💢 #خداوند_کافیست
"خداوند برای (نجات و دفاع از) بندهاش #کافی نیست؟! امّا آنها تو را از غیر او میترسانند."
📚آیه ۳۶ زمر
خداوند قدرتش برتر از همه قدرتهاست و از نیازها و مشکلات #بندگان آگاه است و نسبت به آنها نهایت لطف و مرحمت را دارد، چگونه ممکن است بندگان “با ایمانش” را در برابر حوادث و دشمنیها تنها بگذارد؟
این آیه نویدی است برای همه پویندگان راه حق و مومنان راستین.
#نکته
✅این آیه باعث دلگرمی و ثبات مومنان میشود و و اگر از او بیگانه شویم همه چیز #دشوار میشود.
به همین دلیل در #حدیث از امام معصوم میخوانیم:
کسی که همه ی تلاش و همتش #بندگی خدا باشد، خداوند خواستههای دنیا و آخرتش را #برآورده میکند.
🍃🌸🍃
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
💢 ماجرای انتقال آب به کویت #مباهله_قرن21
💢جمهوری اسلامی چهل سال #دوام آورد
✅ اوایل انقلاب سلطنت طلبان میگفتند: جمهوری اسلامی #شش_ماه بیشتر دوام نمی آورد!
✅ صدام حسین #بعثی میگفت: یک هفته ای تهران را #تسخیر میکنم و کار انقلابِ خمینی تماممیشود!
✅آمریکایی ها با تحریمهایی که #فلج_کننده نامیدند از داروی ضدسرطان تا نفت را تحریم کردند تا جمهوری اسلامی ساقط شود.
✅ری استارت، بهایی، سازمان منافقین، دروایش، سعودی ها، اسرئیل و... همه و همه وعده سقوط #جمهوری_اسلامی داده بودند، اما امروز نظام برآمده از مردم #چهل_ساله شد.
همه نقدها، ضعفهای اجرایی و کم کاری ها سرجای خود محفوظ، اما نظامِ مردم با توکل بر خدا حضور مردم دوام آورد.
#مباهله_قرن21
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
💢جمهوری اسلامی چهل سال #دوام آورد ✅ اوایل انقلاب سلطنت طلبان میگفتند: جمهوری اسلامی #شش_ماه بیشتر د
#این_نسل_تاریخ_نمیداند
💢فکر میکنید این #جملات از کیست؟
✅ در #عملیات چلچراغ یک نفر به کمک شما آمد و آن حضرت #علی(ع) بود که به شما #کمک کرد و اینبار هم حضرت #محمد(ص) و امام #حسین(ع) به کمک شما میآیند.
✅ما در این راه #عاشوراگونه میرویم اما این بار با زمانی که در 30 خرداد 60 شروع کردیم فرق میکند، چون در آنموقع چشمانداز پیروزی نداشتیم و عاشوراگونه شروع کردیم، ولی این بار چشمانداز پیروزی داریم که خیلی ملموس است.
✅درست است که ما به خاطر #وظیفهای که داریم #عاشوراگونه وارد میشویم، ولی در اینکه ما حتماً پیروز میشویم هیچ شکی نداریم.
🔵این #جملات عاشوراگونه بخشی از سخنرانی #مسعود_رجوی رهبر سازمان مجاهدین در شب عملیات حمله به ایران با حمایت #صدام است.
عملیات معروف به #فروغ_جاویدان یا #مرصاد
در ۳ مرداد سال ۱۳۶۷ #رجوی سرکرده منافقین اینگونه برای #کشتار مردم بی گناه صحبت میکرد و شعار امروز #مهران فردا #تهران را سر میداد.
🌸امیرالمؤمنین علیه السلام:
✨هيچ ثروتى چون عقل نیست،
و هيچ فقرى چون نادانى نيست.
هيچ ارثى چون ادب،
و هيچ پشتيبانى چون مشورت نيست
حکمت 54 نهج البلاغه
هدایت شده از حٰاجْقٰاسِمْسُلیْٖمٰانےٖ🌷
🔻امام خمینی (ره) :
#مهران را هم #خدا آزاد ڪرد
#دهم_تیرماه
سالروز آزادسازی مهران
عملیات #ڪربلای_یڪ ۱۳٦۵
با رمز یاابوالفضل العباس (؏)
🍂
🌸 #طنزجبهه
🔅مرا دریابید
همراه دایی سعید برای گرفتن شام به فاو رفتیم. 🚍موقع برگشتن، دشمن دیوانه وار منطقه رو زیر آتش گرفت. به پایگاه موشکی که رسیدیم بچه ها رو برای گرفتن غذا صدا زدم.
محمود و مهدی کنار سنگر خودشون نشسته بودند و به کارهای من میخندیدند.😂😅 همه با قابلمه دور ماشین ایستاده بودند.
بالای باربند رفتم و با صدای بلند فریاد زدم: «اگر با کشته شدن من، پایگاه موشکی پا بر جا میماند، پس ای خمپاره ها مرا دریابید!» در همین لحظه یه خمپاره ۱۲۰ زوزه کشان در کنار ما منفجر شد! همگی خوابیدند. من هم از روی باربند خودم رو به کف جاده پرت کردم.
بلند شدم خودم رو تکاندم و گفتم: 🙌 «آهای صدامِ الاغِ زبون نفهم! شوخی هم سرت نمیشه؟»
همه زدند زیر خنده...😂
هدایت شده از حٰاجْقٰاسِمْسُلیْٖمٰانےٖ🌷
باسلام ازاین پس دوباره داستانهای واقعی کانال را ادامه میدهیم پیگیرباشید...
🔴 #خاطرات منحصر به فرد
برادر آزاده،
#ملاصالح_قاری
به زودی در کانال 👇
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
باسلام ازاین پس دوباره داستانهای واقعی کانال را ادامه میدهیم پیگیرباشید... 🔴 #خاطرات منحصر به فرد
🍂🍂
🔻ملاصالح قاری1⃣
👈 بخش اول: مبارزه و زندان شاه
سه سال از آمدنم به بصره و شاگردی ام نزد عمو می گذشت و من پانزده ساله شده بودم. در محضر عمويم دروس حوزوی را فرا گرفته بودم و مثل او مراثی اهل بیت (ع) را می خواندم.
در تمام این مدت که در عراق بودم، هرچند دلتنگ خانواده میشدم، نمی خواستم درسم نیمه کاره بماند و تصمیمی که پدرم برایم گرفته بود و آینده ام در آن رقم می خورد، ناتمام بماند. برای همین فقط در تابستان به آبادان و دیدار خانواده میرفتم. بعد از مدتی کوتاه دوباره برمی گشتم و روزهای گرم تابستان و سرد زمستان، در کنار عمو و زن عمویم قد می کشیدم و با آرامش روحی و روانی روزهایم را می گذراندم.
گاهی شبها با عمویم در محافلی که بزرگان روستا دور هم می نشستند، شرکت می کردم. آنها از اتفاقاتی که در جو سیاسی آن دوران، عراق را در بر گرفته بود، صحبت می کردند و من هم گوش میدادم.
شرکت در این محافل بود که ذهنم را بیدار کرد تا به دنیایی که در آن زندگی میکنم، بیشتر فکر کنم و تازه فهمیدم که علت فقر مردم چیست.
در یکی از تابستان ها وقتی به آبادان برگشتم، پدرم ضمن صحبت هایش به لزوم ادامه تحصیلم در حوزه نجف اشاره و پیشنهاد کرد به دیدار کسی برویم که پشتیبان مالی طلبه هایی بود که برای تحصیل به عراق میرفتند.
بعدازظهر یک روز گرم بود که با پدر به طرف منزل مرد بزرگواری رفتیم که بانی این کار بود. منزل او وسط نخلستان و در جای سرسبز و خرمی بود. دو لنگه در چوبي خانه باز بود و ارادتمندان از آن داخل و خارج می شدند.
با پدر داخل مضيف (اتاق پذیرایی) رفتم. اتاق بزرگی بود که دور تا دور آن مردها تکیه بر بالشت زده، نشسته بودند. دود سیگار و قلیان فضای بسته اتاق را گرفته بود. در میان این دود و دم، سرفه های بیمارگونه بعضی پیرمردها به گوش می رسید. همهمه ای به هوا بلند بود و همه تیپ آدم نشسته بودند؛ پیر و جوان و بچه سال
یکی از میزبانان، دله (ظرف قهوه) و چند فنجان کوچک در دست داشت و به ترتیب بالای سر مردها می رفت و قهوه می ریخت
پیگیر باشید....🍂
هدایت شده از حٰاجْقٰاسِمْسُلیْٖمٰانےٖ🌷
🍂🍂
🔻ملاصالح قاری 2⃣
👈 بخش اول: مبارزه و زندان شاه
با صلواتی مجلس آرام شد. از چارچوب در سید جلیل الشأنی با چند نفر دیگر وارد شدند و به حاضران که هنوز برای دیدار و عرض ادب می آمدند، خوش آمد گفت. او سیدمحمود بعاج، نماینده آیت الله سید محسن حکیم، مرجع شیعیان عراق و رئیس حوزه علمیه نجف بود.
پدرم مورد احترام علمای بزرگ عرب آبادان بود و سید هم دلش می خواست از این خطه جوانان مستعدی را برای کسب علم به حوزه معرفی کند و تمام مخارج و اسکانشان را هم پرداخت می کرد.
پدرم مرا معرفی کرد و از او خواست من را هم به حوزه نجف بفرستد. سید نگاهی به من انداخت و براندازم کرد و به به و احسنت گفت. بعد نامه ای نوشت که در آن من و دوستم، عبدالکریم دیلمی و چند تن از جوانان مستعد عرب آبادان را به حوزه نجف معرفی می کرد. نامه را دستمان داد و گفت: به آدرسی که در نجف میدهم، بروید؛ من آنجا از شما استقبال می کنم.
چند روز بعد صبح خیلی زود با همراهانم ساک به دست، به طرف مرز شلمچه راه افتادم. گذشتن از مرز خیلی آسان بود و مثل دفعات قبل با دادن کمی پول به سرباز مرزبان، وارد خاک عراق شدیم. طبق معمول مینی بوس و اتوبوس و سواری برای جابه جایی مسافران به صف ایستاده بودند.
همگی سوار شدیم و چند ساعت بعد مینی بوس به نجف رسید. پرسوجوكنان به محله هریش، در کنار مسجد الهندی رسیدیم که نزدیک منزل سید بعاج بود.
سید بعاج، کار معرفی و ثبت نام و صدور کارت ورود به حوزه را برای ما انجام داد. سه روز مهمانش بودیم تا اینکه به حوزه علميه رفتیم. وارد حیاط که شدیم بعضی از طلاب با لباس طلبگی و بعضی با لباس شخصی در حیاط، می رفتند و می آمدند. بعضی هم گوشه و کنار، زیر طاق ایوان حجره ها، روبه روی هم نشسته و مباحثه می کردند. نگاه به طلبه های جوان لبخند به لب، شوق درس خواندن را در من به وجود آورد.
پیگیر باشید....🍂
💔بامَت بلند باد
ڪہ دلتنگی ات مرا
از هر چه هست ،
غیرِ تو بیزار ڪرده است ...
🌹 شهادت : ۹۲/۰۴/۱۰ سوریه
🔹اولین شهیدمدافع حرم #خوزستان
#سیدمهدی_موسوی🌹
#سالـروز_شهـادت
#صلوات
شبتون_شهدایی