『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🌸🌸🌸 🌾#غواص ها بوی نعنا می دهند🌾 #قسمت (۶۰) 📝 ................. 🌾دست انداز جاده خاکی تکانم داد و از خ
🌸🌸🌸
🌾#غواص ها بوی نعنا می دهند🌾
#قسمت (۶۱) 📝
.................
🌷مترجم آمد جلو و ازم پرسید اسمم را بگویم ودرجه ام و لشکرم.
از لهجه اش معلوم بود عرب است.
یادم به آموزش های فرمانده اطلاعات عملیات افتاد, علی #چیت سازیان, که همیشه تاکید میکرد که اگر اسیر شدیم, سعی کنیم بعضی از اطلاعات سوخته را به آنها بگوییم.
حدس زدم ممکن است اسمم را از بچه های دیگر پرسیده باشند.
گفتم:"محسن #جامه بزرگ" هستم. ستوان یکم #غواصی از لشکر ۲۸ زرهی قزوین.
ژنرال خونسرد نشان میداد و بی توجه , اما تمام حواسش به من و حرف های مترجم بود.
ژنرال به چیزی شک کرد و من هم شک کردم. پیش خودم گفتم اشتباه کردم و قبل از اینکه مترجم بپرسد پیش دستی کردم و گفتم:ستوان یکم غواصی از لشکر ۱۶ زرهی قزوین.
مترجم پرسید:نیروی #غواص و لشکر زرهی؟ چه ارتباطی باهم دارند؟
گفتم:من پیش تر مربی شنا بودم . برای غواصی از ارتش مامور شدم به لشکرانصارالحسین.
مترجم پرسید:آن چراغ قوه ها...آن ها را چرا حمل می کردید؟
گفتم:برای اینکه وقتی رسیدیم به سنگرهای شما, بتوانیم غذا و آب و....
افسر استخبارات فریاد زد و مترجم مضطرب گفت:دروغ می گویی.
شما با آن چراغ قوه ها به نیروهای عقبه خودتان علامت می دادید. این طور نیست؟
گفتم:آخر میان آن همه منور و انفجار و سروصدا چطور میشود با یک چراغ قوه, آن هم با آن فاصله....
ادامه دارد.....
🌸.....
@Karbala_1365