eitaa logo
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
903 دنبال‌کننده
18.3هزار عکس
2.7هزار ویدیو
52 فایل
#تنهاڪانال‌شهدای‌ڪربلای۴🌾 دیر از آب💧 گرفتیـم تـورا ای ماهـی زیبا؛ امّا عجیـب عذابـی ڪہ ڪشیـدی تازه اسٺ #شهادت🌼 #شهادت🌼 #شهادت🌼 چه‌ڪلمه‌زیبایی... #غواص‌شهیدرضاعمادی و سلام‌بر ۱۷۵ غواص‌شهید #کپی‌ممنوع⛔ 🍃ادمیـن‌پاسخگو↓ @goomnaam_1366
مشاهده در ایتا
دانلود
کاش در اين رمضان لايق ديدار شوم سحری با نظر لطف تو بيدار شوم   کاش منت بگذاری به سرم مهدی جان  تا که همسفره تو لحظه افطار شوم 🌸اللّٰھـُــم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجـْــ🌸
🌹 نامنظـم است ... نبض دنیایی نابسامانم ، بیـا فرمانـدهـی ڪن ... 🌹 #شهیدساکی سیدمجتبی_هاشمی #فرمانده
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از گنجینه های جنگ
گنجینه های جنگ: نام کتاب : اینک شوکران - جلد سوم 🌹ایوب بلندی به روایت همسر شهید مولف : زینب عزیزمحمدی تحقیق و تنظیم کتاب : آذردخت داوری با همکاری : مریم برادران ناشر کتاب : روایت فتح @ganjinehayejang
هدایت شده از گنجینه های جنگ
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :7⃣ حرف ها شروع شد ایوب خودش را معرفی کرد کمی از انچه برای من گفته بود به اقاجون هم گفت. گفت از هر راهی جبهه رفته است بسیج، جهاد و هلال احمر حالا هم توی جهاد کار میکند. صحبت های مردانه که تمام شد اقاجون به مامان گاه کرد و سرش را تکان داد که یعنی راضی است تنها چیزی که مجروحیت ایوب را نشان میداد دست هایش بود جانبازهایی که اقاجون و مامان دیده بودند یا روی ویلچر بودند یا دست و پایشان قطع شده بود از ظاهرشان میشد فهمید زندگی با انها خیلی سخت است اما از ظاهر ایوب نه مامانم با لبخند من را نگاه کرد او هم پسندیده بود سرم را پایین انداختم مادر بزرگم در گوشم گفت تو که نمیخواهی جواب رد بدهی؟؟خوشگل نیست که هست جوان نیست که هست ان انگشتش هم که توی راه کمینی(خمینی) جانتان این طور شده توکه دوست داری توی دهانش نمیگشت اسم امام را درست بگوید هیچ کس نمیدانست من قبلا بله را گفته ام سرم را اوردم بالا و به مامان نگاه کردم جوابم از چشم هایم معلوم بود ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 🌹کتابخانه تخصصی دفاع مقدس همدان🌹 @ganjinehayejang
هدایت شده از گنجینه های جنگ
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :8⃣ وقتی مهمانها رفتند هنوز لباسهای ایوب خیس بود.... و او با همان لباسهای راحتی گوشه اتاق نشسته بود گفت....... مامان!شما فکر کنید من ان پسرتان هستم که بیست و سه سال پیش گمش کرده بودید ..... حالا پیدا شدم ...... اجازه میدهید تا لباسهایم خشک بشود اینجا بمانم؟؟ لپ های مامان گل انداخت و خندید...... ته دلش غنج میرفت برای اینجور ادمها..... اقا جون به من اخم کرد..... ازچشم من میدید که ایوب نیامده شده عضوی از خانواده ما..... چند باری رفت و امد و به من چشم غره رفت..... کتش را برداشت و در گوش مامان گفت ..... اخر خواستگار تا این موقع شب خانه مردم میماند؟؟ در را به هم زد و رفت .... صدای استارت ماشین که امد دلمان ارام شد میدانستیم چرخی میزند و اعصابش که ارام شد برمیگردد.خانه..... مامان لباس های ایوب را جلوی بخاری جابه جا کرد ... اینها هنوز خشک نشده اند.... شهلا بیا شام را پهن کنیم...... بعد از شام ایوب پرسید:الان در خوابگاه جهاد بسته است ،من شب کجا بروم؟؟ مامان لبخندی زد و گفت؛خب همینجا بمان پسرم،فردا صبح هم لباسهایت خشک شده اند،در جهاد هم باز شده است...... یکدفعه صدای در آمد...... اقا جون بود........ ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 🌹کتابخانه تخصصی دفاع مقدس همدان 🌹 @ganjinehayejang
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🌹با لبخند شهدا🌹 🌷ماه شعبان بود. به اتفاق حاج مجید سپاسی برای جا به جا کردن فرمانده خط، به جزیره رفتیم. قرار بود حسن حق نگهدار را با مسلم شیر افکن با هم عوض کنیم. سنگر فرمانده خط یک سنگر بتونی بود که دیواره ورودی را رنگ سفید زده و بالای آن این بیت از سعدی نوشته شده بود: چون دلارام می‌زند شمشیر سر ببازیم و رخ نگردانیم شب را چهار نفری در همان سنگر بودیم، به حرف و شوخی گذشت و همه به خواب رفتیم. نیمه شب بود که از صدای مناجات و هق هق گریه بیدار شدم. حسن بود که گوشه ای نشسته بود و آرام برای خودش مناجات شعبانیه می خواند. کم کم ما سه نفر هم وضو گرفتیم و کنارش نشستیم و قرعه به نام من افتاد که مناجات را بخوانم. شروع کردم به خواندن و همراه با خواندن من مجید، حسن و مسلم اشک می ریختند تا رسیدم به این فراز دعا... إِلَهِي إِنْ أَخَذْتَنِي بِجُرْمِي أَخَذْتُكَ بِعَفْوِكَ وَ إِنْ أَخَذْتَنِي بِذُنُوبِي أَخَذْتُكَ بِمَغْفِرَتِكَ وَ إِنْ أَدْخَلْتَنِي النَّارَ أَعْلَمْتُ أَهْلَهَا أَنِّي أُحِبُّكَ... [...خدايا اگر مرا بر جُرمم بگيرى، من نيز تو را به عفوت بگيرم، و اگر به گناهانم بنگرى، جز به آمرزشت ننگرم، و اگر مرا به قهرت وارد دوزخ كنى، به اهل آن می گویم كه تو را دوست دارم.] ناگهان صدای زجه مجید بلند شد. آنقدر گریه کرد که بی حال روی زمین افتاد، هیچ وقت چنین حالتی و گریه ای از مجید ندیده بودم. از گریه مجید آه حسن هم بلند شد و دنبالش مسلم و هر سه روی زمین افتادند و اشک می ریختند. آن شب آن قدر اشک ریختند که هیچ وقت فراموش نمی کنم. مجید با همان حالش می گفت، این فراز دعا من را آتش می زند خدایا اگر مرا وارد دوزخ كنى، به اهل آن می گویم كه تو را دوست دارم... 🌷🌿🌷🌹🌷🌿🌷 🌸هدیه به شهیدان ، و و سلامتی 🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💢 از الهی است چگونه این ماه را کنیم؟ هشام بن سالم می گويد: ما هشت نفر از رجال در محضر حضرت ابى جعفر امام باقر (ع) بوديم، پس سخن از به ميان آورديم. امام عليه السلام فرمود: اين است رمضان، و نگویيد رمضان رفت و يا آمد، زيرا نامى از اسماء الله است كه نمیرود و نمىآيد كه شىء زائل و نابود شدنى میرود و میآيد، بلكه بگوئيد ماه ، پس ماه را اضافه كنيد در تلفظ به اسم، كه اسم اسم الله میباشد، و ماه رمضان ماهى است، كه قرآن در او نازل شده است، و خداوند آن را مثل و عيد قرار داده است همچنانكه پروردگار بزرگ عيسى بن مريم (س) را براى بنى اسرائيل مثل قرار داده است، و از حضرت على بن ابى طالب (ع) روايت شده كه حضرت فرمود: «لا تقولوا رمضان و لكن قولوا شهر رمضان فانكم لا تدرون ما رمضان»  شما به راستى نمىدانيد كه رمضان چيست (و چه فضائلى در او نهفته است). 📚بحار جلد 96، ص 376
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌾🍃✨ 🍃✨ ✨ 🌸 راوی شهدا ازکربلای (ع)تاشهادت که درکناراین امربه معرفی شهدای ٤ میپردازد🌾 آدرس کانال: @Karbala_1365 .... http://eitaa.com/joinchat/4252303360C232b5f1967 🌾✨🌾✨🌾 🔴 کانال را معرفی کنید... اجرکم عندالله🌷