eitaa logo
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
900 دنبال‌کننده
18.1هزار عکس
2.7هزار ویدیو
52 فایل
#تنهاڪانال‌شهدای‌ڪربلای۴🌾 دیر از آب💧 گرفتیـم تـورا ای ماهـی زیبا؛ امّا عجیـب عذابـی ڪہ ڪشیـدی تازه اسٺ #شهادت🌼 #شهادت🌼 #شهادت🌼 چه‌ڪلمه‌زیبایی... #غواص‌شهیدرضاعمادی و سلام‌بر ۱۷۵ غواص‌شهید #کپی‌ممنوع⛔ 🍃ادمیـن‌پاسخگو↓ @goomnaam_1366
مشاهده در ایتا
دانلود
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
, ❤️ #مثل_علی_مثل_فاطمه… 🍃 خاطرات و زندگینامه #سردارشهیدعلی_شفیعی مسئول محورهای عملیاتی لشکر۴۱ ثارال
صفحه۱۳ 🍃🌸 ✨امام جان علی بود. سوی چشمش بود. کسی نگاه چپ به امام میکرد، با علی طرف بود. دیگر علی خواب و آرامش نداشت. یا توی مسجدالرسول فعالیت میکرد یا می رفت برای جوانها حرف می زد و آنهارا می فرستاد جبهه. یا شعار می نوشت. یا با منافقها مقابله میکرد. خلاصه از خودش غافل شده بود. حسین شریف آبادی و محسن رستگار دوستهای جان جانی اش بودند. هرجا می رفتند باهم بودند. شب که میشد، علی دور از چشم آنها می رفت بیرون و تا نصفه شب برنمی گردد. یک شب دنبالش راه می افتند و می بینند علی یک گونی اثاث روی کولش گذاشته و دارد می رود بین کوچه ها. چیزی دم در خانه ای می گذارد و در می زند و زود می رود. نیست خودش گشنگی کشیده بود، میدانست درد مردم چیه. شنیده بودم که (ع) شبانه در خانه ها را می زد و داد فقرا می رسید. وقتی از کرد و کار علی ام با خبر شدم، پر در آوردم و به خودگفتم:زحمتت به باد نرفته. شمرخدا بچه ات دل رحم است. یک روز خواستم از زیر زبانش بکشم. گفت:سربه سرت گذاشته اند. گفتم:خبر درست دارم. گفت:من چه دارم که به مردم بدهم؟ گفتم:پس حقوقت را چه میکنی؟ تو که لباس تروتمیز نمی پوشی. خوب نمیخوری. رفیق بازنیستی. زن و بچه هم که نداری، پس چطور میشود این پولت؟ گفت:فرض مثال که این کار را بکنم، تو ناراضی هستی؟ گفتم:گفتم به آن خدای نادیدنی، نه؛ فقط دلم نیخواهد از زبان خودت بشنوم. آخر اقرار نکرد.❤️ ❣ظاهر را که نگاه میکردی، میگفتی خوشی از سرو رویش می بارد. میگفت، می خندید، شوخی میکرد ؛ ولی باطن او ... بچه ام میسوخت و دم نمیزد. اشک چشم یتیم، جگر علی را پاره پاره میکرد. وقتی بچه های شهدا را می دید، زانویش خم میشد. آدم ندار را میدید، آتش به جانش می افتاد. چهار ماه با زنش زندگی کرد. من ندیدم با زن شهدا روبه رو شود و دوش به دوش خانمش راه برود. میگفت:آنها غصه دار میشوند. احترامشان میکرد و میگفت . بعداز عروسی اش رفت مزارشهدا. سه روز از عروسی اش گذشته بود که راه افتاد برود جبهه. اگر برش نمی گرداند، می رفت. می گفت طاقت ندارم در شهر بمانم. بود، تا دلت بخواهد. علی در بیست سالگی شهیدشد؛🌹 یعنی اول جوانی. زندگی من مثل کلاف سر در گم بود. آنچه که سر من آمده، سر هیچ مخلوقی نیامده. إن شاءالله سر احدی نیاید. بگو آمین تا دلم آرام بگیرد. آمین… …. @Karbala_1365