9.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
☢ دوران مجردی!
💢 شعر #طنزی که بارها موجب خنده رهبر انقلاب و حضّار شد!
دلتون شاد لبتون خندون😅
🍃
#قیصر_امین_پور
کی میشود؟؟
به روی تو، روشن چراغ چشم؟
روشن نشد!!
جواب سوالی که داشتم!!!
🍁
🔰 از حسین فهمیده و محسن حججی تا شهدای هستهای و مرحوم کاظمی آشتیانی همه بسیجی بودند
🔻 رهبر انقلاب، صبح امروز در دیدار بسیجیان:
🔹️ بسیج دو جلوه دارد: یک جلوه، مجاهدت در عرصهی دفاع سخت است؛ عرصهی دیگر، دفاع نرم است. بسیج در عرصهی علم، خدمترسانی، سازندگی، تبلیغات دینی و فرهنگی هم حضور دارد و باید داشته باشد.
🔹️ در بسیج از حسین فهمیده و بهنام محمدی و محسن حججی و ابراهیم هادی هستند تا شهدای هستهای. فاصلهی اینها از لحاظ جایگاه اجتماعی چقدر است؟ اما در بسیج در کنار هم هستند.
صیاد و بابایی، ارتشی بودند اما جهت حرکت[شان] بسیجی بود؛ همت، باکری، زینالدین و خرازی، سپاهی بودند اما منش بسیجی داشتند. اینها همه بسیجی بودند. کاظمی آشتیانی هم که سلولهای بنیادی را برای کشور به ارمغان آورد، بسیجی بود.
🔺️ این عرصهی عریض و پهناور، همه بسیجیاند. اینها «الگو» هستند و جوان به #الگو نیاز دارد. اینها را بهعنوان الگو با شیوههای گوناگون، جلوی چشم نگه دارید. اینها را بازآفرینی کنید. ۹۸/۹/۶
🏷 #دیدار_بسیج
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
دلم تنگ شهیدانی ست که مرا از بهر خویش نمی خواهند. دلم تنگ شهیدانی ست که مرا با رسم خویش می خواهند.
شـهـدا از خۅاݕ
ۅ خۅراڪ افتادند
تا دنیا #خۅابماݩ نڪند...💔
ۅ ایݩ اسٺ معناے مردانگے...
اے ڪاش مردانہ
قدر مردانگے هایشاݩ را بدانیم ..••
#شهـــدابهتریݩ_رفیقـ_هرزماݩ...💚
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
﷽ #داستان_مذهبی #رمان_عشق_که_در_نمیزند 💜══════ ✾💜 ✾ 💜✾ #قسمت_دوم تو فکر بودم که بابا گفت -نرجس د
﷽
#داستان_مذهبی
#رمان_عشق_که_در_نمیزند
💜══════ ✾💜 ✾ 💜✾
#قسمت_سوم
نرجس، نرجس بدو بیا ببینم😲😲
- بله مامان
۲روز گذشته، و من هرچی میگمت بازم میگی میخوام فکر کنم🤔🤔 خب مردم الاف من و تو که نیستن دختره....
سرم و پایین انداختم و گفتم
-بگو واسه بار دوم بیان من بازم باهاش حرف دارم
تنها جوابم این بود و رفتم.
بعدِ سلام رومبل نشستم سرم پایین بود که مامان گفت مگه نمیخواستی صحبت کنی⁉️
- چی؟! بله!؟ اره
بلند شدم و علی هم پشت سرم بلند شد و اومد تو اتاق، باید فکر و خیال یه دختر ۱۵ ساله رو کنار میزاشتم من الان ۲۱ سالم بود دیگه باید عاقلانه فکر میکردم و خوب علی رو میشناختم بعد جوابمو میدادم بهش.
خب خانم محمدی بهتره اینبار شما صحبت کنید من سراپا گوشم😊
- راستش من به حرفای شما خیلی فکر کردم و تفاهمهای زیادی رو بین خودم و و شما پیدا کردم.
-خب، میشه منم چنتا سوال کنم؟
بله بفرمایید
-شما از دین و اعتقاد🍃 چقدر پایبندید ما تحقیق هامون و کردیم ولی واسه من چادری بودن همسر آیندم خیلی مهمه.
- من چادری هستم و نماز و روزههام سرجاشه.
- خیلی خوب نظر اخرتون چیه⁉️
سرم و از خجالت پایین انداختم بلند شدم چادرمو مرتب کردم و رفتم سمت در و اون متعجب نگاهم میکرد😳 به دم در که رسیدم سرم و برگردونم و گفتم:
-من ایرادی نمیبینم تا ببینم نظر بزرگترا چیه؟!
یه لبخندی زد و گفت مبارکه....😊😍
................
همه چی زودتر از اونی که فکر میکردم گذشت.
خواستم در ماشین و باز کنم که پیش قدم شد و در رو واسم باز کرد یه تشکر کردم و سوار شدیم. هنوز احساس غریبی و خجالت میکردم. دستشو گذاشت رو دستم و گفت:
ملکه دستور میدن کجا بریم⁉️
خندم گرفته بود😁 از ملکه گفتنش
-هرجا شما بگید
بهتر نیس بریم نشونه ما شدنمون و بگیریم؟!
-موافقم
................
این عالیه ملکه اگه پسندید حساب کنیم؟!
- خوشم اومده نظر شما چیه؟!
شما نه و تو ؟! اگه بخوای اینجور صحبت کنی منم بهت میگم خانم محمدی خوبه؟!
-وای نهههه همیشه بدم میومد بهم بگن خانم محمدی همیشه دوست داشتم اسممو صدا کنن؟! چون عاشق😍 اسمم بودم.
باشه پس سر به سرم نزار تا منم اذیتت نکنم
رو دستات میاد به نظر من عالیه
-باشه پس همین و بگیر
چشم ملکه من....🌼
📝 #ادامـــــهدارد ...
#نویسنـــــده⇩↯⇩
✍ بانو shiva_f@
@karbala_1365