🌺حضرت صاحب الزمان(عج):
به شیعیان ودوستان مابگوئیدکه خدارابحق عمه ام #زینب(س)قسم دهندکه #فرج مرانزدیک گرداند💔
🌸دعای فرج هدیه بشهدا و شهدای #کربلای۴
خصوصا #شهیدمدافع_حرم
#رسول_خلیلی
شهادت:سوریه 🌹
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🌹 #غواص و فرمانده شهید #رضاساکی🌹 🌹شهادت: شبهای عاشقی در عملیات #کربلای۴ چهارم دی ماه ۱۳۶۵ نحوه ت
🗯🌸🗯🌸🗯🌸🗯🌸🗯
🌸🗯🌸🗯
🗯 🌸
🌸
❣ #چقدربه_نحوه_شهادتت_غبطه_میخورم....
💧وقتی به چشم های زیبایت خیره میشوم جز عشق و سرمستی چیزی نمی بینم..
چقدر تو شبیه نوری ، شبیه آسمان ، شبیه آرامش...✨
💫حسی درونم از تو میگوید از اینکه یک فرمانده بی باک بودی ، از رشادتت در شب عملیات #کربلای۴ ، شبی که آسمان بالهایش را روی زمین پهن کرد و فرشته ها برای سجده بر #غواصها ،فوج فوج به زمین آمدند و تو آنشب چقدر زیباترشده بودی چقدر نورانی و چقدر آرام تر اما در دلت غوغایی به پا بود ، شک ندارم میدانستی فقط آنشبی را مهمان این دنیای گناه هستی...
✨کسی درونم از تو میگوید از لحظه های آخرت از نحوه شهادتت 🌹
و چقدر به نحوه شهادتت غبطه میخورم...🍂
تو زیباترین حالت یک پرواز را به تصویر و رخ این زمینیان کشیدی و رفتی ...
فرماندهی را در حق بچه ها و نیروهایت تمام کردی آن لحظه که معبری باز نبود وقت تنگ بود و جای دل دل کردن نبود ، تنت زخمی بود و دل آسمانیت ، آسمانی تر شده بود ، #یازهرا گفتی و خوابیدی روی سیم های خارداری که دشمن از کینه چیده بود و راه را بسته بود ، اما تو راه را باز کردی ، پل شدی و نیروهایت را عبور دادی و از فرو رفتن سیم ها بر بدنت آخ نگفتی...❣
❣ #رضا ! رضای من! رضای زیبا و مهربان من! چقدر این روزها #دلم_برایت_تنگ_است.. این روزهایی که بانوان شهرم عکست را می بینند و به راحتی از روی خون مطهرت عبور میکنند از بی حجابی دختران و زنان شهرم دلم خون است ، از بی حیایی مردان بی غیرت شهرم دلم خون است ، مردانی که اگر علی گونه می زیستند الان همسران و دخترانشان زینبی و فاطمی بار می آمدند اما دریغ از یک قطره غیرت در رگهای خشک آنها... زیبایی را در پول و آرایشهای هزار قلم و تیره وتار دختران و همسرانشان می بینند...⚡️
از بی بصیرتی و کوتاه فکری ها و دشمنی هایشان بااسلام دلم به تنگ آمده... از مُهره دست شیطان و دشمن شدنشان دلم به درد آمده ، گویا کور و کر شده اند...😔
❤️ #رضاجان! رضای من! می دانم می بینی ، می دانم از حال بد شهر آگاهی ، تو همان کسی هستی که گفتی " به شهر نمی آیم چون خیلی روی خودم کار کرده ام، به شهر بیایم باز آلوده میشوم…"
تو شهر را همان موقع شناختی که چه جنس بدی دارد... اما #عزیز_دل_همه دعا کن برای شهرت که این روزها حالش از بی بصیرتی و بی عفتی و بی غیرتی بد است..
#دعاکن
#شَهْرَت
#درآتش_بی_دینی
#نسوزد....
🌹 #غواص_شهیدرضا(داریوش
#ساکی🌹
🗯
🌸🗯 🌸
🗯🌸🗯 @Karbala_1365
🌸🗯🌸🗯🌸
🗯🌸🗯🌸🗯🌸🗯🌸🗯
هدایت شده از حٰاجْقٰاسِمْسُلیْٖمٰانےٖ🌷
🍂🍂
🔻ملاصالح قاری 2⃣2⃣
👈 بخش دوم: جنگ و دفاع
کار بسیار مهم آوردن اسلحه و مهمات از زاغه های ارتش را چندین بار من و دوستانم به دعهده گرفتیم. بار آخر، اسلحه را از جادۂ وحدت و پل ارتباطی روستای ابوشانک روی رودخانه بهمن شیر به آبادان می رساندیم.
پرشور و پرانرژی بودم و یک جا بند نمی شدم. مثل آچارفرانسه هر کاری که می توانستم، انجام می دادم. می خواستم هر کار می توانم برای انقلاب و امام عزیزم انجام بدهم. با خود می گفتم کاش میشد همه جای دنیا می رفتم و به همه حقیقت انقلاب را می گفتم؛ اما خبر نداشتم که خداوند تقدیرم را به گونه ای رقم زده بود که به موقع و در زمان خودش همه چیز به وقوع می پیوست.
دلم می خواست در کنار فعالیتهای فرهنگی، این امر مهم را به شکلی دیگر، در قالب رفتن به کشورهای همجوار و رساندن جزوات و نوارهای سخنرانی و رساله امام به دوستداران انقلاب انجام دهم. تصمیم گرفته بودم و به دنبال مقدماتش رفتم.
تا اینکه در جلسه ای لزوم این مسئله مطرح شد و من آمادگی خود را برای انجام این مأموریت اعلام کردم. مدتی گذشت و با چند نفر از بچه های عرب سپاه مأموریت های برون مرزی ام کلید خورد.
روز موعود رسید. با همراهان برای انجام مقدمات به اهواز رفتم. در آنجا فرمانده سپاه پاسداران، آقای شمخانی، از این اقدام جسورانه من و گروه همراهم ابراز خوشحالی کرد و ما را به استاندار خوزستان معرفی کرد. آقای فروزنده، استاندار، با نامه ای ما را به فرماندار ماهشهر، آقای ملک زاده معرفی کرد و از او خواست که با اقدامات لازم، اعم از تهیه پاسپورت و آماده کردن برنج و قایق و اقلامی که به ظاهر برای فروش با خود می بردیم، همکاری کند. بدین ترتیب مأموریت های برون مرزی ما آغاز شد.
****
بیشتر مأموریت ها به کشورهای حاشیه خلیج فارس و آشنایی با گروههای اسلامی انقلابی مستقر در آنجا بود که در پوشش تجارت میوه و تره بار انجام می شد و در واقع ارتباط گیری با انقلابیون دیگر کشورهای اسلامی عراق و یمن و لبنان بود.
مأموریت ما، نشر اهداف انقلاب و رهنمودهای امام برای بیداری دیگر ملل مسلمان بود تا از سلطه استعمار و دیکتاتورها نجات بیابند. این مأموریتها در شرایطی انجام می شد که شهرهای مرزی همچنان در تیررس بمبهای روزانه بعثی هامی سوختند.
جای خوشحالی بود که لنج داران دوستدار انقلاب، لنج هایشان را برای این مأموریت ها در اختیار من و دوستانم قرار می دادند. در عوض ما در بازگشت برایشان اجناس مختلفی می آوردیم. بدین ترتیب سفر من و گروه همراهم چندین بار به کشورهای حاشیه خلیج انجام می شد و هر بار دوسه ماه در آن کشورها می ماندیم.
پیگیر باشید...🍂
هدایت شده از حٰاجْقٰاسِمْسُلیْٖمٰانےٖ🌷
🍂🍂
🔻ملاصالح قاری 3⃣2⃣
👈 بخش دوم: جنگ و دفاع
پس از مدتی و بازگشت دوباره به آبادان، همچنان در بخش عربی رادیو آبادان مشغول بودم و با اسرایی که تازه اسیر شده بودند، مصاحبه می کردم. آنها می گفتند: ما با بخش عربی رادیوی شما متوجه شدیم که جنگ بین ما و شما بیهوده و به خواست آمریکاست. ما همه مسلمان و برادریم و برای همین تصمیم به تسلیم شدن گرفتیم.
با ارتباطی که با مجاهدین مبارز عراقی برقرار کرده بودیم، از راه خورموسی و خورعبدالله، با لنج و در پوشش خرمافروش برای این مجاهدان آذوقه می بردیم. زیر موادغذایی ای مثل خرما، اطلاعیه های امام و کتاب های مذهبی و نوار مخفی می کردیم.
با عملیات بسیار مهم ثامن الائمه، که فتح الفتوح عملیاتهای دیگر بود، در جاده آبادان - ماهشهر و آبادان - اهواز و شهر آبادان از محاصره یک ساله درآمد اما به دلیل تخریب پل ایستگاه هفت و پل ایستگاه دوازده، ورود از این دو پل به شهر ممکن نبود و ناچار رفت و آمدها از جاده وحدت و نهایتا از روستای ابوشانک و پل روی رودخانه صورت می گرفت.
بعد از عملیات با تعدادی از اسرای عراقی مصاحبه کردم تا از رادیو پخش شود. دو روز از عملیات می گذشت که با دوست و همرزمم حبيب الله ابراهیمی و حسین زویداوی برای مأموریتی دیگر از آبادان بیرون رفتیم و به سمت اهواز حرکت کردیم.
به اهواز که رسیدیم، وقت اذان ظهر بود. نماز را به جماعت در مقر فرماندهی سپاه خواندیم. آقای شمخانی، با نیروی دریایی در بندر امام هماهنگ کرد و نامه ای به دستمان داد و گفت:
- برای تهیه پاسپورت به بوشهر بروید. بعدازظهر شده بود که با همراهانم با ماشین تویوتایی به سمت بوشهر حرکت
کردیم. آن شب را بعد از رسیدن به بوشهر در سپاه ماندیم. فردای آن روز پس از آماده شدن پاسپورت ها دوباره به طرف بندر امام حرکت کردیم. وقتی به بندر رسیدیم، با هماهنگی قبلی لنجی از سوی سپاه بارگیری و آماده حرکت شده بود. جعبه های پر از تره بار و خرما در کف لنج تا نزدیک سقف روی هم چیده شده بود. زیر تره بارها و صندوق های خرما، سلاح هایی برای حزب الدعوه و سازمان آمل اسلامی که با رژیم صدام در نبرد بودند، جاسازی شده بود.
با گروه سه نفره مان به طرف لنج رفتیم. خودم را به ناخدا صهیود مطوری و حبیب الله ابراهیمی عسکری و جاشوهایش سجیل و جواد مطوری که یکی از آنها تعمیرکار موتور لنج بود، معرفی کردم. خود را برای مأموریتی مهم آماده می کردیم.
پیگیر باشید...🍂
هدایت شده از حٰاجْقٰاسِمْسُلیْٖمٰانےٖ🌷
🍂🍂
🔻ملاصالح قاری 4⃣2⃣
👈 بخش دوم: جنگ و دفاع
اوایل صبح روز بعد بود. هوا صاف و آفتابی و نم شرجی به اندازه ای بود که نفسها در سینه سنگینی می کرد. آن قدر نم شرجی زیاد و هوا نفس گیر بود که لباس تنمان خیس عرق شده بود. صدای روشن شدن موتور لنج شنیده شد و بعد از کشیدن لنگر و باز کردن طناب های بسته به اسکله، کم کم لنج ناخدا صهیود، از ساحل جدا و سرازیر سینه پهناور آب دریا شد.
مدتی از عصر گذشته بود و خورشید داشت به انتهای افق نزدیک می شد. امواج متلاطم بود و طوری درهم می پیچید که به دل بیننده وحشت می انداخت. شدتش به اندازه ای بود که لنج مثل کالسکه بالا و پایین می شد و با هر حرکتی دلمان فرو میریخت. انگار تکان امواج هم امتحانی الهی برای محک زدن ایمانمان بود. هرچند نخستین بار نبود که با این وضعیت روبه رو می شدیم، احساس غریبی مثل ترس، وجودم را یکباره در بر گرفت. لنج چون پر کاهی روی آب در حرکت بود و کم کم وارد آبهای بین المللی نزدیک خور عبدالله شد. مدتی گذشت. ناخدا صهیود پشت سکان ایستاده بود. صدای رادیواش بلند شنیده می شد. این بار صدای ام کلثوم مذاقش را خوش کرده بود.
- طول عمري بخاف... من حب و سيره الحب و ظلم الحب... و عرف حکایات مليانه آهات... طول عمري بعول لانه ادی شوق... و لیالی شوق... "
گره به ابروهایش افتاده بود و سکان به دست به پهنه آب خیره بود. ناگهان با دیدن قایق های تندروی گشتی عراقی که به لنجمان نزدیک می شدند، فریادی کشید و زنگ خطر را به صدا درآورد!
همه سراسیمه روی عرشه رفتیم و خود را در محاصره قایق های عراقی دیدیم رنگ از رویمان پریده بود. انگار قلبم از سینه درآمده بود، دردی در فضای سینه حس کردم.
وزش بادی تند به ناگاه شروع شد، با ناراحتی از حبیب پرسیدم:
- اینها دیگر از کجا آمدند؟! ناخدا که خودش را مثل ما باخته بود، گفت:
- لابد از جزیره بوبیان؛ بزرگترین جزیره کویت که در اختیار رژیم بعثی قرار داده،
برای مخفی کردن و کمین قایق هایشان و شکار و کنترل اوضاع استفاده می کنند.
با ناراحتی گفتم:
- بیخود نبود از صبح دل شوره و دلهره در دلم افتاده بود.
پیگیر باشید...🍂
هدایت شده از حٰاجْقٰاسِمْسُلیْٖمٰانےٖ🌷
شهیدان :
موسی #صبوریان و ایوب #صبوریان
🌷شهیدموسی صبوریان بعدازسالها مفقودیت پیکرمطهرش برگشت.
🌸....
@Karbala_1365
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
شهیدان : موسی #صبوریان و ایوب #صبوریان 🌷شهیدموسی صبوریان بعدازسالها مفقودیت پیکرمطهرش برگشت. 🌸....
🌷 #شهیدصبوریان_وچادرم🌷
🍃یه روزصبح برای فعالیت به بسیج رفتیم وبعد از برگشتن با یکی از دوستام توراه خیلی باهم درد و دل کردیم.
بهش گفتم که این روزا خیلی به خاطر پوشیدن چادر و حجاب تحقیر و سرزنش میشم.😔
💔دلم خیلی شکسته بود از زخم زبونهای دیگران و ازطرفی هم یه مشکلی برام پیش اومده بود و حل نمیشد.
همچنان که بادوستم قدم میزدیم رسیدیم به کوچه #شهیدحسین_سلامی❣
تابلو سرکوچه به اسم شهید نصب شده بود.
✨همین جور که داشتیم حرف میزدیم وغمگین از ادمها بودیم چشمم خورد به تابلو #شهیدسلامی و بهش گفتم "باشه شهیدسلامی توام هوای ما رو نداری" گفتم:"اصلا شهدا بهمون دیگه توجه نمیکنن شاید از ما خوششون نمیاد...😔
دوستم یه لبخندی زدو گفت:"نه بهمون کمک میکنن.."🍃
اونروز خداحافظی کردیم ورفتیم...🍂
💫شب خوابیدم.
در عالم خواب دیدم یه #شهیدی توی جبهه ایستاده و داره کفشهارو واکس میزنه و از طرفی خیره شده بود به من✨
باعلاقه شدیدی نگاهم میکرد❤️
وقتی به چشماش نگاه کردم خیلی به دلم نشست😍
انگار یه دوست صمیمی بودیم ، نگاهش گیرا و زیبا بود.💕
در خواب متوجه شدم که ایشون #شهیدموسی_صبوریان هست.
اصلا این شهید رو نمیشناختم و ندیده بودمش...🍃
وقتی ازخواب بیدار شدم فهمیدم که #شهیدسلامی جواب منو داده و منظورش این بود که به خاطر #حجابت درجه داری...✨
خیلی برام جالب بود شهدا خیلی بزرگتر از اون چیزی هستن که ما فکر میکنیم و شهدا ناظر برهمه چیز هستند...🌺
🌷دنبال مزار #شهیدصبوریان گشتم و در گلزارشهدای #بهشت_هاجرملایر پیداش کردم... متوجه شدم #وصیت_نامه شهیدصبوریان در مورد #چادر_و_حجاب هست...💖
و این برای من یعنی یک دنیا زیبایی...🌸
بعد از اون موسی دوست صمیمی و برادر من شد و همیشه میرم گلزار شهدا و باهاش درد ودل میکنم....
چادرم رو محکم تر ازقبل میگیرم و دیگه بهش علاقه نه ، ایمان دارم...❤️🍃
🌺ارسالی از:مخاطب کانال
🌸....
@Karbala_1365
هدایت شده از مطالب ذخیره،کانال دادش محمد
قائمانه...
با اینڪہ
در حوالے چشمـم ندارمت
اما هـمیشہ ڪنج دلم دوست دارمت
این جمعہ هـم
نیامدے باز مثل قبل
این هـفتہ هـم بہ خدا میسپارمت
#آقا_بیا_تا_زندگی_معنا_بگیرد
#با_اینڪه_بَدیم_ولی_بیا
🌷اللهم عجل لولیک الفرج🌷
✅ به ما بپیوندید👇👇
http://eitaa.com/saberin_shahid_ghafari
هدایت شده از حٰاجْقٰاسِمْسُلیْٖمٰانےٖ🌷
🌹 #فرمانده دلاور گردان
تخریب
لشڪر۱۰ حضرت سیدالشهدا (ع)
از شاگردان حاج عبدالله نوریان
(عارف بزرگ گردان تخریب لشکر۱۰)
شهادت:فڪہ ۴/۲۲/ ۱۳٦۷
رجعت ۱۳۸۰
#شهیدسردارناصراربابیان
🌷
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
❤️🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸🍃
🍃🌸
🌸
روز تولدت به غلط روز دختر است😖
در اصل روز آمدنت روز خواهر است😍
شادند از حضور تو اهل جهان ولی
خوشحالی امام رضا جور دیگر است
امشب به اعتبار روایات مانده ام👀
میلاد توست یا شب میلاد کوثر است🌙
وقتی پس از کریم تو تنها کریمهای
اسم تو با امام حسن حاصلش زر است
از هر چه بگذریم نشد بگذریم از این
از خواهری که این همه عشق برادر است
دریاچهی نمک سندش؛ بین اهلبیت
آری طعام سفرهی تو با نمکتر است
پس قلب این کویر به شوق تو میتپد
وقتی که کوه خضر برای تو منبر است
امشب حساب کرده ام از خانه تا ضریح
به نیت امام رضا هشت تا در است
با این حساب باز دل بیقرار من
آهوست توی مشهد و در قم کبوتر است
جمع دل من و دل هر کس به غیر تو
در بین صحن آینه جمع مکسر است
"ما را سریست با تو که گر خلق روزگار
دشمن شوند" هدیهی ما باز هم سر است
جای بقیع و آنهمه قبری که خاکی است
دیدم در این حرم چقدر سنگ مرمر است
او هم شبی شبی درست پدر را ندیده است
معصومه هم رقیهی موسیبن جعفر الکاظم
🌺 تولد کریمه ی اهل بیت و روز دختر مبارک 🌺
هدایت شده از حٰاجْقٰاسِمْسُلیْٖمٰانےٖ🌷
راهی به
خلوت دل
جانانم آرزوست...
❤️❤️❤️
#بیادشهدای_غواص_کربلای۴
❣
🌺ارسالی از:
#مخاطب_کانال
🌸....
@Karbala_1365
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🌹 #غواص و فرمانده شهید #رضاساکی🌹 🌹شهادت: شبهای عاشقی در عملیات #کربلای۴ چهارم دی ماه ۱۳۶۵ نحوه ت
آفتابی زد و ویرانه دل روشن گشت
ولی افسوس که زود از سر دیوار گذشت
خیره شد چشم دل از جلوه مستانه او
تا زدم چشم بهم مهلت دیدار گذشت....
🌺خواهرشهید:
تا آمدیم همدیگر را درک کنیم , معمولا آدم در این سن در نوجوانی به بعد بیشتر همدیگر را درک می کند بیشتر همدیگر را می فهمد یعنی تا آمدیم همدیگر را درک کنیم رفت.💔
@shohadayemalayer
هدایت شده از شناخت ادیان_عباس مریدی✍️
#عملیات_رمضان
تشنـه لـب ...
دادند جـان ، پای حسین
عاشقـان حضرت پیر خمین ...
۲۳ تیر ۱۳٦۱ (۲۱رمضان ۱۴۰۲ه.ق)
سالروز عملیـات رمضـان
#یاد_کنید_شهدا_را_باصلوات
💠 @ramzeamaliyat
🗯🌸🗯🌸🗯🌸🗯🌸🗯
🌸🗯🌸🗯
🗯 🌸
🌸
🌸پيامبرخداصلى الله عليه وآله:
✨همان گونه كه فرزند نبايد به والدين خود بى احترامى كند، والدين نيز نبايد به او بى احترامى كنند
📚ميزان الحكمه جلد13 صفحه508
🗯
🌸🗯 🌸
🗯🌸🗯 @Karbala_1365
🌸🗯🌸🗯🌸
🗯🌸🗯🌸🗯🌸🗯🌸🗯