eitaa logo
کانون همسران طلاب مدرسه علمیه مسجد گوهرشاد
41 دنبال‌کننده
8.9هزار عکس
1.9هزار ویدیو
410 فایل
{{ بِـسْـــمِ الله الـرَّحْـمَٰـنِ الـرَّحِـیــم }} کانون وابسته به واحد فرهنگی-تبلیغی مدرسه علمیه مسجد گوهرشاد بوده و زیر نظر آن فعالیت می کند. {{ اَللَّهُمَّ‌ عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجْ }} آیدی ادمین کانال)): 🆔 @Z535774
مشاهده در ایتا
دانلود
🕋🕌 🌹شهیدان بر《خوان قرآن》 🥀🔸خاطرات قرآنی شهدا🔸 💢آیا درست می‌خوانم❓❓ آنروز با بروجردی کار داشتم؛ می‌خواستم راجع به مشکلات با او تبادل نظر کنم؛ لازم بود که نظر او را در مورد بعضی مسائل بپرسم. وقتی وارد اتاق شدم، دیدم دارد قرآن می خواند. وقتی مرا دید، گفت: «کاری با تو داشتم؛ اگر وقت داری، می‌خواستم برای من کاری انجام دهی.» تعجب کردم؛ کمتر شده بود از کسی درخواستی بکند و بخواهد تا کاری برایش انجام دهد. خوشحال شدم از این‌که بتوانم کاری برایش انجام دهم. راستش آنقدر به او مدیون بودم که دنبال چنین فرصتی می‌گشتم تا بتوانم مقداری از محبت‌های او را جبران کنم. رفتم و کنارش نشستم؛ قرآن را باز کرد و گفت: «من قرآن می‌خوانم و شما گوش کنید؛ ببینید آیا درست می‌خوانم یا نه؟» وقتی فهمیدم کار بروجردی چیست، شرمنده شدم. گفتم: «مرا شرمنده نکنید؛ این چه حرفی است که می‌زنید! شما قرآن را صحیح می‌خوانید؛ تازه من که هستم که بتوانم غلط شما را بگیرم.» گفت: «خیلی وقت است که قرآن را پیش کسی نخوانده‌ام؛ ممکن است بر اثر کثرت کار و مشغله‌ی زیاد، فراموش کرده باشم.» در حالی ‌که سرم را پایین انداخته بودم و از شرمندگی جرأت نداشتم سرم را بلند کنم، در کنار او نشستم. 🥀 •┈┈••••🔹••🌹🥀🌹••🔹••••┈┈• ☑️واحد فرهنگی-تبلیغی مدرسه علمیه مسجد گوهرشاد 🤲اَللّٰهُمَّ عَجِّلْ‌ لِوَلِیِّڪ َ‌الفَرَجْ🌤
شهید بروجردی نه محافظ قبول می‌کرد و نه راننده؛ یکی از دوستان که مُرید شهید بروجردی هم بود همراهش شد و سعی می‌کرد یک لحظه از او دور نشود حتی جلوی در دسشویی می‌ایستاد که اگر شهید شد او هم شهید شود. آنها راه افتادند بروند جلسه‌ای که دعوت بودند. در این بین، یکی از پاسدارها که قبلا دو بار می‌آید پیش شهید بروجردی و میگوید مطلبی خصوصی دارم. محمد به خاطر جلسه و کمی وقت، به روز دیگری موکول میکند اتفاقا این جوان برای دفعه سوم زمانی می‌آید که همان صبح رفتن به جلسه ارومیه بوده. شهید بروجردی این بار می‌ماند چه کند به داوود راننده‌اش می‌گوید تو برو به جلسه برس تا من بیام. داوود می‌گوید: من یک قدم هم نمی‌روم بدون شما. من تو را می رسانم. شهید بروجردی اصرار می کند که شما برو من با این آقا صحبت می‌کنم و خودم را می رسانم. هر چه حاج داوود اصرار می‌کند فایده ندارد و می‌رود. آقای منصوری،هماهنگ کننده تیپ به او می‌گویند برادر بروجردی این جاده خطرناک است، ممکنه مین داشته باشد. من می‌روم نگاه می کنم اگر خبری نبود شما را صدا می‌کنم. شهید بروجردی قبول می‌کند. در این فرصت هم آن جوان می‌آید راز مگویش را بگوید. آقای منصوری از دور اشاره می‌کند که بیایید. شهید بروجردی می‌نشیند پشت فرمان و آن جوان هم کنار دستش می‌روند روی مین و شهید می‌شوند. دسته گلی از صلوات به نیابت ازشهید، هدیه میدهیم به حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها الّلهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍوَعَجِّلْ‌فَرَجَهم به امید نگاهی ازجانب پُر مهرشان نقل ازرضا محمدی نیا همرزم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سردار شهید بروجردی: جنگ آخرین راه منه؛ ولی اگه قرار به جنگیدن باشه نه از جنگ میترسم، نه از مرگ!