『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🌸🌸🌸 🌾#غواص ها بوی نعنا می دهند🌾 #قسمت (۹) 📝 .............. 🌸 از محبت آنها و کریم و فرمانده لشکر هم
🌸🌸🌸
🌾#غواص ها بوی نعنا می دهند🌾
#قسمت (۱۰) 📝
...............
" #هفتادودو..."🌸
🌾 این عده همه مان را ساکت کرد و بعضی نگاه ها را به طرف هم کشاند و لبخندها را محو کرد و سکوت را غلیظ تر و عجیب تر و مرموزتر. طوری که احساس کردم باید چیزی بگویم و گرنه ممکن است این سکوت به بغض یا چیز دیگر تمام شود. اما نتوانستم.
🌹 من آن روز , آن ساعت, آن لحظه به خدای حسین قسم , هیچ چیز نتوانستم بگویم. اگر می گفتم , دیگر نمی توانستم تو چشم نیروهام نگاه کنم و دستورشان بدهم.
همین طور نگاه شان می کردم....
***
#چادرفرماندهی....
🌾 چشم هامان به در کتری بودکه مثل اسپند روی آتش وَر می جهید بالا و بخار آب را در خودش می پیچاند. من که تمام هوش و حواسم پیش آن عدد بود و اینکه آخری اش افتاد به من و اینکه : چرا من ؟
کریم هم ساکت بود و علی #منطقی هم . اما صدای قُل قُل نگذاشت. بی حوصله تر از همه مان علی بودکه نیم خیز شد و فتیله چرا را کشیدپایین و گفت : این بیچاره که خودش را هلاک کرد از بس زد تو سرو کله خودش. بلند شد و گفت : قربان غریبی ات بروم عزیزم ! الان خودم فدات میشم.😊
یک شیشه جا مربا پیدا کرد و آمد کتری را کج کرد و یک چایی آلبالویی برای خودش ریخت و حَظّ کرد و گفت : جانمی هی به این می گویند مردافکن.😋
به کریم گفت : بدهم خدمتت؟
کریم ساکت بود.
گفت: ببین چه لَه لَهی می زند بیچاره . می گوید من از آن کهنه دم های تازه جوشم که جان می دهم برای....
کریم گفت : آخر در این گرما کی چایی می خورد که من بخورم؟😏
علی گفت: من.😊
کریم گفت : تو اگر با حال بودی، اگر معرفت داشتی ،اگر شهردار خوبی بودی ، یک لیوان آب می دادی دست بچه ها تا هم دعات کنند هم بگویند بابا این علی هم زیاد سیم هاش قاطی نیست، از خودمان است.
علی گفت : تو جان بخواه ، آب چی چیه ، کیه که بدهد.
کریم گفت: می بینی؟😠
شانه بالا انداختم . لبخند هم زدم.
علی گفت : اصلا یک لیوان آب چیه، بگو یک پارچ، کیه که بدهد.😐
کریم گفت : روت را بروم بچه . برو کم بلبلی کن.😠
علی گفت : شوخی کردم بابا. آن لیوان را بده بروم برات آب بیاورم.
کریم گفت از کجا؟
علی گفت: چه حرفها می زند. خوب معلوم است دیگر. از همین بغل ، از رودخانه...🙃
کریم تا این حرف را شنید ، چوبی را که پشت پتو قایم کرده بود ، برداشت و پرت کرد طرف علی و علی مثل فرفره از چادر زد بیرون...
☄کریم غُرغُر کرد و سر تکان داد و به من گفت : می بینی؟ و بلند گفت : مگر دستم بِت نرسد.😠
🌸.....
@Karbala_1365