بخشی کوتاه از کتاب رمان آیت الله قاضی به مناسبت عید غدیر:
سید علی به سمت ورودی باب القبله، مقابل شارع الرسول علیهالسلام رفت. چشمش که به ورودی حرم مطهر افتاد، نزدیک شد، عبایش را جمع کرد، خم شد و زمین را بوسید. در همان حال، با طنین باطنیِ اشعاری که قلبش آن را میخواند، متوجه ساحت جهاندارِ حقیقت شد:
همهکس کشیده محمل به جناب کبریایت
من و خجلت سجودی که نکردهام برایت
نه به خاک در بسودم، نه به سنگش آزمودم به کجا برم سری را که نکردهام فدایت
قلبش پر از درد و آه بود و نمیتوانست رها کردن نجف را بپذیرد. کنار ورودیِ باب القبله، در حال سجده و آستانبوسی، اشک از چشمانش جاری شد و در همان حال، برای باقیماندن در نجف، شروع به نجوای باطنی و التماس خاضعانه به سلطان ولایت کرد:
یا علی!
هوس دماغ شاهی چه خیال دارد اینجا
به فلک فرو نیاید سر کاسهٔ گدایت
بدنش از شدت گریه به لرزه افتاد. مدت زیادی کنار همان در، به حال سجده باقی ماند و سپس از جا بلند شد. چشمش به سمت چپِ ورودیِ باب القبله افتاد و متوجه مزار شیخ انصاری رحمةاللهعلیه شد. به سوی مزار او رفت و دستانش را دور شبکه های چوبی و نورانیِ مزار شیخ حلقه کرد....
#رمان_آیت_الله_قاضی
#کهکشان_نیستی
♦️تصویر:امشب؛شب غدیر ۱۴۴۱ باب القبله حرم مطهر
المکتوبات فی النجف الاشرف
@sholeye_toor