『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🍂 🌸 🍂
🌸 🍂
🍂
🍃سلام علیکم :
شهادت امام جواد (ع ) را به همگی بزرگواران تسلیت عرض نموده و به همین مناسبت یک #خاطره از #مدافعان_حرم برایتان نقل میکنم.
مربوط به عملیاتی که ۳ سال پیش تو استان #حما اتفاق افتاد.
🌷قرار شد چند تا #گردان_فاطمیون به همراه یه گردان از نیروهای حزب الله عمل کنیم تا منطقه مهمی آزاد بشه. تو این عملیات شهدای عزیزی به شهادت رسیدند.
#شهیدمسلم_خیزاب از جمله شهدای این عملیات بودند و متاسفانه شهدای فاطمیون که اسماشون رو فراموش کردم .
قرار شد ۵ صبح بعد از نماز صبح عملیات آغاز بشه به همراه آتش پشتیبانی ، عملیات شروع شد
که تا منطقه ای که قبل هماهنگ
شده بود رو به لطف خدا فتح کردیم
اما یه مشکل این وسط بود که کار همه رزمنده ها رو سخت کرد
اونم پلی بود که باید منهدم میشد تا دشمن نتونه نیروی پشتیبانیش رو بیاره
و نیرو ها از اینکه پل رو نزده بودن بی اطلاع بودن برای همین باخیال راحت رفتیم جلو
تا اینکه متوجه شدیم برای دشمن نیروی پشتیبانی و مخصوصا تک تیراندازن زبده ای رسیده که تو همون ساعت اول خیلی از بچه ها شهید و زخمی شدن
تا اینکه دستور عقب نشینی امد و خیلی از شهدا پیکرشون جا موند
اکثر بچه ها عقب نشینی کردن اما ۶ نفر از نیروها محاصره شده بودن
😞😞😞
ساعت های ۹ شب بود که متوجه شدیم همه کشیدن عقب و فقط ۶ نفر مونده
مهمات کمی براشون مونده بود و یه زخمی همراهمون بود که شهید شد
از این به بعدش رو از زبان یکی از دوستان که جزو شش نفر بود براتون میگم
🍃هممون اشهدمون رو خونده بودیم و مطمئن شدیم کسی زنده بر نمیگرده
برای همین تصمیم گرفتیم تا گلوله اخر رو بجنگیم و تلفات خوبی از دشمن بگیریم بعداگر شهید شدیم شرمنده وجدان خودمون و شهدا نباشیم
تکی تکی از پنجره ای که بود میرفتیم و تیراندازی میکردیم اما قناصه های دشمن امون رو بریده بود
تا اینکه خشابم تموم شد نشستم خشابم رو عوض کنم و دوباره شروع به تیر اندازی کنم
و این نکته رو بگم که هیچ وقت عادت نداشتم کلاه آهنی و ضد گلوله تنم کنم اما تو اون عملیات کلاه و ضد گلوله هم تنم کردم
وقتی بلند شدم تیر اندازی کنم تک تیرانداز دشمن منو دیده بود منتظر بود بلند شم
همین که بلند شدم یه چیزی محکم پرتم کرد و خوردم زمین و متوجه شدم تیر به سرم خورده
یکی از همرزمام که اسمش #عبدالله بود امد روی سرم و شروع کرد به گریه کردن اما متوجه شد تیر کلاه رو شکافته و کمونه کرده و فقط قسمتی از پوست سرم رو برده
فاصله تک تیر انداز با من خیلی کم بود ک قدرت اون تیر باید سرم رو به همراه کلاه از بین میبرد
و خودمم منتظر حضرت عزرائیل بودم اما بعد چند دقیقه که از شوک در امدم متوجه شدم که زندم و فقط آسیب کمی به سرم خورده
اما بعد چند ثانیه دشمن با چند تا از نیروهای پیادش سمت ما امدن به همراه دوربین های دید در شب و گفتیم هممون رو اسیر میکنن
داخل اتاقم امدن دوربین کشی کردن اما به لطف خدا و عمه سادات انگار اصلا داخل اتاق کسی نیست و مارو ندیدن و رفتن
و بعد به کمک چند تا از بچه ها که برای کمک امدن به عقب برگشتیم
اونجا بود که فهمیدم ما مدافع حرم نیستیم و حرم مدافع ماست😔😔😔
وگرنه با اون گلوله من باید شهید میشدم و با اون دوربین کشی و امدن دشمن همه اون ۶ نفر اسیر میشدن
و معنای واقعی معجزه رو متوجه شدم...
وسلام علیکم و رحمه الله
🍃❤️