📸 #گزارش_تصویری | #مقتل_الشهدای_هویزه
🌷 مقتل شهید، قیمتی تر از مدفن شهید است؛ چون آنجا خون شهید ریخته شده است.
🌷 اینجا مقتل الشهدای هویزه است. خطِ خاتمه عملیات «نصر».
میدان نبرد تن با تانکِ آر. پی. جی. زن های حماسه هویزه.
🌷 عصر 16 دی 59، صحرای با برکت هویزه، «همه جا کربلاست.» را باور کرد.
🌷 عصر 16 دی، جای اسب ها با تانک ها عوض شده بود.
🌷 جای نعل ها را شِنی های سخت و سنگین گرفته بود تا حماسه آفرینان هویزه را پاره پاره از کربلای هویزه بر سفره اباعبدالله (ع) مهمان کند.
🌷 26 بهمن 1362 در این مقتل، پیکر پاک شهیدان:
#سیدمحمدحسین_علم_الهدی، #فرخ_سلحشور، #محسن_غدیریان ، #جمال_دهش_ور و دو #شهید_گمنام، 3 سال و یک ماه بعد از شهادت شان تفحص و شناسایی شد و جهت خاکسپاری به زیارتگاه شهدای هویزه انتقال یافت.
🌷🌷 راه و یادشان، ماندگار باد
✍️ #یک_شهید_یک_خاطره
🌷 پاسدار شهید #محسن_غدیریان چهارسوقی
▫️ تاریخ تولد: 10 / 3 / 1340
▫️ نام پدر: علی
▫️ شهرستان: اهواز
▫️ تحصیلات: دیپلم
▫️ شهادت: 16 دی 1359 – کربلای هویزه
▫️ محل آرامگاه: زیارتگاه شهدای هویزه-ردیف دوم- قبر سوم
🔹 روایت عاشقی:
باور کردنی نبود.
3 سال و یک ماه از شهادتش می گذشت، اما موهای سرش، سالم مانده بود و دست نخورده!
سر از تن جدا را با احتیاط برگرداندم ببینم صورتش هم سالم است یانه؟
استخوان شده بود...
همین که سر را جای اولش گذاشتم، به یاد خواب دیشب خواهرش افتادم.
زهره، محسن را خواب دیده بود:« زهره! لباس هایم را خوب ببین. به شوهرت بگو من این لباس ها را پوشیده ام.»
صبح که خواب را برایم تعریف کرد، خیلی جدی نگرفتم.
می گفت: محسن، لباس خاکی رنگ ارتش را روی گرمکن ورزشی اش پوشیده بود. اصرار داشت تو این را بدانی.
سر در نیاوردم چه می گوید، ولی حرف هایش را خوب به خاطر سپردم...
رفتم به محل تفحص بچه ها در مقتل الشهدای هویزه.
لحظه شناسایی وقتی همان لباس ها را بر باقیمانده استخوان های پاک محسن دیدم، خشکم زد.
انگار محسن هم از گمنامی خسته شده بود و می خواست خودش را نشان مان بدهد.
کلیدهای زنگ زده خانه که در جیبش پیدا شد، دیگر هیچ شکی باقی نماند که محسن برگشته است.
26 بهمن 62 بود.
سید محمد حسین علم الهدی، فرخزاد سلحشور و جمال دَهِش ور هم با او برگشته بودند.
👤 راوی: برادر و همسر خواهر شهید غدیریان
⊰❀⊱ #تنهاکانالشهدایِکربلایِ۴
#شهدایغواص🌊🥽
…❀
@Karbala_1365🌾
●➼┅═❧═┅┅───┄