هدایت شده از 🌷شهیدعلیشفیعی🌷
#صفحه۳۱
🍃🌸
💕 #مثل_علی_مثل_فاطمه…
🌷 این داستان:
#کاروان_جیره
🌺راوی:
#محمدعلی_کارنما
(همرزم شهید)
💠 #قسمت_دوم
🍂❣
🌺بچه خوشرویی بود. می پرسیدم چه میکنی؟ میخندید. میگفتم چطوری؟ میخندید. اما.... اما این ظاهر #علی بود. علی از درون میسوخت و دم نمی زد. همیشه توش چشمانش چیزی موج میزد که بیننده را به حیرت وا میداشت. این چیز مظلومیت بود. غم بود. دردورنج بود. هزارجور سوال بود. من خانه شان را ندیده بودم ولی شنیده بودم آب و برق ندارد. خانه ای در وسط بازار #کرمان، بدون امکانات. فرصت رسیدگی به او را نداشتیم . در واقع از او غافل بودیم.😔
از این متعجب بودم که چطور میتواند در همچین موقعیتی کارکند، بی مزد و مواجب. علی مصداق آن صحرانشینی بود که دارو ندارش را بخشیده بود. ✨
یک روز آمد و گفت میخواهم با کامیون بروم جبهه. زمانی بود که مادرش هم به ستاد می آمد و کمک میکرد.
دیگر کار علی شده بود با هدایای مردم برود جبهه و برگردد. می پرسیدم جبهه را دیدی؟ می خندید. رابطه ما آنقدر صمیمی شد که صدایش میکردم پسرم و او هم صدایم میکرد، بابا.💞
با اینکه چندتا بچه دارم ولی از شنیدن این کلمه از دهان علی، یک جوری میشدم. گاهی فکر میکردم دارد مزاح میکند. بعد به خودم می گفتم حتی اگر مزاح کند، باز برای من عزیز است. تمایل داشتم #بابا را از علی بشنوم.❤️
علی با نا بود تا عملیات #خیبر. از همین مسجدجامع رفت وارد بسیج شد و لباس پوشید. از این تاریخ بین ما و علی قدری فاصله افتاد....
👇👇👇
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
#صفحه۳۶ 🍃🌸 🌱این اولین دیدارم با علی بود. در پاییز سال ۶۲ . ما رفتیم جنوب و او ماند. لشکر #ثارالله
#صفحه۳۷
🍃🌸
💕 #مثل_علی_مثل_فاطمه…
🌷 این داستان:
#غصه_دل_علی
🌺راوی:
#احمد_نخعی
(همرزم شهید)
💠 #قسمت_دوم
🍂❣
🌷در گرما گرم آموزش وتمرین، #علی هم وارد میدان شد. تجربه های او در پشت جبهه آنقدر بود که به آسانی بتواند سوارکار شود. علی برای اولین بار بود که در عملیات شرکت میکرد. دست کم من نشنیده بودم که در عملیات بزرگی شرکت کرده باشد.
علی جوان خود ساخته ای بود. کار کرده و رنج برده بود. خیلی از امکانات مارا نداشت اما خدا دل بخشنده ای به او داده بود و طبعی بلند. سرگرسنه روی زمین گذاشته بود ولی دست نیاز به طرف کسی دراز نکرده بود. در آن شرایط سخت بفکر همسایه های بی بضاعت بود. تعریف میکردنذ پدر علی یک ماشین اصلاح داشت. بعداز فوت او، علی ماشین را به همسایه اش داد، چون چندتا پسرداشت و باید به سلمانی می رفتند. خدا چنین دلی به او داده بود. یقین دارم که اگر دستش می رسید بیشتر کمک میکرد کما اینکه بعدها این کار را کرد.
علی ظاهری آرام و شاد و درونی پرآشوب داشت. وقتی به کارهایش نگاه میکردی می دیدی طوفانی در درونش برپاست که هرگز آرام نمیگیرد. شاید به همین دلیل بود که او را بیکار نمی دیدم. چه در روزهای آرام جبهه و چه در وقت عملیات. در طرح و عملیات پیک فرمانده بود. برای شناسایی می رفت، سلاح برمیداشت و می جنگید. کار مهندسی بلد بود. موقعیت جغرافیایی نظامی را می شناخت. بعدها معروف شد به آچارفرانسه.
طرح سنگرسازی او در هور جان چندین رزمنده را نجات داده بود.
در مرحله تثبیت عملیات #بدر ، عده ای در #هور ماندند. از جمله حمیدشفیعی و علی.
#هور سرزمین عجیبی است. گاهی آنقدر زیباست که روح خسته آدم را آرام میکند و گاهی آنقدر زشت است که شجاع ترین آدم را به وحشت می اندازد. آب سبز آن آدم را در #رویا فرو می برد پ باتلاق آن در کابوس. هور هرگز قابل اعتماد نخواهد شد.
بچه ها در این سرزمین جادویی دو عملیات بزرگ انجام دادند: #خیبر و #بدر.🌷
پس از بدر عده ای در آنجا ماندند. سنگر انفرادی داشتند، ولی روی تلّی از نی و آب وگِل. بچه هایی که اینجا خدمت میکردند مدام در خطر بودند. عراقیها از دکلهای سر به فلک کشیده آنها را زیر نظر داشتند و گرا می دادند. اگر هواپیما حمله نمیکرد، خمپاره که می آمد.
👇👇👇
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
#صفحه۴۲ 🍃🌸 🌱شدیم دوست خانوادگی یکدیگر. باخبر شدم که علی مدتی در ستاد پشتیبانی جنگ کرمان کارکرده. ت
#صفحه۴۳
🍃🌸
💕 #مثل_علی_مثل_فاطمه…
🌷 این داستان:
#یاد_روزهای_سخت
🌺راوی:
#اکبرخوشی
(همرزم شهید)
💠 #قسمت_دوم
🍂❣
✨جنگ چریکی بلد بود. قدرت فرماندهی داشت، اطلاعات قابل قبولی از جنگ داشت و کاملا آماده بود.
همه بچه ها می دانستند که علی اگر در خانه نباشد، حتما در مسجدهست. بیشتر اوقات او در خانه نبود. درست از زمانی که پای او به جبهه بازشد، علی در آنجا حضور داشت. نه یک حضور معمولی بلکه چشمگیر و خیلی زود عرض اندام کرد. بی آنکه ادعایی داشته باشد.
✨ #علی شرایط سختی را پشت سر گذاشته بود. در این دوره هم دست به گریبانش بود. اما خم به ابرو نمی آورد. کسی نشنیده شمایتی داشته باشد. ظاهرش چیزی جز شادی و طراوت نشان نمیداد. اما آتشی در درونش شعله می کشید، تماشایی. رسید به جایی که به خود فکر نمیکرد. برای اینکه نمونه خپد را بسیار می دید. او زمانی زیر چادر زندگی میکرد که می توانست از پس مخارج خانه ای اجاره ای برآید. می توانست ولی نکرد. دارو ندارش را انفاق کرد، مخفیانه هم انفاق کرد.❣
دوستانش گفتند وگرنه کسی باخبر نمیشد.
هرشب جوانکی بلندبالا و لاغر اندام کوله ای به پشت داشت و دری را می زد و چیزی می گذاشت و میرفت. یقین دارم که علی با چشم گریان درِ خانه ها را می زد. کار او تبلور رنج او بود.
خدا دل فراخی به او داده بود. صحنه سازی نمیکرد. بارها دیده بودم او با مسعول تدارکات دعوا میکرد و لباس میگرفت و بین بسیجیها قسمت میکرد، ولی همیشه پوتین سوراخ به پا داشت. همیشه می توانستی شست پایش را ببینی. در کجا؟ در #هور که نیزار پوتین رزم را پاره میکند. دوستان صمیمی اش هم مثل او بودند.
👇👇👇
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
…❣🕊 #خاطرات_روزهای_عاشقی 🕊 #هفتادو_دومین_غواص👣 ✍خاطرات جذاب و زیبای
🌴🌾🌴🌾 🕊
🌾 🌴 🕊
🌴 🕊
💧 #حقیقت_کربلای۴
#قسمت_دوم
#صفحه۳
🕊
🍂🍃🌾
🕊
🌹سری به پادگان شهیدمدنی زدم که ای کاش نمی رفتم.
سر ظهر حدود ۳۵۰ نفر نیروی #پاسدار وظیفه و بسیجی آموزش ندیده، با ۷_۸ دستگاه اتوبوس وارد پادگان شدند. همیشه دیدن صحنه ورود اتوبوس های پراز نیرو ، انرژی بخش بود، اما چون مسئولیت فرماندهی این نیروهای تازه وارد، بنا به دستورفرمانده لشکر ، به گردن من افتاد حس خوبی پیدا نکردم. فرمانده لشکرگفت: این ها آموزش چندانی ندیده اند ببرشان خط #خرمشهر و بالای سرشان باش. در جزییات هم با بچه های طرح وعملیات و اطلاعات عملیات هماهنگ باش.😐
یک آن به سرم زد که بپرسم:من فرمانده غواص هستم و اینها نیروهای گردان پیاده و چرا باید نیروی مبتدی را برای حفظ خط مهمی مثل گمرک خرمشهر ببرم؟!
لب گزیدم و شَمِّ قوی اطلاعاتی ام بهم گفت که احتمالا این کار مقدمه فریب و دورکردن ذهن دشمن و حتی فریب نیروهای خودی برای نفهمیدن منطقه عملیاتی پیش روست.
🍃وقتی وارد خرمشهر شدیم، بچه های اطلاعات عملیات را دیدم و به #علی_آقاچیت_سازیان گفتم:اینها فقط بلدند از کلاش استفاده کنند. حتی آر پی جی هم به دست نگرفته اند. یعنی باید ضمن حفظ خط خرمشهر، اینجا توی خط آموزش ببینند؟!
علی آقا لبخند معناداری زد و گفت:آره ، هیچی مثل آموزش عملی ، اونم توی خط نمیشه.😊
تا آمدم سوال بعدی را بپرسم ، حرفم را برید و زد به گذشته ها:" راستی #کریم قول دادی، قولت که یادت نرفته؟ " پس از گذشت چهار سال از شهادت پسردایی امیر ایل گلی و آن گفتگوی هیجانی من و دایی ام، علی آقا باز آن صحنه داغ را به شیطنت، به رخم کشید. بر خلاف گذشته با او یکی به دو نکردم و فقط گفتم:علی هروقت خواستی بچه ها را ببری شناسایی ، منم ببر. بااین درخواست به او فهماندم که می دانم این نیروها را برای ردگم کردن به این منطقه آورده ایم و حتما عملیات بعدی در همین منطقه است.
از فردا نیروهای مبتدی را در طول ساحل ، لب #اروندرود در گمرک خرمشهر ، به طور تقریبی هشت کیلومتر با فاصله به شکل پاسگاهی مستقر کردیم. یک خط باز که اگر #غواص دشمن از مقابل ما می آمد و پا روی خشکی می گذاشت، می توانست از فاصله بین همین پاسگاه ها عبور کند. این شیوه چند ویژگی داشت:
اول اینکه نیروهای #غواص_اطلاعات_عملیات خودمان، از حد فاصل نیروی خودی در خط و بی اطلاع آنها به راحتی می توانستند به داخل #اروندرود بروند و خط دشمن را در آن سوی آب شناسایی کنند و بعدازشناسایی بی دغدغه لورفتن توسط نیروهای خودی به راحتی برگردند.
دوم اینکه اگر غواص دشمن به سمت خط ما می آمد، چون نیروهای متراکم و خط محکمی مقابلش نمی دید جلوتر می آمد و به خشکی می رسید. دراین صورت احتمال اسارت آنها بیشتر میشد.
سوم اینکه خط خودی شلوغ و متراکم نبود که زمینه لو رفتن عملیات برای دشمن فراهم کند. و مهم ترازهمه اینکه این نیروی تازه کار در خط ، در صورت تعویض و رفتن به عقب ، هیچ نیروی اطلاعاتی را ندیده بود تا بخواهد برای دیگران از امکان عملیات در این منطقه تعریف کند.
…❀
@Karbala_1365🌹
●➼┅═❧═┅┅───┄
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
…❣🕊 #خاطرات_روزهای_عاشقی 🕊 #هفتادو_دومین_غواص👣 ✍خاطرات جذاب و زیبای
🌴🌾🌴🌾 🕊
🌾 🌴 🕊
🌴 🕊
💧 #حقیقت_کربلای۴
#قسمت_دوم
#صفحه_۴
🕊
🍂🍃🌾
🕊
🌹بعداز استقرار نیروها، کار آموزش در خط را شروع کردیم. فاصله ما با دشمن ، رودخانه #اروند بود که عرض آن در مقابل خرمشهر به طول تقریبی هشتصدتا نهصد متر می رسید. #عراقی_ها آنطرف آب بودند و ما اینطرف آب. بین بچه هاهم سیم تلفن قورباغه ای کشیدیم تا حتی الامکان کمتر از بی سیم استفاده کنند.✨
پس از یکی دوهفته دلم هوای بچه های #گردان_غواصی را کرد. محل استقرارم به عنوان فرمانده گردان پیاده_ساختمان سه طبقه ای نزدیک آب در پاسگاه های شماره۷ در نزدیکی محل تلاقی رودخانه #کارون و اروند بود. همانجا دیدگاه بچه های اطلاعات عملیات هم بود و #علی_آقا گاه و بی گاه به آنجا سر میزد.
پس از مدتی، علی اقا را دیدم و پرسیدم:علی جان تو نگفته از قصد و نیت من خبر داری. من آمده ام اینجا کنار این نیروهای پدافندی در گمرک ، اما دلم با بچه های غواصی تو #سدگتوند جامانده. وساطتی کن تا من برگردم اونجا.💔
گفت:دوروز دیگه #حاج_مهدی_کیانی میاد، باهاش جلسه داریم. بیاخودت بهش بگو که گردان غواصی را چکارکنم؟
و همین هم شد. دوروز بعد فرمانده لشکر را دیدم و پرسیدم:حاج آقا غواصی را چکار کنم؟
نگاهم کرد و حرفی نزد و رفت. حتما نمیخواست پیش سایر فرماندهان نظری داده باشد. چون روز بعد، علی آقا پیغام حاج مهدی را به من داد که به آقای #مطهری بگو بره جایی که دلش اونجاست...
معطل نکردم😍 . مثل ماهی که به ساحل افتاده و میخواهد به داخل آب برگردد، پریدم و خط را تحویل معاونم ، #محمدامینی دادم و با بچه ها خداحافظی کردم و آمدم سدگتوند.
هم زمان حاج محسن جام بزرگ با چند تویوتا داشت می آمد. پشت ماشین ها نیروهای جدید بودند. همه بین سن ۱۵ تا ۲۰ سال. که قیافه یکی از آنها بدجوری توی ذوقم خورد. 😟
کم سن و سال تراز بقیه و شاید ۱۵ ساله که مثل بچه دبستانی ها صورتش صاف بود. ریش و سبیل نداشت. با موهایی بلند، شلوار دم پا گشاد و راه رفتن #داش_مشتی و حتی حرف زدن لاتی. مثل داملاهای سر گذر بود...😕
به حاج محسن گفتم:این یکی اشتباهی بُرخورده توی ما؛ ردش کن بره پی کارش. بره گردان پیاده.
حاج محسن گفت:والا من اینو انتخاب نکردم. اصلا نمیدونم کی و چطور پرید پشت تویوتا و اومد اینجا.
دوروز بعد سرظهر میخواستم وضو بگیرم ، دیدم با همان راه رفتن شیلنگ تخته که کلافه ام میکرد، آمد....
#ادامه_دارد…
🍂_____________________
پ.ن:
محمدامینی ، در عملیات کربلای۴ به شهادت رسید.
…❀
@Karbala_1365🌹
●➼┅═❧═┅┅───┄
شهیدعبدالمهدی مغفوری2.mp3
زمان:
حجم:
35.69M
[ سخنرانی عارف بزرگ لشکر۴١ثارالله
شهید واصل عبدالمهدی مغفوری
بسیار جذاب ودلنشین ]
.
.
.
🌱مزار این شهید در گلزارشهدای شهرکرمان زبانزدخاص وعام است وهمیشه شلوغ است. بسیار حاجت می دهد. خیلی ها از او راه ورسم عشق را آموخته اند.
◀️این صوت به سختی به دست آمده و برای اولین بار منتشر می شود.
#شهید_عبدالمهدی_مغفوری
#استاد_اخلاق
#مجسمه_تقوا
#قسمت_دوم
…❀
@Karbala_1365🌹
●➼┅═❧═┅┅───┄
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
آخرین تصویر تو با اشک هایم تار شد وقت دلتنگی همین تصویر مبهم کافی است بابا💔🍂 🌹🕊 🌹شهیدجانباز #حاجمص
🌸🍂🍃🍂🍃
🍂🍃🍂
🍃
🌹 #شهیدمصطفی_طالبی🌹
🌺 #خاطرات
#عملیات_کربلای5 کانال پرورش ماهی #قسمت_دوم
🍃🌷🍃
🌷بعداز گذشت ساعاتی #حاج_مصطفی برادر بشیر صفی خانی که یکی از فرماندهان گروهانها را جهت حرکت به سمت خاکریزهاي دشمن توجیه کرد و به او گفت از این مسیر با نیروهایت حرکت کن و سعی کن سیم تلفن جنگی را پیدا کنی و دنبال آن را بگیري و بروي تا به موانع و میدان مین دشمن بر خورد نکنی ، ایشان دوبار با نیروهاي تحت امرش فاصله بین خاکریزنیروهاي خودي تا موانع و سیم هاي خاردار احداث شده توسط دشمن را پیمود ولی موفق به پیدا کردن سیم جنگی ومعبر پاکسازي شده نشد و هر بار به سیمهاي خاردار و میدان مین دشمن برخورد میکرد و بر می گشت.یگان همجوار لشکر #انصارالحسین در این مرحله از عملیات ، #لشکر 25کربلا بود ، در همین حین و بین سردار حاج مرتضی قربانی فرمانده لشکر 25کربلا که به اشتباه فکر می کرد حاج مصطفی طالبی ، یکی از فرماندهان گردانهاي تحت امر لشکر ایشان است یقه حاج مصطفی را چسبیده بود و تکان می داد که چرا با نیروهایت جلو نمی روي وداد و فریاد می کرد ، وقتی متوجه شدیم که او اشتباه گرفته ، هر طوري که بود به او حالی کردیم که ما از گردان هاي تحت امر لشکر انصارالحسین (ع) هستیم ، و حاج مصطفی فرمانده گردان است والآن یکی از گروهانهایش را به سمت خاکریز دشمن فرستاده و دارد یکی یکی بقیه گروهانهایش را به سمت خط دشمن می فرستد ، که اومتوجه اشتباه خود شد.☺️
در نهایت وقتی که نفوذ به مواضع دشمن از این سمت خاکریز ممکن نشد ، دستور داده شد از سمت پائین خاکریز جایی که گردان #حاج_ستارابراهیمی حضور داشتند اقدام کنیم.
🌸....
@Karbala_1365
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🌺 #مختصری_از_زندگینامه_شهید #قسمت_اول 🌷 #صمد اول آذر ماه 1364 در خانوادهای مذهبی دیده به جهان گشود
#قسمت_دوم
🌷 #صمدعاشق_شهادت_بود
و همواره می گفت که من اگر لیاقت شهادت را داشته باشم بزرگترین هدیه الهی است.
درآخر سیزدهم شهریور 1390 در #ارتفاعات_جاسوسان منطقه #سردشت و در درگیری مستقیم با گروهک #تروریستی پژاک 13 تن از این دلاورمردان به نام های 🌹 #سردارشهیدمحمدجعفرخان
(محل دفن #قزوین)،
🌹 #شهیدمحمدمحرابی_پناه، (محل دفن آران و بیدگل #کاشان)،
🌹 #شهیدعلی_بریهی
(محل دفن روستای میثم تمار #شوش_دانیال)
🌹 #شهیدمجتبی_بابایی_زاده
(محل دفن #اندیمشک)
🌹 #شهیدسیدمحمودموسوی
(محل دفن #بابل)
🌹 #شهیدمسلم_احمدی_پناه
(محل دفن فرادنبه #بروجن)
🌹 #شهیدحسین_رضایی
(محل دفن قروه #کردستان)
🌹 #شهیدمحمدمنتظرقائم
(محل دفن #نکا)
🌹 #شهیدصمدامیدپور
(محل دفن امامزاده هاشم #رشت)
🌹 #شهیدحسن_حسین_پور
(محل دفن #قزوین)
🌹 #شهیدیوسف_فدایی_نژاد
(محل دفن سروان سنگر #رشت)
🌹 #شهیدمصطفی_صفری_تبار
(محل دفن #بابل)
🌹 #شهیدمحمدغفاری
(محل دفن #همدان)
به درجه رفیع #شهادت نائل آمدند....
یــــــــــٰاحُـسیٖــــــــــــــــنْ🏴
@Karbala_1365🏴
●➼┅═❧═┅┅───┄
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
شہیــدان #احمدرضااحدی #رضـاسـاڪی ⊰❀⊱ #تنهاکانالشهدایِکربلایِ۴ #شهدایغواص⊰❀⊱ …❀ @Karbala_1365🌹 ●
🍃🍂
🍂
🌷🍂 #گردان_غواصی🍂🌷
به روایت
🌷 #بهروزطالب_نژاد🌷
#قسمت_دوم
🌷 بعد از عملیات که #رضاساکی شهید شد ما یک مدتی از خرمشهر منتقل شدیم آبادان در هتل پرشین من دوباره دیدم باقی مانده #گردان_غواصی یک جایی جمع شدند که اصلا پنجره نداشت , نور نداشت در واقع انباری #هتل_پرشین بود. آنجا اولین بار #شهیداحمدرضااحدی را دیدیم که ایشان خیلی با اشتیاق آمده بود و با تک به تک ما صحبت می کرد که شما از #داریوش_ساکی چه خبر دارید خاطرات چی دارید ؟ من تازه آنجا متوجه شدم که ایشان #دانشجو بوده دانشجوی #رشته_پزشکی بوده و با شهیداحمدرضا احدی هم اتاقی بودند.
یک سری از خاطراتش را از احمدرضا شنیدیم و آن موقع هم شاید باز آنقدر عقل ما نمی رسید که شهیداحمدرضااحدی هم خیلی مهمان این دنیا نیست شاید به فاصله کمتر از یک ماه بعدش در #عملیات_کربلای5 در مرحله دوم یا سوم ایشان هم شهید شدند.🌹
🌸 روحشان شاد و راهشان پر رهرو🌸
⊰❀⊱ #تنهاکانالشهدایِکربلایِ۴
#شهدایغواص⊰❀⊱
…❀
@Karbala_1365🌹
●➼┅═❧═┅┅───┄
🍃🍂
🍂
🌷🍂 #گردان_غواصی🍂🌷
به روایت
🌷 #بهروزطالب_نژاد🌷
#قسمت_دوم
🌷 بعد از عملیات که #رضاساکی شهید شد ما یک مدتی از خرمشهر منتقل شدیم آبادان در هتل پرشین من دوباره دیدم باقی مانده #گردان_غواصی یک جایی جمع شدند که اصلا پنجره نداشت , نور نداشت در واقع انباری #هتل_پرشین بود. آنجا اولین بار #شهیداحمدرضااحدی را دیدیم که ایشان خیلی با اشتیاق آمده بود و با تک به تک ما صحبت می کرد که شما از #داریوش_ساکی چه خبر دارید خاطرات چی دارید ؟ من تازه آنجا متوجه شدم که ایشان #دانشجو بوده دانشجوی #رشته_پزشکی بوده و با شهیداحمدرضا احدی هم اتاقی بودند.
یک سری از خاطراتش را از احمدرضا شنیدیم و آن موقع هم شاید باز آنقدر عقل ما نمی رسید که شهیداحمدرضااحدی هم خیلی مهمان این دنیا نیست شاید به فاصله کمتر از یک ماه بعدش در #عملیات_کربلای5 در مرحله دوم یا سوم ایشان هم شهید شدند.🌹
🌸 روحشان شاد و راهشان پر رهرو🌸
⊰❀⊱ #تنهاکانالشهدایِکربلایِ۴
#شهدایغواص👣
…❀
@Karbala_1365🌾
●➼┅═❧═┅┅───┄
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🍃🍂 🍂 🌷🍂 #گردان_غواصی🍂🌷 به روایت 🌷 #بهروزطالب_نژاد🌷 #قسمت_اول 🍃🌾🍃 🌾 وقتی رفتم
🍃🍂
🍂
🌷🍂 #گردان_غواصی🍂🌷
به روایت
🌷 #بهروزطالب_نژاد🌷
#قسمت_دوم
🌷 بعد از عملیات که #رضاساکی شهید شد ما یک مدتی از خرمشهر منتقل شدیم آبادان در هتل پرشین من دوباره دیدم باقی مانده #گردان_غواصی یک جایی جمع شدند که اصلا پنجره نداشت , نور نداشت در واقع انباری #هتل_پرشین بود. آنجا اولین بار #شهیداحمدرضااحدی را دیدیم که ایشان خیلی با اشتیاق آمده بود و با تک به تک ما صحبت می کرد که شما از #داریوش_ساکی چه خبر دارید خاطرات چی دارید ؟ من تازه آنجا متوجه شدم که ایشان #دانشجو بوده دانشجوی #رشته_پزشکی بوده و با شهیداحمدرضا احدی هم اتاقی بودند.
یک سری از خاطراتش را از احمدرضا شنیدیم و آن موقع هم شاید باز آنقدر عقل ما نمی رسید که شهیداحمدرضااحدی هم خیلی مهمان این دنیا نیست شاید به فاصله کمتر از یک ماه بعدش در #عملیات_کربلای5 در مرحله دوم یا سوم ایشان هم شهید شدند.🌹
🌸 روحشان شاد و راهشان پر رهرو🌸
🌸.....
@Karbala_1365