eitaa logo
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
900 دنبال‌کننده
18.1هزار عکس
2.7هزار ویدیو
52 فایل
#تنهاڪانال‌شهدای‌ڪربلای۴🌾 دیر از آب💧 گرفتیـم تـورا ای ماهـی زیبا؛ امّا عجیـب عذابـی ڪہ ڪشیـدی تازه اسٺ #شهادت🌼 #شهادت🌼 #شهادت🌼 چه‌ڪلمه‌زیبایی... #غواص‌شهیدرضاعمادی و سلام‌بر ۱۷۵ غواص‌شهید #کپی‌ممنوع⛔ 🍃ادمیـن‌پاسخگو↓ @goomnaam_1366
مشاهده در ایتا
دانلود
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🍂💔 چه کرده‌ام که ز درگاهِ وصلِ جان ‌افزا نصیبِ خسته ‌دلم هجرِ جانگداز آمد....؟ ‌‌‌ ---*‌
🌸 ..🌸 🌸یک روز با سر شکسته به خانه آمد. مادر تا پیشانی خونی مجید را دید، مثل نبند روی آتش بالا و پائین می پرید. هرچی مجید گفت چیزی نیست، مادر کوتاه نیامد، مجید را برد خانه آن پسری که سر مجید را شکسته بود. به اتفاق هم وقتی در خانه آنها رفتیم. مادر آن پسر گفت خانم پسر شما هم دندان پسر مرا شکسته! از مجید جریان را پرسیدیم. گفت همه می دانند این پسر چه در محل چه مدرسه چقدر شرور است و قلدری می کند. گول هیکل گنده اش را خورده، به همه زور می گه و همه را کتک می زنه! این بار که با خط کش زد تو سر من، من هم، دندانش و شکستم که دیگه به کسی زور نگه! بچه ای نبود که مشکلاتش را به خانه بیاورد، خودش می توانست خود را جمع کند. 🌺راوی: 🌸خیلی ها در کارهای توجیه عملیاتی خیلی سخت می گرفتند و خودشان را به زحمت می انداختند. اما مجید این جور نبود، تا وارد جلسه طرح عملیات می شد، خنده و شادی هم با او وارد می شد. محال بود در جلسه ای مجید باشد و آخرش هم به خنده و شوخی نرسد، آن هم جلسه توجیه عملیات با آن اهمیت. می آمد دو سه تا پیشنهاد ساده می داد، مشکل را حل می کرد و می رفت. درست مثل نسیمی که شادی و نعمت با خود همراه می آورد. برخلاف دیگران که با خودکار و آنتن روی نقشه مسیر ها را نشان می دادند با دست و انگشت روی نقشه می رفت، طرح را می کشید و والسلام. 🌺راوی: 🌸اصلاً جبهه با تمام وسعتش خانه بود. سنگرش خانه و جبهه حیاط خانه او بود و مجید در این هشت سال جنگ کمتر شد که پا از حیاط خانه اش بیرون بگذارد. گاه می شد تا 10 ماه جبهه می ماند. اگر هم زمانی می شد که دل از جبهه بکند تنها و تنها به خاطر مادرش بود. گاهی وقت ها که به مرخصی می آمدم سری به مادر مجید می زدم. می گفت: تو را خدا مجید را بیاورید ببینم، دلم برایش تنگ شده! به مجید که می گفتم می آمد شیراز مادر را می دید و بر می گشت جبهه. گاه می شد فرمانده لشکر به مجید می گفت: یک ماه مرخصی، برو برنگرد! به اجبار می رفت مرخصی، دو روز سه روز نشده، بر می گشت منطقه! 🌺راوی: 🌸عملیات بود. فشار دشمن روی جنوبی خیلی سنگین بود. برای کم کردن این فشار قرار شد لشکر ما یک جبهه جدید در باز کند تا فشار دشمن سر شکن شود. بهترین گزینه برای این کار مجید بود، همراه برادر شیخی گردان ها را به سمت محل هدایت کردند و این کار را به خوبی انجام دادند، مجید هم طبق معمول همراه نیروها شخصاً به خط زده بود. کم کم فشار دشمن روی این خط هم زیاد شد به نحوی که با تیر مستقیم تانک عقبه گردان های عمل کننده را می زدند، نه نیروی تدارکات از این جاده به سلامت می گذشت نه نیروی پشتیبان حتی آمبولانس ها. به مجید می گفتم بیا عقب. نمی آمد، به این راحتی ها نمی شد او را از دل آتش عقب کشید. شخصاً پیشش رفتم، چه جهنمی بود آنجا، دشمن را با چشم می توانستی ببینی. گفتم: مجید دستور قرار گاه که مافوق ماست، بکش عقب. با قوت و شجاعت می گفت: نه! ما اینجا را حفظ می کنیم.من اینجا می ایستم! چاره ای نبودگفتم: این یک دستور است، من رفتم شما هم سریع بکش عقب! 🌺راوی: 🌸عملیات ۴ بود. همراه با خط شکن، در کانال ماهی زیر پای دشمن بودیم. هنوز رمز عملیات گفته نشده بود. یک نگهبان عراقی کنار إب ایستاده بود و بی هدف به سمت شلیک می کرد. تیر ها از کنار غواص ها رد می شد. نه می توانستیم عراقی را بزنیم، نه می توانستیم زیر آب بمانیم. ناگهان دیدم یکی از پشت نگهبان عراقی را با سر نیزه زد و گفت: بیاید بالا... دیدم حاج است، ... از ما خط شکن ها هم جلوتر بود... 🌺راوی: 🌸🌿🌺🍃🌺🌿🌸 🌸هدیه به 🌸 🌷🌷🌷