شبی در خواب جوان زیبا و خوشرویی را دیدم که لحظات گرمیِ نگاهش و طراوت و شادابیِ سیمایش من را مجذوب خودش کرد، من به او گفتم شما چه کسی هستی؟ گفت: اسمم عباس دانشگر است و در فاصلهی چند متری دیدم که فرشی با گلهای رنگارنگ پهن است و فضا آکنده از شمیم عطری دلانگیز است و تعدادی از شهدا روی فرش ایستادهاند،
عباس به من گفت: به مادرم بگویید زیاد نگران من نباشد جای من بسیار خوب است من پروانهوار و آزاد پر کشیدهام، به نیت من به مدت دو سال نماز قضای احتیاطی بخوانید، من نیاز به نماز دارم.
از خالهام خانم عبدوس که معلم روخوانی و روانخوانی قرآن شماست تشکر کنید که به نيت من زیاد قرآن میخواند؛
صبح از خواب بیدار شدم وقتی به کلاس قرآن رفتم برای خانم عبدوس تعریف کردم اشک در چشمانش حلقه زد و گریست گفت عباس را مثل فرزندم دوست میداشتم، وقتی خبر شهادتش را شنیدم در تمام مجالسی که شرکت میکنم به یاد او قرآن میخوانم و صلوات میفرستم.
#شهیدمدافع_حرم #عباس_دانشگر🕊🌹
#خاطره
#کتاب "اذان صبح بهوقت حلب"
…❀
@Karbala_1365🌹
●➼┅═❧═┅┅───┄
عباس بین در و دیوار سوخت
وقتی که سردار اباذری هم کم آورد...
تقصیر نداشت ،عباس پنج سال، همیشه کنارش بود...
سردار اباذری راز را فاش کرد، راز شهادت عباس را...
آخر میگویند تنها سرداراباذری جسم پاره پاره عباس را دید.
سرداراباذری میگفت بچه ها رو قبل رفتن جمع کردم تو اتاقم گفتم ۱۰نفرید مطمئن باشید که ۲ تا ۳ نفرتون یا شهید میشن یا مجروح...
گذشت... گفت از این جمع همشون هم قسم شده بودن که عباس رو عملیات ها نبرن و کلا مواظبش باشن
این آخرین بار هم خطی که اینا بودن کلا ۸ یا ۹ نَفَر از بچه های دانشگاه امام حسین بودن که عباس خبر دار میشه بچه ها وضعیتشون خوب نیست.
عباس و یه نَفَر دیگه با ماشین میرن جلو، یه جایی کنار دیوار پارک میکنه
وقتی خواستن بیان پایین، با موشک ضد تانک ماشین رو میزنن، تا پیاده بشه "بین در و دیوار" نارنجک منفجر میشه و میسوزه.
حاجی گریه میکرد ،شونه هاش میلرزید...حاجی گفت من پیکرش رو دیدم
نه پهلو مونده بود...
نه صورت...
نه چشم...
عباس خوش سیما بود،...
سیمای قشنگشم گذاشت و رفت
آره حقش بود مثل زهرا س شهید بشه ،تو آتیش ،بین در و دیوار با پهلو و صورت زخمی
#شهید #عباس_دانشگر
…❀
@Karbala_1365🌹
●➼┅═❧═┅┅───┄