eitaa logo
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
1.1هزار دنبال‌کننده
19.7هزار عکس
3هزار ویدیو
53 فایل
#تنهاڪانال‌شهدای‌ڪربلای۴🌾 دیر از آب💧 گرفتیـم تـورا ای ماهـی زیبا؛ امّا عجیـب عذابـی ڪہ ڪشیـدی تازه اسٺ #شهادت🌼 #شهادت🌼 #شهادت🌼 چه‌ڪلمه‌زیبایی... #غواص‌شهیدرضاعمادی و سلام‌بر ۱۷۵ غواص‌شهید #کپی‌ممنوع⛔ 🍃ادمیـن‌پاسخگو↓ @goomnaam_1366
مشاهده در ایتا
دانلود
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
وقتی تعداد #غواص ها ، هفتادو دونفر شد همه بغض راه گلویشان را گرفته بود عجب عدد #مقدسی! آن روز سه ناش
نامه آمده بود که باید برگردند پولکی وحمیدی نور به واحد اطلاعات عملیات دزفول و به .. نمیدانستم چطورباید به آنها بگویم چهره های نور بالای آنها ... چادر از ها خالی شد که صدای انفجاربلند شد . دوبار از میان کوه . بمب های خوشه ای و مداوم ، پناه گرفته بودیم و صدای کسی درنمی آمد .. کریم فریاد میزد: .. سیدرضا رادیدم که را روی پایش گذاشته ،غرق درخون وترکش آرام جان داد . آن طرف تر بچه ها زده بودند دور کسی وبرانکارد میخواستند جلو رفتم یک لبخند با عینک شکسته روی بود و که .. احساس گنگی داشتم وبه رفتن محرابی رشک ورزیدم ... دنبال نور گشتم میدانستم بعدازنماز کنارنیزار میرود . آنجا پیکری بی سر افتاده بود ... یکدفعه بوی پیچید وصدای فریادها و گلوله ها و آن گشت رویایی و اخرین شناسایی قبل از و های طولانی حمیدی نور .. یکی زد یک سر اینجاست . دویدم سمتش ودیدم چشم های حمیدی نور سمت آسمان خیره است سر کنار یک بوته ی آرام گرفته بود . و ما هنوز همان هفتاد ودونفر بودیم.. راوی✍ 🇮🇷 『شُهَــدایِ‌کـ♡ــرْبَلایِ۴🕊』
گردان غواصی طیار همدان در جانانه در مقابل حجم سنگین آتش و ادوات دشمن ایستادند و 23 نفر از بچه های لشگر 32 (ع) در این عملیات شهید شدند. ⊰❀⊱ ۴ 👣 …❀ @Karbala_1365🌾 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
وقتی تعداد #غواص ها ، هفتادو دونفر شد همه بغض راه گلویشان را گرفته بود عجب عدد #مقدسی! آن روز سه ناش
نامه آمده بود که باید برگردند پولکی وحمیدی نور به واحد اطلاعات عملیات دزفول و به .. نمیدانستم چطورباید به آنها بگویم چهره های نور بالای آنها ... چادر از ها خالی شد که صدای انفجاربلند شد . دوبار از میان کوه . بمب های خوشه ای و مداوم ، پناه گرفته بودیم و صدای کسی درنمی آمد .. کریم فریاد میزد: .. سیدرضا رادیدم که را روی پایش گذاشته ،غرق درخون وترکش آرام جان داد . آن طرف تر بچه ها زده بودند دور کسی وبرانکارد میخواستند جلو رفتم یک لبخند با عینک شکسته روی بود و که .. احساس گنگی داشتم وبه رفتن محرابی رشک ورزیدم ... دنبال نور گشتم میدانستم بعدازنماز کنارنیزار میرود . آنجا پیکری بی سر افتاده بود ... یکدفعه بوی پیچید وصدای فریادها و گلوله ها و آن گشت رویایی و اخرین شناسایی قبل از و های طولانی حمیدی نور .. یکی زد یک سر اینجاست . دویدم سمتش ودیدم چشم های حمیدی نور سمت آسمان خیره است سر کنار یک بوته ی آرام گرفته بود . و ما هنوز همان بودیم.. راوی✍ ⊰❀⊱ ۴ 👣 …❀ @Karbala_1365🌾 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
وقتی تعداد #غواص ها ، هفتادو دونفر شد همه بغض راه گلویشان را گرفته بود عجب عدد #مقدسی! آن روز سه ناش
نامه آمده بود که باید برگردند پولکی وحمیدی نور به واحد اطلاعات عملیات دزفول و به .. نمیدانستم چطورباید به آنها بگویم چهره های نور بالای آنها ... چادر از ها خالی شد که صدای انفجاربلند شد . دوبار از میان کوه . بمب های خوشه ای و مداوم ، پناه گرفته بودیم و صدای کسی درنمی آمد .. کریم فریاد میزد: .. سیدرضا رادیدم که را روی پایش گذاشته ،غرق درخون وترکش آرام جان داد . آن طرف تر بچه ها زده بودند دور کسی وبرانکارد میخواستند جلو رفتم یک لبخند با عینک شکسته روی بود و که .. احساس گنگی داشتم وبه رفتن محرابی رشک ورزیدم ... دنبال نور گشتم میدانستم بعدازنماز کنارنیزار میرود . آنجا پیکری بی سر افتاده بود ... یکدفعه بوی پیچید وصدای فریادها و گلوله ها و آن گشت رویایی و اخرین شناسایی قبل از و های طولانی حمیدی نور .. یکی زد یک سر اینجاست . دویدم سمتش ودیدم چشم های حمیدی نور سمت آسمان خیره است سر کنار یک بوته ی آرام گرفته بود . و ما هنوز همان بودیم.. راوی✍ ⊰❀⊱ ۴ 👣 …❀ @Karbala_1365🌾 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
مرا دردی است دور از شمــا که نزد تک‌تکتان‌است درمانش...💔 ۴ ⊰❀⊱ ۴ 👣 …❀ @Karbala_1365🌹 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
گردان غواصی طیار همدان در جانانه در مقابل حجم سنگین آتش و ادوات دشمن ایستادند و 23 نفر از بچه های لشگر 32 (ع) در این عملیات شهید شدند. ⊰❀⊱ ۴ 👣 …❀ @Karbala_1365🌾 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
گروهان نخستین غواصانی از (ع) استان همدان بودند که سال 65 در جزیره مجنون هسته اولیه آنان شکل گرفت. استان بیش از 200 شهید غواص دارد که 153 شهید تنها در عملیات به شهادت رسیدند، عملیاتی که رزمندگان غواصان ما با علم به اینکه دشمن بعثی از اجرای آن مطلع شده است دل به دریا زدند و جانانه از آب و خاک میهن پاسداری کردند. شهرستان تویسرکان 21 شهید غواص دارد که سکان دار آن ها شهید ابراهیم ناصری بود، این غواص شهید در حالی که رژیم بعث عراق با ضد هوایی سطح آب را به آتش گرفته بود، ایستاده در قایق، دیگر غواصان را راهنمایی می کرد که از کدام مسیر حرکت کنند و هنوز پس از گذشت 30 سال پیکر مطهرش به آغوش خانواده اش بازنگشته است. شهید سید حسین عربی، شهید ابراهیم ناصری، محمد حسن ، شهید رضا حمزه ای، شهید مهدی خسروی، شهید مسعود مرادی، شهید وحید مصطفایی، شهید رحیم ابوالقاسمی، شهید جسین اسکندری، شهید ابوالحسن بختیاری، شهید منصور بصیری، شهید محمد عزیزی، شهید محمد دینی، شهید محمد سوری، شهید شریف شریعتی، شهید سید عبدالله شیخ الاسلامی، شهید کرم خدا عبدالمالکی، شهید عباس قربانی، شهید حسن کاوسی، شهید حسن گلمحمدی و شهید رضا مالمیر، 21 شهید غواص شهرستان تویسرکان بودند که در عملیات به شهادت رسیدند.🌹❣🌹 ⊰❀⊱ 👣 …❀ @Karbala_1365🌾 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
📸 💠 همراه با ، پاییز۱۴۰۲ 🔰 افتتاحیه دور دوم نخبه ؛ 🔹 خادمین اعزامی از استان های و   ⊰❀⊱ 👣 …❀ @Karbala_1365🌾 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
گردان غواصی طیار همدان در جانانه در مقابل حجم سنگین آتش و ادوات دشمن ایستادند و 23 نفر از بچه های لشگر 32 (ع) در این عملیات شهید شدند. ⊰❀⊱ ۴ 👣 …❀ @Karbala_1365🌾 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
و چه کربلا نرفته‌هایی که کربلایی شدند و دیدنشان حسرت دلمان شده است...💔 بیاد (ع) ⊰❀⊱ 👣 …❀ @Karbala_1365🌾 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
آزاده «#محمدابراهیم_یاری» از اسرای #کربلای۴ و اردوگاه تکریت ۱۱، از جمله نیرو‌های تحت امر #شهیدچمران
۴۷ روز تمام در زندان الرشید روی زمین دراز نکشیدم و ایستاده خوابیدم. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ🌾 وقتی فردای عملیات با تعدادی از همرزمانم به اسارت دشمن درآمدیم، ابتدا چند روزی در مکانی بین بصره و خرمشهر در منطقه‌ای به نام ماندیم، بعد به بغداد بردند و سه شب را در استخبارات عراق گذراندیم و از آنجا هم به پادگان امنیتی الرشید منتقل شدیم و تا ۵ اسفندماه آنجا بودم. بعد از گذراندن دورانی سخت به اردوگاه تکریت ۱۱ منتقل شدیم. - تقریباً همه اسرای جنگ تحمیلی زندان امنیتی الرشید را دیده‌اند چراکه آنجا عراقی‌ها با بردن اسرا به این زندان و تحت‌فشار قرار دادن آن‌ها، تلاش می‌کردند از آن‌ها اعتراف بگیرند و حتی به‌نوعی می‌توان گفت: آنجا به اسرا می‌فهماندند که به اسارت آمده‌اند. در زندان امنیتی دوران سختی را گذراندم باآنکه سلول‌های آنجا بسیار کوچک بود، اما عراقی‌ها تعداد زیادی از اسرا را در این سلول‌ها جا داده بودند. به‌گونه‌ای که به دلیل حجم بالای نفرات در این سلول‌ها، ۴۷ روز تمام نتوانستم روی زمین دراز بکشم. در طول این مدت گوشه سلول ایستاده می‌خوابیدم و برای اینکه تعادلم را از دست ندهم سرم را به گوشه از دیوار تکیه می‌دادم. کار به‌جایی رسیده بود که بعضی از دوستان می‌گفتند «آقای یاری دارد تمرین می‌کند روی هوا بخوابد». - تقریباً اولین گروه از اسرای بودیم که وارد این پادگان شدیم. یعنی پیش از ما هیچ اسیری را به این اردوگاه نیاورده بودند چراکه آنجا را تازه برای استقرار اسرا آماده کرده بودند. به همین دلیل اولین گروه از اسرا مربوط به بود. البته بعداً گروهی از اسرای عملیات کربلای۵ و کربلای۶ را نیز به این اردوگاه منتقل کردند. - اردوگاه تکریت ۱۱ در میان خود عراقی‌ها به یا اردوگاه معروف بود. به‌گونه‌ای که وقتی ما براثر بیماری به درمانگاه منتقل می‌شدیم از روی قیافه‌هایمان می‌توانستند تشخیص دهند که مربوط به کدام اردوگاه هستیم. این اردوگاه بسیار ترسناک بود و شرایط بسیار سختی داشت. در دوران اسارت حتی ظرفی برای اینکه داخلش غذا ریخته و بخوریم هم نداشتیم. اگر هم ظرفی می‌دادند باید جمعی از آن استفاده می‌کردیم. مثلاً وقتی صبح‌ها آش شوربا به ما می‌دادند بچه‌ها مجبور می‌شدند، هورتی غذا بخورند یعنی یک نفر مقداری از غذا را می‌خورد بعد ظرف را به فرد بعدی می‌داد و الی‌آخر... - از آنجا که اردوگاه تکریت ۱۱ یک اردوگاه مخفی بود و صلیب سرخ از آن بازدید نداشت تا روز آخر کابل و ابزار کتک زدن از دست مأموران آنجا زمین نمی افتاد. حتی ما آنجا نگهبانی به نام مجید داشتیم که می‌گفت: «من تا روز آخر که می‌خواهید از اینجا خارج ‌شوید شما را می‌زنم تا مبادا بعد از رفتن شما از اینکه چرا این کار را نکرده‌ام پشیمان شوم». برای بعثی‌ها ما مرده به شمار می‌آمدیم، به همین دلیل برایشان فرقی نمی‌کرد که بسیجی بودیم یا سپاهی و یا حتی ارتشی. آن‌ها پایبند به هیچ قانونی نبودند. در اردوگاه خود چند هم داشتیم که در تکریت ۱۱ به‌صورت مفقود نگهداری می‌شدند. - آن روز‌ها وقتی عراقی‌ها می‌خواستند آمار بگیرند ما را در صف‌های ۵ نفره تقسیم می‌کردند. همه باید روی پا نشسته و سر‌های خود را پایین می‌گرفتیم. گاهی اوقات می‌شد که با همین وضع ما را ۶ ساعت در محوطه نگه می‌داشتند. خدا شهید «» را رحمت کند. این شهید عزیز از بچه‌های دره مرادبیگ بود. هنگام آمارگیری گاهی اوقات سرش را بالا می‌آورد به همین دلیل هم کتک می‌خورد. وقتی به او گفتیم: «این کار را نکن»، می‌گفت: «مگر من خلاف‌کارم که بخواهم سرم را پایین بگیرم».