『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
❖ مهدے جان ❖ فقیر گوشه نشین محبتت هستم بساز،با دل آنکه فقط تو را دارد 🍃🌸اَلّلهُمَّـ عَجِّللِوَلی
💧 @Karbala_1365
❣هیچگاه نمیخواستم دلم گیر کسی وجایی باشد ،
اما تو کاری کرده ای با من که
آنقدر دلبسته و دلتنگ توام
که دلم میل رفتن به تمام بیابانها را دارد...
🍂کاش لااقل میدانستم کجای کدام بیابانی آقاجان😭💔
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
💧 @Karbala_1365 ❣هیچگاه نمیخواستم دلم گیر کسی وجایی باشد ، اما تو کاری کرده ای با من که آنقدر دلب
نذر کردم که اربعین امسال فقط با تو باشم
تو باشی و من 💞
من باشم و تو 💕
در تمام مسیر جاده ی نجف تا کربلا و تمام موکب ها....
سلام خدا برتو یامهدی(عج)
@Karbala_1365
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
#گمنام_باش_خدا_عزیزت_میکنه... 🍃🌹شهید امیر حاج امینی : به این اصل خیلی اعتقاد داشت که اگه واقعا کاری
شاید که لبخندت مرا آرام کند اما
با این همه دلتنگیت ای دوست چه کنم💔
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
ای که مرا خوانده ای 🍂 🍂 راه نشانم بده.... @Karbala_1365
❣ #مرا_شناسایی_کن…
بعد از پایان عملیات بود. یکی از سالنهای معراج تهران پر شده بود از شنید. همه آنها هم شهید #گمنام. بعد از عملیات این سالن را به شهدای گمنام اختصاص داده بودند. همه بدنها قطعه قطعه شده. همه سوخته و....
در میان بدنهای سوخته یک پلاک پیدا کردیم. به استخوان ها چسبیده بود.
با تلاش بسیار صاحب #پلاک پیدا شد. یک بسیجی از جنوب تهران بود که در همین عملیات #مفقود شده بود. با خانواده اش تماس گرفتیم. پدر و برادرهایش آمدند. قضیه را گفتم. اینکه این #شهید پیکرش سوخته است و نمی شود او را ببینید.
کارها هماهنگ شد. قرار شد فردا برای تشییع شهید اقدام نمایند.
صبح فردا یکی از بچه های معراج که از ماجرا مطلع بود آمد و گفت: می توانم در مورد این شهید خواهشی بکنم! گفتم: بفرمایید!
گفت: اجازه بدهید همسر این شهید او را #شناسایی کند!
با تعجب گفتم: همسر شهید! منظورت چیست؟!
کمی مکث کرد و گفت: دیشب در خواب شهیدی را دیدم که گفت: امروز مرا به پدر و برادرانم تحویل ندهید. همسرم باید من را شناسایی کند. من صاحب بلاک هستم ولی این پیکر من نیست! بقایای پیکر من داخل همین سالن است؟
با تعجب به حرفهای او گوش می کردم. گفتم: این پیکرها چند تکه استخوان سوخته است. همسرش چه چیزی را می خواهد شناسایی کند!
همان لحظه برادران شهید برای انتقال پیکرش آمدند. از آنها پرسیدم: این شهید همسر دارد؟ با تعجب گفتند: بله چطور مگه!؟
گفتم: برای شناسایی حتما باید ایشان بیایند. برادران شهید که زیاد مذهبی نبودند صدایشان را بلند کردند و گفتند: یعنی چی! مگه برادر ما نسوخته! چی رو میخواد شناسایی کنه.
بعد از کلی صحبت فهمیدم اینها با همسر شهید اختلاف دارند و ارتباطی ندارند. پدر شهید به سراغ او رفت. ساعتی بعد با همسر شهید وارد شدند. به همسر شهید گفتم: شما می توانید شوهرتان را شناسایی کنید!
در حالی که اشک می ریخت گفت: بله! بعد به داخل سالن شهدای گمنام رفت. دقایقی بعد ما را صدا کرد. در لابه لای شهدای گمنام پیکر سوخته شهیدی را نشان داد و گفت: این همسر من است! خیلی تعجب کردیم. یعنی چطور او را شناسایی کرده؟! همسر شهید یک لباس را از داخل کیف دستی خودش بیرون آورد و - گفت: چند روز قبل از عملیات با هم به مغازه ای رفتیم. دو لباس هم رنگی خرید و گفت: این را برای خودم خریدم. این را هم برای تو!
شوهرم گفت: من این لباس را تا زمان شهادت از تنم خارج نمی کنم. روزی به سراغ تو خواهند آمد. با این لباس بیا و من را شناسایی کن!
بعد به پیکر سوخته شهید اشاره کرد و گفت: همه جای او سوخته اما قسمتی از لباسش هنوز سالم است.
لباس خودش را کنار قسمت سالم لباس شهید قرار داد. هر دو مثل هم بودند. پیکر شهید همان روز برای تشییع اعزام شد.
کتاب #شهید_گمنام ص۱۲۷ و ۱۲۸
❤️ #همه_زندگانیم❤️
✨
✨
✨
✨
خداوند
دلی را که ✨تو✨ در آن باشی
عذاب نمیکند....
✨💞
@Karbala_1365
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
❤️ #همه_زندگانیم❤️ ✨ ✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا