eitaa logo
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
1.1هزار دنبال‌کننده
19.6هزار عکس
3هزار ویدیو
53 فایل
#تنهاڪانال‌شهدای‌ڪربلای۴🌾 دیر از آب💧 گرفتیـم تـورا ای ماهـی زیبا؛ امّا عجیـب عذابـی ڪہ ڪشیـدی تازه اسٺ #شهادت🌼 #شهادت🌼 #شهادت🌼 چه‌ڪلمه‌زیبایی... #غواص‌شهیدرضاعمادی و سلام‌بر ۱۷۵ غواص‌شهید #کپی‌ممنوع⛔ 🍃ادمیـن‌پاسخگو↓ @goomnaam_1366
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
"هیچکس" سرش آنقدر شلوغ نیست که "زمان" از دستش در برود و "شما" را از "یاد" ببرد همه چیز برمی گردد به "اولویت های آدم" اگر "کسی" به "هردلیلی" در هر "مکانی" باهر"احساسی" "تو" رایادش رفت،،، فقط یک دلیل دارد؛ "جزو اولویت هایش نیستی..." ✨🦋
💔 🕯سلام ما به بقیع و بقاع ویرانش ▪️برآن حریم که باشد ملک نگهبانش 🕯سلام ما به بقیع آن تجسم غربت ▪️گواه بر سخنم تربت امامانش (ع)🥀 🏴
❁﷽❁ روز و شب فکر من این است بیایم حَرمت دعوتم کن به فدای تو و لطف و کَرمت... 🌸 🍂🌸🍃 🍃🍂🌸🍃🍂🌸 ✨🍃🍂🌸🍃
تبسمی کرد وبا لبخند گفت : باید از ناگفته ها ، ازشهدا گفت . واز جزیره مجنون و حماسه های خونینی که به نظر او فقط در روز قیامت ، به اذن خدا آشکار خواهد شد .
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
تبسمی کرد وبا لبخند گفت : باید از ناگفته ها ، ازشهدا گفت . واز جزیره مجنون و حماسه های خونینی که به
💢وقتی تعداد ها ، دونفر شد همه بغض راه گلویشان را گرفته بود عجب عدد مقدسی! 💢آن روز سه ناشناس سوار بر ترکِ موتور سمت ما می آمدند . چفیه ها راکنار زدند ، نور ازبچه های اطلاعات عملیات مجنون بودند ونفرسوم بنام محرابی.. جوان ناشناس اما محجوب که خواب دیده بود وبه اصرار تمام آمده بود هرسه آماده بودند . 💢به علی گفتم یکدست لباس نو به محرابی بدهد . آن شب کلی گپ وگفت داشتیم به یاد عملیات های گذشته .. وبعد هرکدام از ها در دل تاریک شب به کنجی خزیده ومشغول نجوا ..
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
💢وقتی تعداد #غواص ها ، #هفتادو دونفر شد همه بغض راه گلویشان را گرفته بود عجب عدد مقدسی! 💢آن روز سه
💢صبح نامه آمده بود که باید برگردند پولکی وحمیدی نور به واحد اطلاعات عملیات دزفول و محرابی به همدان .. نمیدانستم چطورباید به آنها بگویم 💢چهره های نور بالای آنها ... چادر از حضوربچه ها خالی شد که صدای انفجاربلند شد . دوبار از میان کوه . بمب های خوشه ای و انفجارهای مداوم ، پناه گرفته بودیم و صدای کسی درنمی آمد .. 💢کریم فریاد میزد: آمبولانس .. سیدرضا رادیدم که سرپولکی را روی پایش گذاشته ،غرق درخون وترکش آرام جان داد . آن طرف تر بچه ها حلقه زده بودند دور کسی وبرانکارد میخواستند جلو رفتم یک لبخند با عینک شکسته روی صورتش بود و محرابی که .. 💢احساس گنگی داشتم وبه رفتن محرابی رشک ورزیدم ... دنبال حمیدی نور گشتم میدانستم بعدازنماز کنارنیزار میرود . آنجا پیکری بی سر افتاده بود ... 💢یکدفعه بوی جزیره مجنون پیچید وصدای فریادها وشلیک گلوله ها و آن گشت رویایی و اخرین شناسایی قبل ازعملیات و سجده های طولانی حمیدی نور .. 💢یکی فریاد زد یک سر اینجاست . دویدم سمتش ودیدم چشم های حمیدی نور سمت آسمان خیره است سر کنار یک بوته ی نعنا آرام گرفته بود . و ما هنوز همان هفتاد ودونفر بودیم.. راوی: 👈آزاده‌وجانباز محسن جامه‌بزرگ ✨🦋
1.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔶 کلمه ای مهم از شهید ابراهیم …❀ @Karbala_1365🌹 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا