و همه چیز را او خلق کرده است.» 🎤 راوی: پدر شهید 🍁 سالي يک مرتبه خود را به جمع سينه سرخان عاشقي مي‌رساند که دسته دسته کوچ مي‌کردند و زمينيان را تنها مي‌گذاردند. 🍁 در يک نوبت که عازم شده بود و در کردستان خدمت مي‌کرد تعداد شهدا زياد شده بود. 🍁 وقتي برگشت به او گفتم: بابا آن‌زمان که ما کم سن و سال بوديم و به همراه گوسفندان راهي بيابان مي‌شديم اگر گرگي به گلّه حمله مي‌کرد، در زبان چوپانها اين بود که واي بر يک بزي‌ها! 🍁 حال بابا جان البته من افتخار مي‌کنم که تو براي دفاع از ناموس‌ و ملّت به مدان مي‌روي ولي بدان که تو يک بزي هستي‌ها! 🍁 عباسعلي لبخندمعني داري زد و گفت: باباجان: ابراهيم خليل يک پسر داشت و در راه خدا به مسلخ برد و تو نيز تک پسري را در راه انفاق کن. •┈┈••••✾•🍃🌹🍃•✾•••┈┈• 🌤«اللّهمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج»🌤 ☑️کانون همسران طلاب مدرسه علمیه مسجد گوهرشاد 🆔 @Kanoon99HT 🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷
🎤 راوی: یحیی علوی فرد، دوست شهید 🍁 سال ۶۶ با شهید ترکانلو آشنا شدم، حدود هفت، هشت ماه با ایشان هم حجره بودیم، یعنی بدو ورودم به حوزه علمیه امام صادق(ع) با ایشان هم حجره بودم و دوستان دیگر از جمله آقای محمدزاده،آ قای یغموری و آقای هاشمی هم با ما هم حجره بودند. 🍁 سال ۶۶ که من وارد حوزه شدم ایشان حدودا چهار سال قبل از ما وارد حوزه شده بود و مقطع تحصیل ایشان حدودا پایه پنج فعلی حوزه بود. 🍁 شهید با سایر دوستان یک تفاوت منحصر به فردی داشت و آن اینکه، بسیار خون گرم بود و با تمام طلبه ها برخورد خیلی صمیمانه ای داشت و نیز خیلی شوخ طبع بود 🍁 وقتی خودم غم و غصه ای داشتم و به پیش شهید ترکانلو می آمدم غم و غصه های یم را فراموش می کردم شوخ طبع بود و غصه ها را سهل می گرفت، تحمل خیلی بالایی داشت و مشکلات زندگی نمی توانست خیلی به او فشار بیاورد، اما همانقدری که شوخ طبع بود در مقابل عقاید انحرافی برخورد جدی می کردند و به بحث و مناظره می نشستند. 🍁 گاهی وقت ها حرفی پیش می آمد و ایشان تا قضیه را روشن نمی کردند یا خودشان قانع نمی شدند بحث را رها نمی کردند. 🍁 اگر مسائلی که مربوط به خودش بود و از دیگران سر می زد خیلی عصبانی نمی شدند و با شوخی یک جوری حل اش می کردند و یکی دو تا جمله خنده دار می گفتند و قضیه را فیصله می دادند ولی وقتی مربوط به اعتقادات بود خیلی حساس می شدند و قضیه را تا حل نمی شد رها نمی کردند، مخصو صا اگر طرف مقابلش طلبه می بود، می گفتند ما که طلبه هستیم اگر وارد جامعه شدیم و به مسائل دینی به راحتی خدشه وارد کردیم مردم عادی خیلی راحت تر این کار را انجام می دهد در آن صورت حرف ما طلبه ها را قبول نخواهند کرد. 🍁 بدون دلیل و منطقی نه چیزی را قبول می کردند و نه رد می کردند روی این حساب می آمدند قضیه را خیلی بحث می کردند و اگر حل نمی شد به اساتید و افرادی که آگاهی داشتند مراجعه می کردند تا اینکه قضیه برای خودش و دیگران روشن بشود ولی اگر می دانست مقرضانه است رفتارش فرق می کرد. 🍁 در همین رابطه یادم می آید یک بار برخورد بدی هم پیش آمد، آن دفعه بحث ولایت فقیه و جبهه و جنگ بود یکی از دوستان که طلبه بود و بعدها از حوزه رفت یعنی کسی بود که روحیه طلبه گی نداشت و شاید نمی توانست توی حوزه ادامه تحصیل بدهد، شخصی بود که خیلی مقرضانه بحث می کرد و اعصاب بچه ها را خورد می کرد حرفهایی هم که می زد دلیل خاصی حتی برای خودش نداشت.و آن بار که بحث ولایت فقیه بود شهید ترکانلو با ایشان برخورد فیزیکی کردند که دیگر این چیزها بیان نشود چون طلبه های جدیدی آمده بودند و ما هم سال اولی بودیم و خیلی در ما تاثیر می گذاشت و این شهید هم این چیزها را می فهمید و از نظر درسی بالاترین گروه درسی در مدرسه امام صادق(ع) داشتند. 🍁 من احساس می کنم ایشان خیلی احساس تکلیف می کرد، البته چند تن دیگر از رفقا هم بودند که بعضی ها جانباز شدند مثل آقای امینی و یکی دیگر از دوستان که اطلاعی از سر نوشت ایشان ندارم و جناب آقای وطن دوست که بخاطر مشکل شیمیایی نتوانستند ادامه تحصیل بدهند و از ایشان هم اطلاعی ندارم. 🍁 بیشتر فعالیت های شهید در امور مذهبی در حوزه علمیه محدود می شد برنامه هایی که اغلب طلبه ها حضور داشتند و در خارج از حوزه علمیه در نماز جماعت، دعای کمیل، دعای ندبه محل شرکت می نمودند. 🍁 در زمان انقلاب سن کمی داشتند و فعالیت چندانی نداشتند اما بعد از انقلاب فعالیت های چشمگیری داشتند، از روحیه ی مذهبی بسیار بالایی برخوردار بودند به من که خودم فرزند شهید بودن احترام خاصی قائل بود با اینکه هم سن بودیم و شاید هم من کمی از ایشان کم سن و سال تر بودم ولی خیلی به من احترام می گذاشت، یادم می آید یک بار از دستم خیلی ناراحت و عصبانی شده بود پیشم آمد و گفت اگر فرزند شهید نبودی می دانستم چه بر خوردی با شما داشته باشم، سر آن مسئله بخاطر احترام به شهید و مقام شهادت خطای مرا بخشید، ایشان به شهادت خیلی اهمیت می دادند و همیشه آرزوی شهادت در راه خدا را داشتند. ⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️
🔰 امروز مورخه ۲۸ دی ۱۳۶۵ تصمیم گرفتم از خاطراتی که در عملیات حاج عمران برای این حقیر رخ داده برایتان به یادگار باقی بگذارم. 🔰 شاید که برای نسل آینده انشاءا... مفید و مثمر ثمر واقع شود.(انه بکل شی قدیر، همه چیز به دست اوست) 🔰 عملیاتی به نام تک حاج عمران در همین منطقه انجام شد، لطف خدا شامل حال حقیر شد و من برای اولین دفعه در یک عملیات شرکت می کردم و به اتفاق جمعی از برادران تخریب چی عازم خط مقدم شدیم و به یاری خداوند و نظر لطف ولی عصر(عج) به خط دشمن حمله کردیم. 🔰 هدف از حمله فتح قله ۲۵۱۹ بود، خلاصه بعد از عملیات قرار شد با نیروی اطلاعات عملیات به جلو برویم. هر چند که نیاز به برادران تخریب نبود ولی میدان مینی در نزدیکی نیروهای خودی روی جاده قرار داشت و لذا برای هدایت نیروهای اطلاعات احتیاج به یک تخریب چی بود. 🔰 خلاصه آماده حرکت شدیم و از خاکریز گذشتیم، فرمانده نیروی اطلاعات گفت: برادر تخریب چی در این میدان مین سریع یک معبر باز کن. 🔰 من هم بدون هیچ معطلی و برای اولین دفعه نشستم و دستم را روی زمین گذاشتم، هنوز حدود پنج ثانیه نگذشته بود که صدایی سکوت و تاریکی محل را شکست، خمپاره ای در چند متری ما به زمین خورد و ترکشی به کتف چپ فرمانده اطلاعات اصابت کرد، به محض اصابت ترکش نیروی محل مجروح که همراه ما بود ایشان را به عقب بردند و چون وضع وخیم بود که همگی به اتفاق به جایگاه اولی بازگشتیم. 🔰 بعد از برگشت متوجه موضوع مهمی شدم و فهمیدم که سیم چین را به همراه نبردم و این خود یکی از الطاف الهی بود که ما به عقب برگردیم، چون سیم چین مهمترین وسیله کار برای یک تخریب چی است. 🔰 دیگر اینکه به محض نشستن من ترکش به ایشان اصابت کرد در حالی که با من نیم متر فاصله داشت و ایشان بعد از من بود. 🎤 راوی: شهید سید جلال مرتضی زاده •┈••••✾•🍃🌹🍃•✾•••┈• 🌤«اللّهمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج»🌤 ☑️کانون همسران طلاب مدرسه علمیه مسجد گوهرشاد 🆔 @Kanoon99HT 🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶
🔰 امروز مورخه ۲۸ دی ۱۳۶۵ تصمیم گرفتم از خاطراتی که در عملیات حاج عمران برای این حقیر رخ داده برایتان به یادگار باقی بگذارم. 🔰 شاید که برای نسل آینده انشاءا... مفید و مثمر ثمر واقع شود.(انه بکل شی قدیر، همه چیز به دست اوست) 🔰 عملیاتی به نام تک حاج عمران در همین منطقه انجام شد، لطف خدا شامل حال حقیر شد و من برای اولین دفعه در یک عملیات شرکت می کردم و به اتفاق جمعی از برادران تخریب چی عازم خط مقدم شدیم و به یاری خداوند و نظر لطف ولی عصر(عج) به خط دشمن حمله کردیم. 🔰 هدف از حمله فتح قله ۲۵۱۹ بود، خلاصه بعد از عملیات قرار شد با نیروی اطلاعات عملیات به جلو برویم. هر چند که نیاز به برادران تخریب نبود ولی میدان مینی در نزدیکی نیروهای خودی روی جاده قرار داشت و لذا برای هدایت نیروهای اطلاعات احتیاج به یک تخریب چی بود. 🔰 خلاصه آماده حرکت شدیم و از خاکریز گذشتیم، فرمانده نیروی اطلاعات گفت: برادر تخریب چی در این میدان مین سریع یک معبر باز کن. 🔰 من هم بدون هیچ معطلی و برای اولین دفعه نشستم و دستم را روی زمین گذاشتم، هنوز حدود پنج ثانیه نگذشته بود که صدایی سکوت و تاریکی محل را شکست، خمپاره ای در چند متری ما به زمین خورد و ترکشی به کتف چپ فرمانده اطلاعات اصابت کرد، به محض اصابت ترکش نیروی محل مجروح که همراه ما بود ایشان را به عقب بردند و چون وضع وخیم بود که همگی به اتفاق به جایگاه اولی بازگشتیم. 🔰 بعد از برگشت متوجه موضوع مهمی شدم و فهمیدم که سیم چین را به همراه نبردم و این خود یکی از الطاف الهی بود که ما به عقب برگردیم، چون سیم چین مهمترین وسیله کار برای یک تخریب چی است. 🔰 دیگر اینکه به محض نشستن من ترکش به ایشان اصابت کرد در حالی که با من نیم متر فاصله داشت و ایشان بعد از من بود. 🎤 راوی: شهید سید جلال مرتضی زاده •┈••••✾•🍃🌹🍃•✾•••┈• 🌤«اللّهمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج»🌤 ☑️کانون همسران طلاب مدرسه علمیه مسجد گوهرشاد 🆔 @Kanoon99HT 🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶