حالابه خودم که آمدم، نشسته بود به گریه، زانو به زانوی دامادش و می پرسید:
_ محمد دلتنگ من نشد؟ نترسید؟ آخه بچه ی من که جنگ ندیده بود! الهی بمیرم، درد هم کشید؟
ناله هایش تبدیل به ضجه شده بود و جوابی جز هق هق گریه نمی گرفت...
تلفنم را برداشتم، پیام های محمدرضا را باز کردم، می دانستم دیگر آنلاین نمی شود اما چاره ای نداشتم، پیام دادم: محمد! به دادم برس! من از پس مامان برنمیام، خودت باید بیای!
آن شب مادر آنقدر اشک ریخت تا به خواب رفت، دست روی پیشانی اش گذاشتم و شروع کردم به قرآن خواندن، شاید کمی آرام بگیرد...
*اَمَّن یُّجیبُ المُضطَرَّ اِذا دَعاهُ وَ یَکشِفُ السُّوءَ
*أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ
............
صبح زود چنان با انرژی و سرحال بیدار شد که هیچکدام باور نمی کردیم همان مادر دیشب است... پرسیدم:
_ انگار امروز بهتری!
_ چرا نباشم؟ دیشب با محمد رفتم زیارت امام رضا، بعد هم منو برد محل شهادتش، خیالم راحت شد... بچه م در ورودی العیس روی خاک ها به خواب رفته، خواب ناز...
از لبخند گرم مادر، نفس راحتی کشیدم:
_ پس بالاخره خودش را رساند...
______________
* گفتی اندر خواب بینی بعد از این روی مرا
ماه من! در چشم عاشق آب هست و خواب نیست
#ششمین_سالگرد
#شهید_محمدرضا_دهقان
🌤«اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج»🌤
☑️کانون همسران طلاب
مدرسه علمیه مسجد گوهرشاد
🆔 @Kanoon99HT
🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶