eitaa logo
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
933 دنبال‌کننده
18.5هزار عکس
2.7هزار ویدیو
52 فایل
#تنهاڪانال‌شهدای‌ڪربلای۴🌾 دیر از آب💧 گرفتیـم تـورا ای ماهـی زیبا؛ امّا عجیـب عذابـی ڪہ ڪشیـدی تازه اسٺ #شهادت🌼 #شهادت🌼 #شهادت🌼 چه‌ڪلمه‌زیبایی... #غواص‌شهیدرضاعمادی و سلام‌بر ۱۷۵ غواص‌شهید #کپی‌ممنوع⛔ 🍃ادمیـن‌پاسخگو↓ @goomnaam_1366
مشاهده در ایتا
دانلود
Alimirza: به نام خداوند متعال خدا ( جل جلاله) از نگاه عدنان عدنان شکنجه گر معروف تهدید و نصیحت می کرد که چه مطیع باشید چه نباشید این را بدانید که کتک هر روز هست ولی اگر اطاعت کنید کتک کمتر هست. در یکی از ایام که هر سه آسایشگاهِ بند یک را در محوطه مورد ضرب و شتم قرار می دادند ، عدنان که خود فارسی صحبت می کرد می‌گفت : " کاری بر سرتان بیاورم که خدا دلش برایتان بسوزد و برای کمک از آسمان به زمین بیاید ، آنوقت خدا را هم آنقدر بزنم که برگردد به آسمان و پشیمان شود" . ما با همچون موجوداتی طرف بودیم روز افتتاح اردوگاه به هنگام استحمام و تعویض لباسهای نظامی خودمان ، لباسها را داخل چاله ای انداخته و آتش زده بودند یکی از صحنه هایی که اغلب به یاد دارند انداختن یکی از بچه ها که ریش بلندی هم داشت داخل این گودال آتش بود. در همان ابتدا که به حجم سیم های خاردار می‌افزودند عدنان دو نفر از بچه ها را برهنه کرده و داخل سیم خاردار حلقوی نمود و با پای روی بدنش ایستاد . یکی از آن عزیران را چنان با لگد به فک و صورتش کوبید که دو سه دندانش بیرون افتاد. ما این صحنه ها را می دیدیم و امکان اعتراض و حتی نگاه کردن به صحنه را هم نداشتیم . کوچکترین بهانه‌ای مساوی بود با شکنجه. قبل از خروج از آسایشگاه باید بصورت ردیف پنج تایی روی پا می نشستیم و سرها را پایین و در میان پاها قرار می‌دادیم بشکلی که از دور که نگاه می کردی افراد را بدون سر می دیدی . اگر هم سر فردی طبق خواسته بعثی ها پایین نبود کمترین پاسخ ، ضربه‌ کابل بود که بر سر فرود می آمد . در بعضی مواقع این حالت نشستن ساعتها ادامه می‌یافت . خصوصاً زمانی که اسرای جدید می آوردند یا افسر بالا رتبه ای وارد اردوگاه می شد و یا واقعه ای مثل شهادت عزیزی زیر شکنجه های دردناک اتفاق می افتاد. در شرایط عادی روزانه حد اقل ۸ مرتبه در همین حالت شمارش می شدیم ، قبل از خروج از آسایشگاه ـ ورود به حیاط ـ قبل از ورود به آسایشگاه ـ بعد از ورود به آسایشگاه و همین داستان عصر ها نیز تکرار می‌شد که اکثرا شمارش با کابل صورت می گرفت و اگر کابلی خوب روی پشت فردی نمی نشست انگار در شمارش اشتباهی صورت گرفته باشد . ضمن اینکه اغلب در شمارش اشتباه می‌کردند و این پروسه بارها تکرار می شد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🍂 🍂 رفته بودم سر بازار لباسی بخرم یادم آمد تنِ عریانِ اباعبدالله را 🍂 یادم آمد که با شال مشکی و اشک ، بیتاب می‌نشیند 🍂 در روضه‌ى" محرم "صاحب عزا بزودی... 🍂 🍂 … 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آقاجان تا شما نباشـی دست ما به جایی بنـد نیست... دنیا بر عکس خواستـه هامان است و سقـوط ،بی ‌حضـور شما حتمی ‌است.... دست ما را بگیر ای مهـربان.... 🔸اللّهُمّ عَجّلْ لِوَلیّکَ الفَرجْ #سلام_مولای_مــهربانم🌸🍃
✅ از صبح ٺـا شام مشغولِ جدل با خود هسٺیـم! عذابِ وجدان عذابِ وجدان بد و بے راه بہ خود عمل نڪردن بہ وظایف بی توجہی بہ برنامہ ها دریغ از اینڪه براے رهایی از این حال کمے تلاش کنیم! 🔻 چند روزِ پیش توے راه همش این جملہ رو زمزمہ مےڪردم و حسرٺ میخوردم: 👌 ڪسانے به امامِ زمانشان مےرسند ڪہ اهل سرعٺ باشند! و الا تاریخ ڪربلا نشان داد قافلہ ی حسینی منتظر هیچ ڪس نمیماند.. •{ شہید سید مرتضے آوینی }• 🍃
🌸🌸🌸 🌾 ها بوی نعنا می دهند🌾 (۱۴) 📝 ................ 🌾 پاترل نزدیک شد و نزدیک تر . طوری که چهره فرمانده و معاون هاش را راحت می دیدیم . بلندشدم , بی تاخیر و با صدای بلند گفتم: همگی با استتار کامل , لب ساحل, سریع به خط شود!💦 همه در یک لحظه از جایشان بلند شدند , با همان ظاهر گِلی آمدند به صف شدند. 😊 فرمانده لبخند رضایت داشت که یکی فریاد زد : آنجا را نگاه !....گراز , گرازوحشی !😨 همهمه ای تو بچه ها افتاد و همه برگشتند طرف سروصدای نیزار .🌾 دیدند دو غواص , چهار دست و پا , می دویدند طرف ما , هویج به دهان و با صدای گراز.😳 ترس جاش را داد به خنده و فرمانده بیشتر از همه می خندید.😂 با دست اشاره کرد به آن دو نفر و آن دونفر آمدند نزدیک فرمانده و سکوت کردند.😐 فرمانده گفت : گراز میشوید ، هان؟ اسم یکی شان " " بود و آن یکی " " . هویج ها را خجالت زده از دهانشان درآوردند و زیرچشمی به فرمانده نگاه میکردند. دندان هاشان بدجوری از سرما می خورد به هم.☄ فرمانده گفت : شما دوتا... بله شما دوتا..... تو شهر چیکاره بودید؟ هردو گفتند : دانشجو . فرمانده گفت : چه رشته ای؟ 🍃ساکی سرش را انداخت پایین , با نیم نگاهی به خدری , خواست چیزی بگوید که دویدم تو حرفش و گفتم : ایشان , آقای ساکی ، بچه ملایرند و دانشجوی پزشکی . آقای خدری هم مهندسی می خوانند.... 🌸..... @Karbala_1365
🌸🌸🌸 🌾 ها بوی نعنا می دهند🌾 (۱۵) 📝 ............... 😞 فرمانده آه سردی کشید و سرش را انداخت پایین , لبخند رضایت نشست روی لبش. معلوم بود میخواهد چیزی بپرسد و نتوانست. دستش را آرام گذاشت روی شانه لرزان ساکی و با دستش صورت گِلی ساکی را پاک کرد. گفت : این خاک , این مردم و این دنیا خیلی باید به شما افتخار کنند.🌸 خودتان این را می دانستید؟🍃 تکان شانه های ساکی دیگر از سرما نبود . نتوانسته بود تحمل کند. یعنی باورش نشده بود که فرمانده می خواهد ازش دلجویی کند. انتظار تنبیه داشت , تنبیهی سخت , آن هم برای همه , به استناد حرف همیشگی من که می گفتم : تشویق برای یک نفر , تنبیه برای همه. 🍃 فرمانده گفت : تاریخ جنگ این مملکت به شماها افتخار خواهد کرد. به شما بچه های غواص انصارالحسین(ع) . آن روز زیاد دور نیست . خواهید دید که آن روز زیاد دور نیست و پشت به همه کرد , با همان قدم های مصمم , رفت طرف پاترول سفیدش. می خواست سوار شود که برگشت گفت : " مواظب عدد مقدس گروه تان باشید. آدم بدجور هوس می کند نگرانش باشد. " و دست تکان داد و گفت : یا علی.🙋‍♂ همه ناخودآگاه دست خداحافظی تکان دادیم و باهم گفتیم : یاعلی. و به خنده هم خندیدیم.😂 .... 🌸..... @Karbala_1365 °°°°°°°°°°°°°°°°°°° @Komiel_110 ای دی جهت👆 ارسال نظرات و از شهدای ۴ 🌾
🌸 شهدا..🌸 🌹شهید:غلامرضا خدری تاریخ تولد:۱۳۴۴/۳/۴ محل تولد:  همدان تحصیلات:  کارشناسی  رشته تحصیلی:  دبیری شیمی دانشگاه محل تحصیل: رازی کرمانشاه تاریخ شهادت:  ۱۳۶۵/۱۰/۴ محل شهادت:  ام الرصاص .🍃🌸🍃 🌷📃🌷فرازی از وصیت نامه شهید: ✨خدایا تو بهتر میدانی که همواره چنین خواسته ام که فقط تو را ببینم و لاغیر؛ مظلومانه زندگی کنم و غریبانه دل بسوزانم.و هیچ کس نداند که چه دردی دارم و به چه عاشقم و از چه رنج میکشم. ✨مولایم تو خود میدانی و به بیماری روحم آگاهی... و حال که به آخر راه رسیده ام باز این رنج عظیم عذابم میدهد و درونم را می آزارد اما.... امید بسیار دارم که درگاه شما درگاه یاس و ناامیدی نیست  و همچون منی نیز در این درگاه به احترام آبرومندان درگاهت مورد عنایت قرار خواهد گرفت. چه کنم انبوه گناه؛  شوق رفتن از من عاصی می ستاند,   اما امید به عفو و بخشش و عنایت ائمه علیهم السلام شوق بر رفتن را بیشتر میکند. 🍃 از شما عزیزان میخواهم پاسدار خون شهدا باشید. پاسدار خون شهدا یعنی به راه پاک آنها رفتن... مردم! ادامه راه شهدا در این نیست که زیر جنازه های آنها برویم و فقط خود را موظف بر سر و سینه زدن برای آنهایی که بندها را گسسته اند  و در عین سعادت و کامیابی به سر میبرند غمی ندارند که برای آنها بر سر و سینه بزنیم !! این ماییم که محتاج به عنابت آنها میباشیم. 🌸روحش شادو یادش گرامی🌸 🌸..... @Karbala_1365