eitaa logo
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
1.1هزار دنبال‌کننده
19.8هزار عکس
3هزار ویدیو
53 فایل
#تنهاڪانال‌شهدای‌ڪربلای۴🌾 دیر از آب💧 گرفتیـم تـورا ای ماهـی زیبا؛ امّا عجیـب عذابـی ڪہ ڪشیـدی تازه اسٺ #شهادت🌼 #شهادت🌼 #شهادت🌼 چه‌ڪلمه‌زیبایی... #غواص‌شهیدرضاعمادی و سلام‌بر ۱۷۵ غواص‌شهید #کپی‌ممنوع⛔ 🍃ادمیـن‌پاسخگو↓ @goomnaam_1366
مشاهده در ایتا
دانلود
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🌹🕊 🕊 ... 🍂🌴 🌴از ارتفاع ساندویچی خط اصلی عراق بسته شده بود که باید تا آنجا را شناسایی می کردیم. به تجربه شناسایی های قبل، برای کوتاه کردن مسیر در روز ، تا زیر ارتفاع ساندویچی می‌رفتیم. نماز مغرب و عشا را می‌خواندیم و شناسایی را ادامه می‌دادیم. اما هر بار به گشتی‌های دشمن بر می خوریم که فعال تر از ما بودند، دور از چشم دشمن برمی‌گشتیم؛ زیرا کارمان رزم و درگیری نبود. تیم (شهید) هم شرایط مشابه من داشت. می رفتند و بر می گشتند. تا اینکه (جانبازشهید)و مسیر را تا پشت ساندویچی پا زدند. آنها در حین عبور از میدان مین به تله انفجاری خورده بودند و عراقی‌ها آمده بودند بالای سرشان و به محمد علی محمدی و محمد قربانی داده بودند.🕊🌹 آن شب علی خوش لفظ در حالی که هم‌تیمی‌هایش را در میدان مین جا گذاشته بود، عقب آمد. آن آدم همیشه سر خوش و خندان و خونسرد ، کوه غم شده بود. محمد علی محمدی یارغار و رفیق خلوتش بود و ناله های غریبانه او را داخل شنیده بود و با درد و آه از لحظه‌ای که عراقی‌ها به هر کدام از آن دو نفر ۶ تیر زده بودند، می گفت.💔 🍂هنوز زیر آوار غم این حادثه بودیم که حادثه مشابهی اتفاق افتاد. این بار فرمانده گردان مسلم بن عقیل، حاج رضا مستجیری و دوبلدی واحد و به کمین دشمن خوردند. مستجیری از دستشان فرار کرده بود، اما به محمد عرب و حسین جعفریان و حاج حسن تاجوک تیرخلاص زده بودند🕊🌹 علی آقا که از واحد رفته بود برگشت و همه ما را بسیج کرد که هر کدام از سمتی برویم تا شاید حاج رضا مستجیری را_ که از سرنوشتش بی خبر بودیم_ پیدا کنیم. بعد از دو روز پیکر بی جان محمد عرب و حسین جعفریان را یافتیم آن طرف تر، افتاده بود. عراقی ها آخرین تیر را به سرش زده بودند اما جان داشت و هنوز نفس می کشید...✨ او را به عقب انتقال دادیم اما از حاج رضا مستجیری اثری نبود و باز هم ناکام و به مقر واحد در مسیر به برگشتیم... 🍂………… بعد از درمان به بازگشت و عَلَم جهاد را تا جایگاه تیپ به دوش کشید و سرانجام در آخرین ماه های جنگ در یکم تیرماه سال ۱۳۶۷ در جبهه به رسید.🕊🌹 آزاده سرافراز حاج رضا مستجیری هم بعد از تحمل هفت سال در سال ۱۳۶۸ به آغوش وطن بازگشت.🕊 🌺راوی: فرمانده جعفرطیار(ع)همدان 📚منبع: …❀ @Karbala_1365🌹 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
شہیــدان #احمدرضااحدی #رضـاسـاڪی ⊰❀⊱ #تنهاکانال‌شهدایِ‌کربلایِ۴ #شهدای‌غواص⊰❀⊱ …❀ @Karbala_1365🌹 ●
🍃🍂 🍂 🌷🍂 🍂🌷 به روایت 🌷 🌷 🍃🌾🍃 🌾 وقتی رفتم به ، خیلی کوچک و کم سن وسال بودم معمولا هم خیلی ازمسائل جنگ آشنا نبودم و بچه ها را خوب نمی شناختم. شهیدان:، و در یک چادر بودند . تقریبابچه هایی که در سن رنجی بودند و وضع تحصیلی هم آنها بیشتر باهم ارتباط داشتند. 💦 یک روز بارانی بود که ما در منطقه ۳بار مقرمان عوض شد. یکبار جایی که بمباران شد و به رسید ، اسباب کشی کردیم و رفتیم آنطرف گتوند در سمت راست گتوند. در اسباب کشی ها خیلی صحنه های جالب را آدم می دید . مثلا بارهای سنگین را چه کسانی برمی داشتند .یا تانکر را چه کسانی جابجا می کردند. یا آب را دست به دست می دادیم تانکرهای 20 لیتری را می رساندیم تا به کنار آب و به تانکری که آن بالابود .برای آب آشامیدنی نمیشد از رودخانه استفاده کرد باید با یک قایقی آب آشامیدنی می آوردند در 20لیتری پر میکردند بعد می آوردند کنار اسکله که بودیم باز دست به دست باید می بردیم تا کنار مقر. آنجاها شهید ساکی معمولا خیلی حضور پر رنگی داشت و بیشتر کمک میکردند. دوباره مقر سوممان آمد سمت چپ گتوند . سمت رودخانه که جاده وجود داشت و بارندگی شد. یک روزکه بارندگی بود و آموزش نداشتیم (چون رودخانه طغیان کرده بود) . آن موقع یادم هست زیرباران شهید ساکی نشسته بود داشت قابلمه بزرگها را می شست. …❀ @Karbala_1365🌹 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
شہیــدان #احمدرضااحدی #رضـاسـاڪی ⊰❀⊱ #تنهاکانال‌شهدایِ‌کربلایِ۴ #شهدای‌غواص⊰❀⊱ …❀ @Karbala_1365🌹 ●
🍃🍂 🍂 🌷🍂 🍂🌷 به روایت 🌷 🌷 🌷 بعد از عملیات که شهید شد ما یک مدتی از خرمشهر منتقل شدیم آبادان در هتل پرشین من دوباره دیدم باقی مانده یک جایی جمع شدند که اصلا پنجره نداشت , نور نداشت در واقع انباری بود. آنجا اولین بار را دیدیم که ایشان خیلی با اشتیاق آمده بود و با تک به تک ما صحبت می کرد که شما از چه خبر دارید خاطرات چی دارید ؟ من تازه آنجا متوجه شدم که ایشان بوده دانشجوی بوده و با شهیداحمدرضا احدی هم اتاقی بودند. یک سری از خاطراتش را از احمدرضا شنیدیم و آن موقع هم شاید باز آنقدر عقل ما نمی رسید که شهیداحمدرضااحدی هم خیلی مهمان این دنیا نیست شاید به فاصله کمتر از یک ماه بعدش در در مرحله دوم یا سوم ایشان هم شهید شدند.🌹 🌸 روحشان شاد و راهشان پر رهرو🌸 ⊰❀⊱ ۴ ⊰❀⊱ …❀ @Karbala_1365🌹 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
#شهدای_غواص💧 بدن‌های مطهرشان را آب برد🌊 تا دنـیـــا مـا را بــا خــود نبرد ... کجـاے کــاریم رفی
🌾🕊 🕊 🕊 …🕊 ⭕️شب که به رفتم حال توسلی پیدا کردم و دعا کردم که روزی لایق پوشیدن لباس شوم. بعد از زیارت، مردم، شهیدی را لا اله الا الله گویان آوردند. می‌گفتند: این شهید، 💧بوده و در 🌾داخل آب به رسیده. او را توی صحن، روی زمین گذاشتند و یک روحانی مشهدی چند دقیقه صحبت کرد و دلنشین ترین حرف او، حدیثی درباره شهیدانی بود که داخل آب به شهادت🕊 می رسند. می گفت:بر اساس روایت، پاداش شهیدان داخل آب، به خاطر نحوه شهادت🕊 و مظلومیت شان، پیش خدا بیشتر و مقامشان بالاتر از سایر شهداست.... 💢تا قبل از شنیدن این سخنان عزمم را جزم کرده بودم که وقتی برگشتم به عضویت سپاه👕 در آیم، اما حالا فقط و فقط رسیدن به مرتبه شهادت🕊 و آن‌هم اعلادرجه آن، یعنی مثل این شهید 💧 آرزویم بود… 🌺راوی: فرمانده جعفرطیار(ع)همدان ⊰❀⊱ ۴ 👣 …❀ @Karbala_1365🌾 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
این راه ومعبر را ... از راه جانبازی گشودند ... حال چگونه ادامه می دهیم ، راهی که رفتند... راهی که همچنان باقی است... یاسین ⊰❀⊱ ۴ 👣 …❀ @Karbala_1365🌾 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
این راه ومعبر را ... از راه جانبازی گشودند ... حال چگونه ادامه می دهیم ، راهی که رفتند... راهی که همچنان باقی است... یاسین ⊰❀⊱ ۴ 👣 …❀ @Karbala_1365🌾 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
🍃🍂 🍂 🌷🍂 🍂🌷 به روایت 🌷 🌷 🍃🌾🍃 🌾 وقتی رفتم به ، خیلی کوچک و کم سن وسال بودم معمولا هم خیلی ازمسائل جنگ آشنا نبودم و بچه ها را خوب نمی شناختم. شهیدان:، و در یک چادر بودند . تقریبابچه هایی که در سن رنجی بودند و وضع تحصیلی هم آنها بیشتر باهم ارتباط داشتند. 💦 یک روز بارانی بود که ما در منطقه ۳بار مقرمان عوض شد. یکبار جایی که بمباران شد و به رسید ، اسباب کشی کردیم و رفتیم آنطرف گتوند در سمت راست گتوند. در اسباب کشی ها خیلی صحنه های جالب را آدم می دید . مثلا بارهای سنگین را چه کسانی برمی داشتند .یا تانکر را چه کسانی جابجا می کردند. یا آب را دست به دست می دادیم تانکرهای 20 لیتری را می رساندیم تا به کنار آب و به تانکری که آن بالابود .برای آب آشامیدنی نمیشد از رودخانه استفاده کرد باید با یک قایقی آب آشامیدنی می آوردند در 20لیتری پر میکردند بعد می آوردند کنار اسکله که بودیم باز دست به دست باید می بردیم تا کنار مقر. آنجاها شهید ساکی معمولا خیلی حضور پر رنگی داشت و بیشتر کمک میکردند. دوباره مقر سوممان آمد سمت چپ گتوند . سمت رودخانه که جاده وجود داشت و بارندگی شد. یک روزکه بارندگی بود و آموزش نداشتیم (چون رودخانه طغیان کرده بود) . آن موقع یادم هست زیرباران شهید ساکی نشسته بود داشت قابله بزرگها را می شست. ⊰❀⊱ ۴ 👣 …❀ @Karbala_1365🌾 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
🍃🍂 🍂 🌷🍂 🍂🌷 به روایت 🌷 🌷 🌷 بعد از عملیات که شهید شد ما یک مدتی از خرمشهر منتقل شدیم آبادان در هتل پرشین من دوباره دیدم باقی مانده یک جایی جمع شدند که اصلا پنجره نداشت , نور نداشت در واقع انباری بود. آنجا اولین بار را دیدیم که ایشان خیلی با اشتیاق آمده بود و با تک به تک ما صحبت می کرد که شما از چه خبر دارید خاطرات چی دارید ؟ من تازه آنجا متوجه شدم که ایشان بوده دانشجوی بوده و با شهیداحمدرضا احدی هم اتاقی بودند. یک سری از خاطراتش را از احمدرضا شنیدیم و آن موقع هم شاید باز آنقدر عقل ما نمی رسید که شهیداحمدرضااحدی هم خیلی مهمان این دنیا نیست شاید به فاصله کمتر از یک ماه بعدش در در مرحله دوم یا سوم ایشان هم شهید شدند.🌹 🌸 روحشان شاد و راهشان پر رهرو🌸 ⊰❀⊱ ۴ 👣 …❀ @Karbala_1365🌾 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
این راه ومعبر را ... از راه جانبازی گشودند ... حال چگونه ادامه می دهیم ، راهی که رفتند... راهی که همچنان باقی است... یاسین ⊰❀⊱ ۴ 👣 …❀ @Karbala_1365🌾 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
این راه ومعبر را ... از راه جانبازی گشودند ... حال چگونه ادامه می دهیم ، راهی که رفتند... راهی که همچنان باقی است... یاسین ⊰❀⊱ 👣 …❀ @Karbala_1365🌾 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
🍃🍂 🍂 🌷🍂 🍂🌷 به روایت 🌷 🌷 🍃🌾🍃 🌾 وقتی رفتم به ، خیلی کوچک و کم سن وسال بودم معمولا هم خیلی ازمسائل جنگ آشنا نبودم و بچه ها را خوب نمی شناختم. شهیدان:، و در یک چادر بودند . تقریبابچه هایی که در سن رنجی بودند و وضع تحصیلی هم آنها بیشتر باهم ارتباط داشتند. 💦 یک روز بارانی بود که ما در منطقه ۳بار مقرمان عوض شد. یکبار جایی که بمباران شد و به رسید ، اسباب کشی کردیم و رفتیم آنطرف گتوند در سمت راست گتوند. در اسباب کشی ها خیلی صحنه های جالب را آدم می دید . مثلا بارهای سنگین را چه کسانی برمی داشتند .یا تانکر را چه کسانی جابجا می کردند. یا آب را دست به دست می دادیم تانکرهای 20 لیتری را می رساندیم تا به کنار آب و به تانکری که آن بالابود .برای آب آشامیدنی نمیشد از رودخانه استفاده کرد باید با یک قایقی آب آشامیدنی می آوردند در 20لیتری پر میکردند بعد می آوردند کنار اسکله که بودیم باز دست به دست باید می بردیم تا کنار مقر. آنجاها شهید ساکی معمولا خیلی حضور پر رنگی داشت و بیشتر کمک میکردند. دوباره مقر سوممان آمد سمت چپ گتوند . سمت رودخانه که جاده وجود داشت و بارندگی شد. یک روزکه بارندگی بود و آموزش نداشتیم (چون رودخانه طغیان کرده بود) . آن موقع یادم هست زیرباران شهید ساکی نشسته بود داشت قابله بزرگها را می شست. 🌸..... @Karbala_1365
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🍃🍂 🍂 🌷🍂 #گردان_غواصی🍂🌷 به روایت 🌷 #بهروزطالب_نژاد🌷 #قسمت_اول 🍃🌾🍃 🌾 وقتی رفتم
🍃🍂 🍂 🌷🍂 🍂🌷 به روایت 🌷 🌷 🌷 بعد از عملیات که شهید شد ما یک مدتی از خرمشهر منتقل شدیم آبادان در هتل پرشین من دوباره دیدم باقی مانده یک جایی جمع شدند که اصلا پنجره نداشت , نور نداشت در واقع انباری بود. آنجا اولین بار را دیدیم که ایشان خیلی با اشتیاق آمده بود و با تک به تک ما صحبت می کرد که شما از چه خبر دارید خاطرات چی دارید ؟ من تازه آنجا متوجه شدم که ایشان بوده دانشجوی بوده و با شهیداحمدرضا احدی هم اتاقی بودند. یک سری از خاطراتش را از احمدرضا شنیدیم و آن موقع هم شاید باز آنقدر عقل ما نمی رسید که شهیداحمدرضااحدی هم خیلی مهمان این دنیا نیست شاید به فاصله کمتر از یک ماه بعدش در در مرحله دوم یا سوم ایشان هم شهید شدند.🌹 🌸 روحشان شاد و راهشان پر رهرو🌸 🌸..... @Karbala_1365