⭕️مقاومت حسینوار
🔸شهید حسینعلی یارینسب، بیسیمچی گردان حنظله حاج همت رو خواست.
حاجی اومد پای بیسیم و گوشی رو گرفت. صدای ضعیف و پر از خش خش رو از آن سوی خط شنیدم که میگفت:
احمد رفت، حسین هم رفت. باطری بیسیم داره تموم میشه. عراقیها عنقریب میان تا ما رو خلاص کنن.
منم خداحافظی میکنم.
🔸حاج همت همونطور که به پهنای صورت اشک میریخت، گفت:
بیسیم رو قطع نکن... حرف بزن. هر چی دوست داری بگو، اما تماست رو قطع نکن.
🔸صدای بیسیمچی رو شنیدم که میگفت:
سلام ما رو به امام برسونید. از قول ما به امام بگید: همونطور که فرموده بودید حسینوار مقاومت کردیم، ﻣوﻧﺪﻳﻢ و ﺗﺎ ﺁﺧﺮ ﺟﻨﮕﻴﺪﻳﻢ.
🔸۳۰۰ تن از رزمندگان گردان حنظله درون یکی از کانالها به محاصرهی نیروهای عراقی در میان. چند روز و صرفا با تکیه بر ایمان خودشون به مبارزه ادامه میدن و به مرور همگی توسط دشمن و با عطش به شهادت میﺭﺳﻨﺪ.
شهید_حسینعلی یارینسب
درس اخلاق
حکمتی ازنهج البلاغه
حکمت ۱۴۴ :
تناسب بردبارى با مصيبتها (اخلاقى، معنوى)
وَ قَالَ [عليه السلام] يَنْزِلُ الصَّبْرُ عَلَى قَدْرِ الْمُصِيبَةِ وَ مَنْ ضَرَبَ يَدَهُ عَلَى فَخِذِهِ عِنْدَ مُصِيبَتِهِ حَبِطَ عَمَلُهُ .
درود خدا بر او ، فرمود : صبر با اندازه مصيبت فرود آيد ، و آن كه در مصيبت بى تاب بر رانش زند ، اجرش نابود مى گردد.
🍃🌺
🌺 معرفی وبیان عظمت قرآن اززبان قرآن ناطق أمیرالمومنین علی(علیه السلام)
.پس درمان خودرا از قرآن بخواهیدو درسختیها ازقرآن یاری طلبیدکه درقرآن درمان بزرگترین بیماریهایعنی کفرونفاق وسرکشی وگمراهی است پس بوسیله ی قرآن خواسته های خودراازخدابخواهیدوبادوستی قرآن بخداروی آوریدوبوسیله ی قرآن ازخلق خداچیزی نخواهیدزیراوسیله ای برای تقرب بندگان بخدابهترازقرآن وجودندارد.
نهج البلاغه خطبه۱۷۶
#انرژی_مثبت😍
خدایا بوی رمضان بهاری از جنس
استغفار و بخشیده شدن است
رمضان اینجاست و
من اینجا دلم سخت معجزه می خواهد
چشم انتظارضیافت آسمانی توام
شاید معجزه من در مهمانی توست
سناریوی فرار
ده نفر از بچه ها بعنوان آشپز در اردوگاه خدمت می کردند که وظیفه پخت و پز صبحانه و ناهار و شام اسرا رو بعهده داشتن. معمولا آشپزا رو از بین افرادی که اندام درشتتر و بدنی قوی تر داشتن انتخاب می کردن. طفلکیا از صبح تا شب تو گرمای تابستون و سرمای زمستون تو محیط باز زحمت می کشیدن و خیلی وقتا با توسری و کابل سرِ شب روانه آسایشگاهاشون می شدن. دونفر از زحمتکش ترین اونا یکی حسن طاهری بچه اصفهان و دیگری روزعلی بچه گتوند خوزستان بود که هردو تو بند ما (سه) و آسایشگاه هشت بودن. حسن طاهری توی زندان الرشید مزمد (بهیار) بود و خیلی به بچه های مجروح خدمت کرده و مورد احترام و علاقه همه بود. ظاهرا از طرف فرماندهان بالا برنامه ی ویژه ای برای زهر چشم گرفتن از اسرای اردوگاه ۱۱ تکریت به فرمانده اردوگاه ابلاغ شده بود و طی یه سناریوی ساختگی و با همکاری جاسوسایی مانند ناصر به آشپزا خصوصا این دو عزیز اتهامِ تلاش برای فراری دادن تعدادی از اسرا داده شد.
قبلش لازمه وضعیت اردوگاه یازده تکریت رو براتون شرح بِدم تا بدونید که قضیه از اساس دروغ بود و برنامه ای برای فرار وجود نداشت و احتمال موفقیت فرار صفر بوده و به گفته خود عراقیا امنیتی ترین اردوگاه اسرا در عراق محسوب میشد. چونکه اولا اسرای این اردوگاه از غواصان کربلای چهار که نیروهای زبده و آموزش دیده تا رزمنده های عملیاتای کربلای پنج و شش بودن و در بین اسرای این اردوگاه تعداد قابل توجهی فرمانده گردان و گروهان و پاسدار و طلبه بود بگونه ای که خود عراقیا اسم این اردوگاه رو گذاشته بودند اردوگاه حزب الله. آنقد حصارای تو در تو با انواع سیم خاردار و استحکامات عجیب و غریب ایجاد کرده بودن که واقعا یه گنجشک نمی تونست از میون اونا عبور کنه. حتی در بین ردیفای سیم خاردار که گاهی به ارتفاع پنج متر هم می رسید برق سه فاز وصل کرده بودن.
( حسن و روزعلی دو اسیر شکنجه شده با اتوی داغ ونمک در کف پا )
به گفته کارگرانی که از بین بچه ها برای بافتن سیم خاردار و مستحکم کردن اونا هر روز به بیگاری بُرده میشدن، ۳۷ ردیف سیم خاردار چه بصورت چندحلوقی روی هم تا دیوارای سیم خاردار بافته به هم با پایه های بسیار قوی و ... در اطراف اردوگاه وجود داشت و علاوه بر همه اینا با برجکای متعدد در اطراف دیدبانی و مراقبت میشد و در داخل لایه ها و ردیفا هم جاده هایی بود که نگهبانا شبانه روز بین اونا قدم می زدن. شاید به جرات میتوان گفت عظیم ترین و نفوذناپذیر ترین موانع و حصارهای طول تاریخ جنگای دنیا در بین اردوگاهای اسرا در اردوگاه یازده تکریت ایجاد شده بود.
با توجه به توضیحات بالا ، هیچ عاقلی این فکرو تو سرش خطور نمی داد کاری رو انجام بده که نتیجه اش جز مرگ نبوده و هیچ شانسی برای موفقیت نداره. بر فرضم اگه کسانی فکر فرار تو ذهنشون بود عملا امکان تحققش وجود نداشت. اما وقتی که پایِ بهانه و یه سناریوی ابلاغ شده باشه دیگه جای استدلال و اینجور چیزا نیست و باید چن نفر قربانی این سناریوی شیطانی میشدن تا بقول معروف تمامی حدود ۱۶۰۰ اسیر این اردوگاه ۱۱ تکریت ماستشون تو کیسه بکنن و هیچ وقت فکر فرار تو مخیلشون خطور نکنه. یکی از روزای داغ خرداد سال ۱۳۶۶ بود که خبر اومد حسن طاهری و روزعلی رو بردن اتاق شکنجه و زیر شدیدترین شکنجه ها قرار دادن. این خبرا هم توسط همون جاسوسا بین بچه ها منتشر میشد که محیط رعب و وحشت رو تشدید کنن.
بعد از انتشار این خبر دیگه تا دو ماه کسی خبری از این دو نفر نداشت. بعضیا می گفتن زیر شکنجه شهید شدن و بعضیا می گفتن احتمالا به استخبارات بغداد اعزام شدن و خلاصه همه جور گمانه زنی بین بچه ها بود و هیچکس خبر درست و موثقی از سرنوشتشون نداشت. تا اینکه بعد از دو ماه دو نفر رو لنگان لنگان اوردن بند سه. نحیف و استخونی که هیچ شباهتی به حسن و روزعلی نداشتن و به همه اعلام کردن که کوچکترین تماس و حرف زدن با اونا ممنوعه و متخلفین به شدیدترین وضع مجازات می شوند.
( حسن و روزعلی دو اسیر شکنجه شده با اتوی داغ ونمک در کف پا قسمت دوم )
حسن و روزعلی، دو سه هفته تحت نظر و مراقبت شدید بودن و تو این مدت این دو عزیز جداگونه گوشه آسایشگاه زندگی می کردن و هیچکس حق حرف زدن و ارتباط با اونا رو نداشت. تا اینکه کم کم اوضاع عادی شد و اجازه پیدا کردن که با بچه ها قاطی بشن ، اما همچنان در باره اون ماجرای مرموز تا ماها سکوت کرده بودن و چیزی نمی گفتن.بعد از مدتا که اوضاع عادی شد ، شرح اون ماجرای هولناک رو برامون تعریف کردن که از این قرار بود: بعد از صحنه سازی و گزارش کذب یکی از جاسوسا در باره اینکه آشپزای اردوگاه برنامه ای برای فراری دادن تعدادی از اسرا دارن و سهمیه غذایی بیشتری به اونا میدن و راه و چاها رو به اونا نشون دادن تا در فرصت مناسب فرار کنن ، باعث شد ده نفر آشپز رو ببرن تو اتاق نگهبانا و بهشون برق وصل کنن و حسابی با کابل بزنن. به گفته حسن طاهری شکنجه گر این صحنه عدنان بود که از سفاک ترین و بی رحم ترین درجه دارای بعثی بود و حتی از افسرای مافوق خودشم حساب نمی برد. در گفتگویی که با حسن طاهری داشتم حوادث اون روزا رو اینگونه روایت کرد:
«همه ما ده نفر آشپز رو روز اول بُردن اتاق نگهبانا که در بین بند یک و دو قرار داشت و عدنان اومد و بعد از اینکه اتهام ما رو مبنی بر برنامه ریزی و تلاش برای فراری دادن تعدادی از اسرا رو بیان کرد با تهدید گفت که حرف بزنید و باید اعتراف کنید که این تصمیمو داشتید و جزئیات برنامه رو شرح بدید. به چه چیزی باید اعتراف می کردیم؟ و کدام جرم نکرده رو گردن می گرفتیم. هدفشون فقط شکنجه بود و ما هیچ راه فراری از اون نداشتیم. بعد از اینکه کلی با کابل زد ،یکی یکی برق به بدن بچه ها وصل کرد وتا فرداش رهامون کردن. روز دوم عدنان فقط من و روزعلی رو صدا زد و بُرد اتاق شکنجه. اصرار داشت که باید اعتراف کنید و گفت:ما فهمیدیم که بقیه بیگناه بودن و کار شما دو تا بوده و اگر اطلاعات ندید شما دو تا رو میکشیم. حتی از لابلای صحبتا متوجه شدم که می گفت امروز یکی و فردا اون یکی رو بکشید.
حسن و روزعلی(۳) اسناد زنده مظلومیت یک ملت💢
حسن میگه: ما هم که واقعا چیزی برای گفتن و اعتراف کردن نداشتیم قسم و قرآن می خوردیم که ما بیگناهیم و هیچ کاری نکردیم. اصلا عدنان مسیحی بود و اعتقادی به این قسم و قرآنا نداشت. اول دو تامونو به چوب فلک بست و اونقد با کابل زد تا کف پاهامون ورم کرد. بعدش اتو رو روشن کرد و وقتیکه داغ میشد می چسبوند کف پاهای ما و چند بار این کار تکرار شد تا تمامی پوست و مقداری از گوشت کف پاهامون سوخت. هیچ توجهی به ناله ها والتماسای ما نداشت و ساعتا این وضعیت ادامه داشت . بعدش با اتو زیر بغل و کلاشه های رانمون رو هم اتو کشید و سوزوند. چند بار از هوش رفتیم و هر بار با ریختن آب ما رو بهوش می آورد و به شکنجه و اتو کشی ادامه تا اینکه تمام گوشت کف هر دو پای ما سوخت و داشت به استخون می رسید.شکنجه که تموم شد و دیگه جایی از بدنمون سالم نمونده بود انداختنمون تو دو اتاق جداگونه و تا دو ماه بدون حموم و حق استفاده از توالت و بدون هیچگونه رسیدگی و پانسمان و بصورت انفرادی زندانی شدیم. برای قضای حاجت یه قوطی کف انفرادی گذاشته بودن و روزی مقدار کمی آب و غذا از پنجره به ما می دادند. بعلت گرمی هوا و عدم رسیدگی بعد از چند روز زخما عفونت کرد و کِرم زد. روز به روز وضعمون بدتر میشد و دیگه داشتیم به روزای آخر عمرمون می رسیدیم تا اینکه بعد از دوماه تحمل این شرایط سنگین و سخت ما رو برگردوندن بند سه و آسایشگاه هشت و ناصر(جاسوس مخوف بند سه) رو مراقب ما قرار دادن که کسی باهامون ارتباط برقرار نکنه.»
آنچه شنیدید و خواندید اظهارات حسن ظاهری بود که فقط خودش و روزعلی از اون خبر داشتن. اونم هر کسی فقط از وضعیت خودش خبر داشت نه دیگری.
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
از "من"
تا
"تو"
هفت آسمان
دریاست
#طلبه و #غواص
شهید #یحیی_صادقی
شهادت:ام الرصاص
عملیات #کربلای۴
🌺روایتی از مادر بزرگوار شهید:
هنگامی که بعداز دوماه پیکرش پیدا شد و برای دفن بازگشت، در تابوت را که باز کردند فرزندم را در آغوش کشیدم که به ناگاه سرش به سینه ام چسبید که گویی اونیز مرا آغوش کشیده. بعداز دفن از اطرافیانم پرسیدم چرا سر یحیی اینگونه شد؟
گفتند:سرش از تن جدا شده و بخاطر شما بهم دوخته اند اگر دیدی آنگونه شد چون سراز پیکر جدا بود.
آنجا گفتم:فدای امام حسین(ع)
🍃🌺
@Karbala_1365
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🌹 #شهیدرضا(داريوش) #ساكي نام پدر : حسین مقطع تحصيلي : دكترا رشته تحصيلي : پزشکی مكان تولد : ملایر تا
مجموعه یادداشتهای اخلاقی #شهیدرضا(داریوش) #ساکی (قسمت1)
🌺چه باید بکنیم؟
آری چه باید بکنیم تا از شر این نفس که همه چیز ما را تحت تاثیر خود قرار داده است نجات یابیم.
می دانیم که ریا شرک است و بهتر است هرچه زودتر نجات یابیم. پس در ابتدا بگوئیم که اعمال تا جائی که ممکن است در خفا باشد. هر وقت نفس می خواست غلبه کند و ریا بنماید یاد این نکته بیفتد که افراد خیلی کوچکترند که آدم بخواهد برای آن ها کاری چه بسا کوچک انجام دهد و افراد ذلیل هستند و همه عبد اویند پس کار را برای او انجام ده نه غیر. البته برای اعمالی که مسلما در انظار عمومی صورت می گیرد مثل نماز جماعت و غیره باید مواظبت بیشتر نماید چون خطر ریا و ابطال عبادت بیشتر می شود. اگر دیدی میلی به مستحبات نداری در جماعت آن را انجام نده. اگر مثلا در نماز فرادا و در خفاء از خداوند خوف نداری و در نماز اشک بر چشمت جاری نمی شود، با زور خود را در نماز جماعت گریان نکن در دعا نیز چنین کن.
ادامه دارد.....
@shohadayemalayer
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
مجموعه یادداشتهای اخلاقی #شهیدرضا(داریوش) #ساکی (قسمت1) 🌺چه باید بکنیم؟ آری چه باید بکنیم تا از شر
مجموعه یادداشتهای اخلاقی #شهیدرضا(داریوش) #ساکی
(قسمت2)
🍃مسئله مهم دیگر پرحرفی و تعریف است.
آدم وقتی به پرحرفی می افتد بیشتر ریا می کند. اگر می خواهی تعریف کنی یا مسئله ای را که می دانی به دیگران بیاموزی آن را کامل نگو بلکه یا به صورت ناقص یا غلط بیان کن به امید این که کسی دیگر آن مسئله را بلد باشد و آن را بازگو کند و به تو بگوید مسئله را غلط عنوان کردی به قولی خود را لو ندهی که مسائل را بلدی و اگر دیدی واقعا کسی مسئله را بلد نبود به صورتی مرموز آن را می گویی (البته در آخر درستش را) .
الهی! خدایا! پناه می برم به تو از #ریا که همچون مورچه ای سیاه در شبی تاریک روی سنگی سیاه است جای پای او و صدای او.
#ادامه_دارد.....
@shohadayemalayer
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🌹 #شهیدحسن_قاسمی_دانا 🍃❤️
#خاطرات_شهدا
🔻شاطری که اولین شهید مدافع حرم #مشهد شد...
🌷 #حسن سال 91 #دانشگاه قبول شد.
همان سال مغازه ی #نانوایی ساخته و افتتاح شد
در نهایت احترام و ادب، به حرف دل پدرش گوش کرد،
دانشگاه #نرفت و درنانوایی مشغول شد...
🌷اون سال ماه مبارک تو مرداد ماه و اوج #گرما بود.
اکثرا میگفتن نانوایی چون هوا گرم هست نمیشه روزه گرفت.
🌷اما ماه رمضان که شروع شد همه ی کارگرهای نانوایی حسن #روزه بودن و حسن که #پای_تنور خودش شاطری میکرد هم روزه هاش رو کامل گرفت؛
میگفت: اینجوری خدا داره مارو امتحان میکنه و اجرش بیشتره.
🌷هر روز هر چه بیشتر به زمان اذان مغرب نزدیک میشد دهانش از #خشکی زیاد، باز نمیشد
حسن آقا برای رفع این عطش از فرمول مخصوص خودش استفاده می کرد
و اون هم این بود که همراه برادر هاشون هر روز ظهر طالبی و بستنی میگرفتن و میدادن به مادرشون که ظهر درست کنه و بزاره تو یخچال تا واسه افطار طالبی بستنی خنک آماده بشه
🌷هر شب لحظه افطار از شدت #عطش، خوراک حسن فقط یه کاسه طالبی بستنی سرد بود
این کار ادامه داشت تا شب های آخر ماه مبارک که حسن آقا دید یه لکه هایی روی پوستش نمایان شد.
🌷بعد از دوا و درمان کاشف به عمل اومد که دلیلش همون طالبی بستنی های هرشب بوده
بهش گفتیم خب این چه کاریه که هر شب میکنی، معلومه ضرر داره!
با خنده می گفت اشکال نداره #برکت ماه مبارکه
اینم خوراک خاص منه که پای تنورم...
روحش شاد و یادش گرامی باد
#شهیدحسن_قاسمی_دانا🌷
#شهیدمدافع_حرم