『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
از چپ:فرمانده گردان غواصی:آزاده وجانباز #کریم_مطهری و معاون گردان غواصی:آزاده وجانباز #محسن_جامه_ب
🌷 روایتی از #اسارت...
👣 اردوگاه #تکریت۱۱
🌾 من در عملیات #کربلای۴ اسیر شدم .
کربلای۴ هم ۶۵/۱۰/۴ بود تا آزادی ما که سال ۶۹ بود . تقریبا میشود گقت:۴ سالی در اسارات بودم که آنهم توفیقی بود الحمدالله.
همه بچه هایی که در اروگاه بودند همه خوب بودند . با بچه های ملایر و همدان در اسارات بودم .
در اسایشگاه ها افرادی بودند که بچه ها قبولشان داشتند ودر کارها به آنهامراجعه میکردند.
تعدادی از بچه های ملایرو مازندران و سایر استانها در بند۱ بود. بند۲ هم تعدادی از بچه ها بودند که آسایشگاه را جمع و جور میکردند.
بند۳و۴ هم که من آن موقع بند ۴ بودم . ونهایتا ۱۴تا آسایشگاه در اردوگاه تکریت۱۱ بیشترنبود.
من بعد از اینکه در کربلای۴ اسیر شدم از ناحیه پا بشدت مجروح بودم . خودم را به عراقی ها افسر معرفی کردم . یعنی گفتم ستوان یک هستم . چون خدمت سربازی در زمان شاه کرده بودم بعنوان افسر خودم را معرفی کردم که پذیرفتند و عکسم را انداختند در مجله هایشان.
چون زخمی بودم خیلی وضعیتم خوب نبود .وقتی اسیر شدم مرا به بیمارستان بردند و یک مدت بیمارستان بودم (بیمارستان که میگویم نه مثل مال ایران حالا مثلا بیمارستان...) .
ما یک نفر به نام قاسمی داشتیم که بشهادت رساندنش . آقای حیدر گلبازی بودکه شهیدش کردند و بودند کسانی که آنها را شبانه از آسایشگاه می بردند و دیگر برنمیگشتند و بعدا بچه ها میگفتندفلانی یک گوشه غرق به خون بوده . 🌹
در بیمارستان که بودم بعداز کربلای۴ به فاصله ۱۵ روز کربلای۵ شروع شد.
آمدند و کادرهای بیمارستان را ازپزشک و پرستار و بهیار عوض کردند و یکسری افرادی آوردند کم سن و سال و شاید دبیرستانی بودند.
🌾چند روزی گذشت و آمدند گفتند که شما باید به حضرت امام توهین کنیدتا پانسمانهایتان را عوض کنیم. بچه ها این کار را نکردند و مارا تهدید میکردند که اگر این کار را نکنید پانسمانتان را عوض نمی کنیم تا همینطور بمیرید.
🌾چند روزی به این وضع گذشت و طوری شده بود که بوی بدی از جراحات فضا را آلوده کرده بود. وقتی عراقی ها می آمدند ماسک می زدند که همین وضعیت باعث شد مجبور شوند خودشان پانسمانمان را عوض کنند.
🌾حالا بماند که چطور زخم ها را پانسمان میکردند . گاهی در آن هوای سرد دی ماه بچه ها را میبردند در هوای باز و با آب سرد روی زخمش را می شستند. دیگر به این فکر نمیکردند که بچه ها از هوش میرفتند و....🌹
راوی:آزاده جانباز #محسن_جامه_بزرگ
🌸.....
@Karbala_1365