eitaa logo
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
904 دنبال‌کننده
18.4هزار عکس
2.7هزار ویدیو
52 فایل
#تنهاڪانال‌شهدای‌ڪربلای۴🌾 دیر از آب💧 گرفتیـم تـورا ای ماهـی زیبا؛ امّا عجیـب عذابـی ڪہ ڪشیـدی تازه اسٺ #شهادت🌼 #شهادت🌼 #شهادت🌼 چه‌ڪلمه‌زیبایی... #غواص‌شهیدرضاعمادی و سلام‌بر ۱۷۵ غواص‌شهید #کپی‌ممنوع⛔ 🍃ادمیـن‌پاسخگو↓ @goomnaam_1366
مشاهده در ایتا
دانلود
یا مُطْلَقاً فِي وِصٰالِنا، اِرْجع ... ای کسی که وصال ما را ترک کرده‌ای، بـرگـرد ... ❤️ دعای برای فرج یادتون نره
°•|🌿🌹 #سلام_بر_شهدا خودت که نمی دانی، اما به صبح می‌مانی! نگاهت لبخندت گرما و روشنی است که جان می‌بخشد مرا بتاب بر من آفتاب من... @karbala_1365
✏️درد را فراموش کردم عصر یکی از روزهای عملیات #خیبر بود و ما در جزیره مجنون. پل را تصرف کرده بودیم. من #مجروح شده بودم. حمید را دیدم که داشت نیروها را هدایت می‌کرد. یادش افتاد #نماز_ظهرش را نخوانده. سریع #وضو گرفت، آمد قامت بست و جایی نماز خواند که در تیررس بود و امکان داشت #فاجعه اتفاق بیافتد، اما چنان با طمانینه و آرامش نماز می‌خواند که من دردم را فراموش کردم و به او خیره شده بودم. حتی وقتی هم که روی #برانکارد گذاشتنم تا ببرنم، برگشته بودم و به نماز خواندن حمید نگاه می‌کردم. #شهید_حمید_باکری 🌷 #ارواح_مطهر_شهدا_صلوات @karbala_1365
🔔 ⚠️ 👌تا زمانی که میان خـودت و شهوت‌هایت... قرار ندهی ☝️شیرینی عبادت را درک نخواهی کرد.🚫
✨بسـمـ الله الرحمنــ الرحیمـ✨ 📚 مجموعه داستانهای مذهبی #مـــــذهبــــےهاعاشقـــــــتـــرن💖 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 💠 رمان عاشقانه مذهبی - شهدایی #عشق_که_در_نمیزند 📝نویسنــــــــده....↓↓ 👈 shiva_f@ @karbala_1365
💜══════ ✾💜 ✾ 💜✾ بدو ابجی دیر شد دیگه ...! وایسا اومدم میگم رانندگی یاد بگیرما محتاج تو نشم خب حالا یه شب من بودم اینجاها هر روز بابا میبرتت یه روز تحملمون کن. کجا رفتی پس⁉️ ولش کن بچه رو بیدار میشه از خواب. ای جونممم عشق خاله چه ناز خوابیده هستیا گل خاله🌼🌼🌼 ........ سال سوم رشته روانشناسی بودم از بچگی عاشق روانشناسی بودم و بالاخره با بهترین رتبه قبول شدم. خانواده مذهبی داشتیم و خودمم چادری بودم. همیشه متنفر بودم از اینکه بخوام خودمو در معرض دید همه بزارم و معتقد بودم که هرکی ارایش نکرده و جلف نیس دلیل بر این نیس که خوشگل نیس و همیشه میگفتم تو اگه مردی بیا افکارم و ببین💭 ......... روز آخری بود که باید میرفتیم دانشگاه و تا بعد عید دیگه تعطیل بود. صبح بابا تا در دانشگاه رسوندم و رفت. داشتم میرفتم سمت کلاس که صدایی گفت⁉️ خانم محمدی! برگشتم سمت صدا!!! این کیه دیگه یکمم چادرمو درست کردمو گفتم بفرمایید! امرتون؟! سلام علیک ببخشید میشه باهم صحبت کنیم⁉️ درمورچی؟ امر خیر!!! چی؟! این چی میگفت؟! اخوند جماعت!! هه من و زن اخوند شدن😅 از بچگی بدم میومد با طلبه ازدواج💞 کنم... گفتم : شرمنده من قصد ازدواج ندارم گاهی وقتا لازمه دروغ مصلحتی گفت همون جور که سرش پایین بود گفت شما صحبت‌های منو بشنوید بعد جواب منفی بدید⁉️ دلم نیومد جوابش و ندم ولی خوشم نمیومد از پسرایی که از من به شخصی خواستگاری کنن همیشه معتقد بودم دختر مثل گله🌹 پس باید با ریشه‌اش برداشت نه از ساقه چید؟! گفتم : بهتر بود بزرگترا رو در جریان میزاشتید من تابع خانوادمم ببخشید باید برم سر کلاسم و سریع رفتم بعد کلاس شماره خونمون رو گرفت و رفت. خوشم نمیومد ازش اصلا حاضر نبودم زن یه طلبه بشم‌😅😅 ولی با اصرار زیاد شمارمون و گرفت . .......... سلااام سلام دخترم خسته نباشی؟! ممنون سلامت باشی لباساتو عوض کن بیا کارت دارم یعنی چیکارم داشت؟!🤔 از رو کنجکاوی سریع لباسمو در اوردم و اومدم پایین جونم مادر در خدمتم؟! چیزه - چی؟! امشب مهمون داریم؟! - کی؟! خواستگارن چی!! خواستگار!!! چیه تعجب کردی انگار بار اولشه خواستگار میاد براش.... - چیزی نیس یعنی اینقدر این پسره سریع اقدام کرده چقدر هول بوده ‌‌😅😅😅 اخرش که طلبس .... ....‌‌‌‌‌‌...... نرجس مامان چایی‌هارو بیار اینقدر مطمعن بودم خودشونن که حتی نرفتم ببینم کی هست!! چادر سفیدم و سر کردم چایی☕️☕️☕️ رو دستم گرفتم و رفتم. مشتاق دیدنشون نبودم که بخوام نگاشون کنم. چایی رو که جلوش گرفتم گفت ممنون بانو!!! سرمو بالا اوردم این کیه دیگه؟! این که طلبه نیس.😅😅 به خودم میخندیدم نرجس خانوم ضایع شدی....😅😅😅 یه گوشه نشسته بودم و به این فکر میکردم که این پسر رو کجا دیدم؟! 😳🤔😳🤔😒 📝 ... ⇩↯⇩ ✍ بانو shiva_f@ 💜══════ ✾💜 ✾ 💜✾ 👇👇 @goomnam_313
💜══════ ✾💜 ✾ 💜✾ تو فکر بودم که بابا گفت -نرجس دخترم علی آقا رو تا اتاقت راهنمایی نمیکنی⁉️ به خودمم اومدم و گفتم چشم😊 در اتاق و باز کردم و گفتم بفرمایید خانما مقدم‌ترن؟! خندم گرفته بود😁 سرمو پایین انداختم و رفتم داخل، کنار تختم نشسته بود و منتظر که آقا حرفشون و بزنن.... خب بخوام از خودم واسه شما بگم، در کل یه پسر مذهبی معمولی‌ام و زیاد خشک نیستم.😓 یه کار دارم و یه ماشین🚗 میتونم با حمایت بابام عروسی آنچنانی بگیرم ولی به شخصه مخالف این کارم و دوست دارم رو پای خودم وایسم😌 چقدر خوب این خیلی خوبه که رو پای خودش وایسه😊 در آمدمم واسه یه زندگی معمولی خوبه اهل اسراف و مدگرایی نیستم، اگه میتونین با زندگی عادی من کنار بیایید یا علی.... سرم پایین و غرق حرفاش بودم که با یا علی بلندش به خودم اومدم، دیدم جلوم ایستاده!!! چیزی شده⁉️ منتظرم جواب شمارو بگیرم😊 باید روش فکر کنم باشه، یاعلی👋🏻 ........... یه ساعتی میشد رفته بودم هنوز قلبم💓 اروم و قرار پیدا نکرده بود.از وقتی دیده بودمش اصلا غرق افکار بچگیم شده بودم. انگار دوباره برگشته بودم به پنج، شش سال پیش که تو مقطع راهنمایی.. مادرش معلممون بود و ما واسه دیدن پسر چه کارا که نکردیم🙊😌😀 اون روز که دیدمش نظری نداشتم بدم ولی امروز.... 😍 نمیدونم چرا اصلا فکرش و نمیکردم که بخوام یه روز عروس معلمم بشم....🙈 با صدای در مامان به خودم اومدم - خب دخترم نظرت چی بود؟! به نظر من و بابات که پسر خوبی بود مخصوصا که شناختیمشون دیگه.... -نمیدونم مامان گیچ و منگم بزار بیشتر فکر کنم🤔 یه احساسی دارم که نمیدونم چیه از وقتی دیدمش آروم و قرار نداشتم. مامان یه نیش خند زد و همون جور که داش میرفت بیرون با خنده گفت😁 - عشـــــ❤️ــــق که در نمیزنه... یعنی من عاشق شدم؟؟؟؟ 📝 ... ⇩↯⇩ ✍ بانو shiva_f@ 💜══════ ✾💜 ✾ 💜✾ 👇👇 🆔 @goomnam_313
حتما این رمان رو دنبال کنید🌹👆👆
🔹امام علی علیه السلام فرمود: خوشا به حال آن كس كه پرداختن به عیب خودش، او را از پرداختن به عیب های مردم باز دارد. 📙خطبه 176 #حدیث_دل🍁