eitaa logo
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
869 دنبال‌کننده
18.1هزار عکس
2.7هزار ویدیو
52 فایل
#تنهاڪانال‌شهدای‌ڪربلای۴🌾 دیر از آب💧 گرفتیـم تـورا ای ماهـی زیبا؛ امّا عجیـب عذابـی ڪہ ڪشیـدی تازه اسٺ #شهادت🌼 #شهادت🌼 #شهادت🌼 چه‌ڪلمه‌زیبایی... #غواص‌شهیدرضاعمادی و سلام‌بر ۱۷۵ غواص‌شهید #کپی‌ممنوع⛔ 🍃ادمیـن‌پاسخگو↓ @goomnaam_1366
مشاهده در ایتا
دانلود
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
❣رضا به رضای خدابود به دل هماره صفا بود.... دلش ضریح محبت لبش هماره دعا بود.... 🌺ارسالی ازدوست شهید
🍃صدای یکی از فرمانده هان گردان , از بیرون می آمد. بچه ها دورش را گرفته و سوال پیچش می کردند. میگفت: گیر افتاده و مانده اند و بعید است که زنده برگردند. یکی از آن میان پرسید: چی؟ فرمانده گفت: شهیدشد...🌹💔 یکی دیگر گفت: اون تک پسر بود . قرار بود بقیه هواشو داشته باشن! فرمانده گفت: کدام بقیه؟ بچه ها همه گرفتارشدن.💔 عدد مقدس گردان را به یاد آوردی و تعریف های داریوش را. شکستی اما نه با فریاد , در سکوت , یاد خوابت افتادی که یک روز صبح در خانه از خواب بیدارشدی , قبل از آنکه دست و رویت را بشویی , با حیرت و بدون مقدمه از پرسیدی: داریوش ! تو چندبار بیشتر از من رفتی جبهه؟ او که تا آن زمان نرفته بود با تعجب نگاهت کرد و گفت: من اصلا جبهه نرفتم... گفتی:پس چرا من خواب دیدم به من میگی ! اگه یه بار دیگه بری جبهه تازه به اندازه من رفتی ! می دانستی نرفته اما پرسیدی که ببینی تعبیر خوابت چیست. حالا داریوشی که شده بود , از تو پیشی گرفته و در میان خورشیدی ها و گِل و لای ساحل ام الرصاص بود...😭💔 در میان افکارت غوطه میخوردی که ناگهان خبر مجروحیت فرمانده گردان و معاونش هوشیارت کرد..... گروه گروه وسایلشان را جمع کردند و رفتند تا تسویه بگیرند. و هم طوماری تهیه کردند تا مقاومت رزمندگان را به امام اعلامم کنند و آن را به جماران بفرستند. تو هم به سراغ آنان رفتی , در طومار نوشته بود: ما تا پای جان ایستاده ایم و برای شهادت آمده ایم. مثل باقی بچه ها آن را با خون خودت امضا کردی و گفتی برای عملیات بعدی خبرت کنند. به دانشگاه برگشتی. همه سرگرم امتحانات بودند. هیچ کس حتی سراغ داریوش را هم نگرفت و تو بیشتر رنجیدی. در کلاس فیزیولوژی اجازه گرفتی تا مقاله ای بخوانی و رفتی و روبه روی دانشجویان ایستادی , صدایت را صاف کردی اما نمی توانستی بغض و خشم فروخورده ات را پنهان کنی و خواندی: " چه کسی میداند جنگ چیست؟ چه کسی می داند فرود یک خمپاره قلب چندنفر را می دَرَد؟ کیست که بداند جنگ یعنی سوختن , ویران شدن , یعنی ستم , یعنی خونین شدن خرمشهر , یعنی سرخ شدن جامه ای و سیاه شدن جامه ای دیگر , یعنی اضطراب که کودکم کجاست؟ جوانم چه شد؟.... به کدام گوشه تهران نشسته ای ؟ کدام دختر و پسر دانشجویی می داند هویره کجاست؟ کدام مسئله را حل میکنی؟ برای کدام امتحان درس میخوانی؟ کیف و کلاسورت را از چه پر میکنی؟ ازخیال؟ از کتاب؟ از لقب شامخ دکتر؟ یا از آدامسی که مادرت تر روز صبح در کیفت می گذارد؟ کدام اضطراب جانت را می خلد؟.... دلت را به چه بسته ای؟ به مدرک؟ به ماشین؟....(ادامه مقاله در , دست نوشته های ) تو میخواندی. محکم و قاطع و با تمام اعتقادی که تورا به این باورها رسانده بود , اما خیلی ها خوششان نیامد. تا آخر مقاله را خواندی و از کلاس بیرون زدی. اتمام حجت کرده بودی , شاید از طرف هم....💔🌹 پایان... 📝(۳)
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🌹شهیدرضا(داریوش) #ساکی🌹 🌹شهیدرضا #ساکی خودش را روی سیم خاردار انداخت و بچه ها از رویش عبور کردند. ی
🌷🍃🌷🍃 🍃 🍃🌷🍃 🌷🍃 🍃 🍂💔 یاد یاران 💔🍂 🍂 🍂 🍃🌹🍃 🌾 گرامی می دارم یادوخاطر سرداران امیران و 8هزارشهید استان همدان و گرامی میداریم یاد و خاطره شهدای مدافع حرم را و مخصوصا را و گرامی میداریم یادو خاطره را.❣ 🍃 که یک روز یک شب تصمیم گرفت و بچه ها را دورخودش جمع کرد و . و امیدوارم سرمزارش را هم بنویسند (رضا) ....🍃 . 🍃رضایی که وقتی هرکس وارد گردان میشد وقتی با ایشان برخورد میکرد انگار 30 سال با ایشان رفیق است و غریبه نیست. 🍃 . کار هم همین موضوع بود . کارشان سبقت گرفتن از هم دیگر برای اینکه بخواهند خدارا راضی نگهدارند و بخواهند کار خلق خدارا انجام بدهند و دنبال این نبودند که شهروند نمونه باشند و بخواهند مدال شهروند نمونه بگیرند یا پُستی را بگیرند و دنبال آن باشند.❣ 🌹 خودش را روی انداخت و بچه ها از رویش عبور کردند. ...✨ 🍃هرکس هرجا میخواهد یک مثالی بزند از یک فرد و یک فردی که تمام خصوصیت ها در وجودش هست از رضای ساکی نام می برد و رضای ساکی را بعنوان الگو قرار می دهد. 🌺راوی: آزاده جانباز 🌸..... @Karbala_1365
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🌹 #غواص و فرمانده شهید #رضاساکی🌹 🌹شهادت: شبهای عاشقی در عملیات #کربلای۴ چهارم دی ماه ۱۳۶۵ نحوه ت
🗯🌸🗯🌸🗯🌸🗯🌸🗯 🌸🗯🌸🗯 🗯 🌸 🌸 ❣ .... 💧وقتی به چشم های زیبایت خیره میشوم جز عشق و سرمستی چیزی نمی بینم.. چقدر تو شبیه نوری ، شبیه آسمان ، شبیه آرامش...✨ 💫حسی درونم از تو میگوید از اینکه یک فرمانده بی باک بودی ، از رشادتت در شب عملیات ۴ ، شبی که آسمان بالهایش را روی زمین پهن کرد و فرشته ها برای سجده بر ،فوج فوج به زمین آمدند و تو آنشب چقدر زیباترشده بودی چقدر نورانی و چقدر آرام تر اما در دلت غوغایی به پا بود ، شک ندارم میدانستی فقط آنشبی را مهمان این دنیای گناه هستی... ✨کسی درونم از تو میگوید از لحظه های آخرت از نحوه شهادتت 🌹 و چقدر به نحوه شهادتت غبطه میخورم...🍂 تو زیباترین حالت یک پرواز را به تصویر و رخ این زمینیان کشیدی و رفتی ... فرماندهی را در حق بچه ها و نیروهایت تمام کردی آن لحظه که معبری باز نبود وقت تنگ بود و جای دل دل کردن نبود ، تنت زخمی بود و دل آسمانیت ، آسمانی تر شده بود ، گفتی و خوابیدی روی سیم های خارداری که دشمن از کینه چیده بود و راه را بسته بود ، اما تو راه را باز کردی ، پل شدی و نیروهایت را عبور دادی و از فرو رفتن سیم ها بر بدنت آخ نگفتی...❣ ❣ ! رضای من! رضای زیبا و مهربان من! چقدر این روزها .. این روزهایی که بانوان شهرم عکست را می بینند و به راحتی از روی خون مطهرت عبور میکنند از بی حجابی دختران و زنان شهرم دلم خون است ، از بی حیایی مردان بی غیرت شهرم دلم خون است ، مردانی که اگر علی گونه می زیستند الان همسران و دخترانشان زینبی و فاطمی بار می آمدند اما دریغ از یک قطره غیرت در رگهای خشک آنها... زیبایی را در پول و آرایشهای هزار قلم و تیره وتار دختران و همسرانشان می بینند...⚡️ از بی بصیرتی و کوتاه فکری ها و دشمنی هایشان بااسلام دلم به تنگ آمده... از مُهره دست شیطان و دشمن شدنشان دلم به درد آمده ، گویا کور و کر شده اند...😔 ❤️ ! رضای من! می دانم می بینی ، می دانم از حال بد شهر آگاهی ، تو همان کسی هستی که گفتی " به شهر نمی آیم چون خیلی روی خودم کار کرده ام، به شهر بیایم باز آلوده میشوم…" تو شهر را همان موقع شناختی که چه جنس بدی دارد... اما دعا کن برای شهرت که این روزها حالش از بی بصیرتی و بی عفتی و بی غیرتی بد است.. .... 🌹 (داریوش 🌹 🗯 🌸🗯 🌸 🗯🌸🗯 @Karbala_1365 🌸🗯🌸🗯🌸 🗯🌸🗯🌸🗯🌸🗯🌸🗯
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
💢شبکه وهابی میگفت که امام جواد، امام شیعیان چطوری در به امامت رسیده؟ خودم هم شک کردم جوابش چیه؟ آیا امکان داره؟ های_وهابی با کلی دلیل میگن که امکان نداره و اعتقادات درست نیست لطفا پاسخ بدید 🔵حضرت (ع) قبل از امامت امام جواد به بیان پاسخ این سؤال می‌پرداختند. ✅عدّه‌ای در مورد امامت حضرت جواد در ، از حضرت رضا سؤال کردند، حضرت به آن ها که به قرآن معتقد بودند، ماجرای نبوّت حضرت عیسی(ع) را در خردسالی به عنوان شاهد ذکر کرد. می‌گوید: پدرم گفت در خراسان، در محضر حضرت رضا بودم، شخصی پرسید: «اگر برای شما پیشامدی رخ داد، پس از شما امام مردم کیست؟» امام فرمود: «پسرم ابوجعفر (حضرت جواد) است». گویی پرسش کننده از شنیدن این پاسخ: ـ از این رو که حضرت جواد کودک بود و حدود هفت سال داشت ـ قانع نشد، حضرت به او فرمود: «خداوند حضرت عیسی(ع) را در کمتر از سن ابوجعفر (حضرت جواد) به عنوان پیامبر شریعت تازه‌ای برگزید. بنابراین، چه مانعی دارد که خدا ابوجعفر را در خردسالی به امامت برساند؟». در آیه 30 سوره مریم به این مطلب تصریح شده که حضرت عیسی در گهواره با بیان گویا چنین گفت: «اِنّی عَبْدُاللّهِ آتانِی الْکتابَ وَ جَعَلَنِی نَبِیّا؛ بنده خدایم، او کتاب آسمانی به من عنایت فرموده و مرا پیامبر قرار داده است.» بنابراین، وقتی حضرت عیسی در گهواره برای ابلاغ شریعت تازه به مقام پیامبری برسد، چه اشکالی دارد که به اراده خداوند، حضرت جواد در سالگی، به مقام رهبری، آن هم در مورد شریعت پیامبر که بیش از دو قرن از آغاز آن با داشتن چندین رهبر می‌گذرد. 🔵این که چگونه خُرد سال به می‌رسد، دو راه در پیش داریم: 1ـ به آنان که به خدای قادر و حکیم معتقدند، می‌گوییم: چه مانعی دارد خداوند با قدرت و حکمت مطلقه‌ای که دارد، بر اساس مصالحی، شخصی را در به مقام نبوّت یا امامت برساند، چنان که مطابق قرآن، خداوند حضرت عیسی و یحیی(ع) را در دوران کودکی به مقام نبوّت رسانید؛ به استناد عیسی(ع) در گهواره سخن گفت و فرمود: «بنده خدایم، خداوند به من کتاب آسمانی داد و مرا پیامبر نمود». ✅خداوند در مورد (ع) فرمود: «یا یحیی خُذ الْکتابَ بِقُوَّةٍ و آتیناهُ الْحُکمَ صَبِیا؛ ای یحیی! کتاب (خدا) را با قوّت بگیر، فرمان نبوّت را در کودکی به او دادیم». 🔵امام برای یکی از یاران خود به نام علی بن اسباط، به همین آیه استدلال کرد، و پس از ذکر آیه فرمود: «خداوند کاری را که در امامت کرده؛ همانند کاری است که در نبوت کرده ، همان گونه که ممکن است خداوند حکمت را در چهل سالگی به انسانی بدهد، ممکن است که حکمت را در کودکی به انسانی دیگر عطا فرماید». به لینک زیر مراجعه فرمایید: ✅امکان امامت در http://makarem.ir/main.aspx?typeinfo=42&lid=0&catid=27647&mid=323012
🌹 #شهیدرضاساکی خودش را روی سیم خاردارها انداخت و بچه ها از رویش عبور کردند. یعنی #فرماندهی_را_درحق_بچه_هایش_تمام_کرد. 🌹 #شهیدداریوش ( #رضا) #ساکی 🌺راوی: آزاده جانباز #سیدرضاموسوی @Karbala_1365
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹 🍃🌹 🌹 🌷🕊 🌷 در سال ۵۳( سومین فرزند وتنها پسر خانواده) در خانواده ای مذهبی دیده به جهان گشود. با توجه به اینکه دوره نوجوانی شهید با فضای جبهه و دفاع مقدس همراه بود اکثر اوقات با مادرش در تشییع شهدای دفاع مقدس شرکت میکرد.از همان موقع شهادت آرزوی دیرینه اش شده بود 🌺. در ۲۰ سالگی جذب سپاه شد. وقتی توانایی ها او را در موتور سواری دیدن واز او آزمون موتور سواری گرفتن او اولین نفری بود که قبول شد. یه موتور سوار حرفه ای بود این شد که به عنوان محافظ انتخاب شد و چهار سال بیشتر اوقاتش را کنار ❤️ بود. 🌹 🍃🌹 🌹🍃🌹 🍃🌹🍃🌹
🌺 .. 🍀 در عملیات مسئول شناسایی بودوحماسه ها آفرید وبعد به همراه دوستان قدیمی خود به واحد اطلاعات عملیات (ص)پیوست، به خاطر لیاقتها و رشادتها به سمت مسئول گردان حنین انتخاب شد. نوروز62 بود که آخرین بار او را دیدم، ازفراق دوست همیشگی اش * * اشک میریخت، نگاهی به من کردو گفت: دنیا برای من جای ماندن نیست *مطمئن باش من در اولین عملیات(عملیات اول بعداز که ابراهیم هادی درآن شهیدشد) شهید میشوم* عملیات والفجریک، درمنطقه آغازشد. گردان حنین به فرماندهی پیشتاز نیروهای لشکر27 بود. 🌹سرانجام در24 فروردین سال62 مزد زحمات و جهاد خالصانه اش را گرفت وبا اصابت ترکش نارنجک به رسید🌹
روزی ڪه خاڪ صحـن #رضا آفریده شد مُهرِ سُجـود اهلِ سَما آفریده شد خورشید از درون ضریحَش طلوع ڪرد تا گنبَـدَش رسید و طلا آفریده شد #یا_ثامن_الحجج 🌹 🍃 دل های پاکتون رو به پنجره فولاد #امام_رضا گره بزنید. میلاد امام رضا علیه السلام مبارک. •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🌸شهیدغواص ، فرمانده ای که فرماندهی را در حق بچه هایش تمام کرد. روی سیم خاردارها خوابید تا بقیه از رو
🌸 شهدا..🌸 🌸 زندگینامه شهیدغواص داریوش #(رضا)ساکی 🌸  🍃 (رضا) یکی دیگر از دلاور مردان ایران زمین بود که عازم میادین نبرد حق علیه باطل گشت تا ثابت کند رهروان حسین (ع) از مرگ هراسی ندارند💫 در سال ۱۳۶۴ در رشته پزشکی دانشگاه شهید بهشتی تهران پذیرفته شد اما گویی تقدیر بر آن بود که پس از اولین حضورش در جبهه ها که حدود ۹ ماه به طول انجامید به عنوان مسئول آموزش گروه غواصی لشکر انصار الحسین (ع) و در تاریخ ۶۵/۱۰/۴ در عملیات ۴ در کنار اروندرود عاشقانه به سوی ابدیت بال بگشاید و پیکر پاک و مطهرش یازده سال در آبهای خروشان اروند بماند و روح پاکش همیشه حاضر وناظر برگذر ایام ما باشد..💫🌸 🌸رضا اولین فرزند و تک پسر خانواده و بسیار خوش برخورد وخوشرو بود..🌸 🌾 در جبهه دوستانش بخاطر خوبی و پاکیش او را "رضا پاکی" صدا میکردند.. نامش داریوش بود اما در جبهه در شب میلاد امام رضا(ع) تصمیم میگیرد که نامش را "رضا" بگذارد.. رضا فرمانده دسته غواصی شد و تمام تلاشش خدمت و رسیدن به معبودش بود. وبعد از یازده سال عاشقی به میهن بازگشت ودر قطعه شهدا آرام گرفت..🌸 🌸روحش شاد و یادش گرامی🌸 @Karbala_1365
🌴🌾🌴🌾 🕊 🌾 🌴 🕊 🌴 🕊 هَفْتادو دوُمِينْ غَوّاصْ👣 💧 💧 ۳۷ 🕊 🍂🍃🌾 🕊 🌾💧چند روز بعد، رادیو مارش عملیات جدیدی زد و عملیات بزرگ و سرنوشت‌ساز ۵. دیگر خبری از رفت و آمد بچه های برای عیادت من نبود. همه به رفته بودند و هر روز خبر تعدادی از آنها را که تا چند روز پیش به عیادتم می‌آمدند، می‌شنیدم و هرکدام داغ دلم را تازه می کرد؛ " ، ، و دو برادر و و ...." 🔥 شهر همدان هم مثل بسیاری از شهرها همزمان با عملیات بچه ها در جبهه، ، بمباران می‌شد. حسابی و کلافه شدم. تصمیم گرفتم به برگردم که خبردار شدم نیروهای غواصی را در عملیات به کار نمی گیرند. روزهای آخر دلتنگی و انتظار با آوردن پیکر دو نفر از نزدیکترین دوستانم کامل شد. شهیدان: " و "🕊🌹 پشت سر تابوتشان تا گلزار شهدا حرکت کردم. هر دو را خودم داخل قبر گذاشتم.😔 زخمم که داشت خوب میشد، عفونت کرد و دوباره به بیمارستان رفتم. دو_سه نفر که از منطقه برگشته بودند، حال و روز زارم را دیدند و برای تغییر روحیه، بردنم به سلمانی و موهای سر و سبیلم را مرتب کردند. عملیات که به روزهای آخر رسید، تعدادی از بچه‌ها از جبهه برگشتند. عروسی یکی شان به نام رضاغلامی بود. من و حاج آقا الهی را به‌عنوان ساقدوش انتخاب کرد. حالا در غوغای غم و دوری از رفقای شهیدم، رفتن به عروسی حال و حوصله خودش را می خواست که من نداشتم. آن هم در لباس ساقدوشی که گردنم را بسته بودند و یک دست کت و شلوار تنم کردند و نشستم سمت چپ داماد.😐 بچه هایی که از عملیات برگشته بودند، به حاج آقا الهی گفتند که ذکر مصیبتی داشته باشد. او هم روضه را توی مجلس عروسی خواند. که یکدفعه دادو بیداد پدر داماد بلند شد که:آقا همه جا گریه و عزا، عروسی هم عزا؟! همین اعتراض زمینه عوض شدن فضا و تکه پرانی و مزاح آنها را فراهم کرد. 🍃 نزدیک ۴۰ روز از مجروحیتم آن گذشت و گلویم خوب و صدایم باز شد و از لحاظ جسمی و روحی روبه‌راه شدم. حالا دلیلی برای ماندن در شهر نداشتم. عازم شدم و اول سری به فرماندهی و ستاد لشکر در پادگان زدم. حاج مهدی کیانی وقتی دید حرف می زنم و آماده ام که دوباره بالای سر گردان غواصی باشم. خیلی خوشحال شد و گفت: به گردان غواصی، مأموریت در رو سپردم. برو اونجا. ❤️از این که بعد از عملیات ۴ دوباره به جمع بچه‌ها ملحق می شدم، احساس خوبی داشتم. گردان پر از نیروهای تازه وارد شده بود. حاج حسین بختیاری کار فرماندهی گردان را به عهده داشت. آشنا به همه امور غواصی بود. تجربه هم داشت و عملیات هم کار کرده بود. بچه ها قبولش داشتند. اوضاع را که بر وفق مراد دیدم، گفتم: حاج حسین فرماندهی گردان همچنان با تو. من توی محور کار می کنم. به همراه او سری به پایگاه‌های داخل آب زدیم. پایگاهها حکم نقطه دفاعی ما را داشتند. مجموعه‌ای از شناورها که با گونی سنگربندی شده بودند و هر پایگاه به نام یک از رفقای نامگذاری شده بود. بیشتر پایگاه ها از لحاظ استحکامات، وضعیت خوبی داشتند. تعدادی از آنها هم داشتند، تقویت می شدند. آتش دشمن پراکنده بود ولی اگر نیروهای ادواتی خودمان، چهارتا شلیک می کردند، ۴۰ تا خمپاره از طرف مقابل می‌آمد. تنها راه مقابله ما این بود که با همکاری یگان مجاورمان _ _ سهمیه کم روزانه مان را جمع کنیم و از دیده بان ها بخواهیم همه را در یک ساعت هم زمان شلیک کنند. این کار برای ساعتی را در آتش و انفجار می‌نشاند و تازه بعد از آن، نوبت دشمن می شد. بچه ها توی سنگر ها و سرپناه ها می نشستند تا دشمنی که مثل ما محدودیتی در خمپاره و توپ ندارد، آنقدر بزند که خسته شود. 🍂_____________________ پ.ن: اول، پایگاه شهید قدرت الله نجفی با مسئولیت محمدرنجبر با ۲۳ غواص.👣 پایگاه دوم، پایگاه شهیدرضاعمادی با مسئولیت مسعود اسدی با ۲۰ غواص.👣 پایگاه سوم، پایگاه شهیدنادرعبادی نیا با مسئولیت علی منطقی با ۱۹ غواص.👣 پایگاه چهارم، پایگاه شهیدرضاعمادی با مسئولیت علی شمسی پور با ۲۲ غواص.👣 پایگاه پنجم، پایگاه شهیدتوکل زمانی.👣 پایگاه ششم، پایگاه شهیدداریوش(رضا)ساکی با مسئولیت محمدبختیاری با ۲۱ غواص.👣 فرمانده گروهان غواصی با حاج حسین یلفانی.✨ …❀ @Karbala_1365🌹 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
*شهیدی که به دست داعش ذبح شد*🥀🖤 🌹 تاریخ تولد: ۲۶ / ۷ / ۱۳۷۱ تاریخ شهادت: ۸ / ۱۱ / ۱۳۹۲ محل تولد: مشهد محل شهادت: دمشق / سوریه 🌹همرزم← رضا توسط داعشی ها اسیر شد🥀 و به رضا میگویند اگر به مقدساتی که به آنها معتقدی پشت بکنی ما تو را آزاد میکنیم‌. اما رضا میگوید من به‌خاطر حضرت زینب(س) آمده‌ام.سرم را هم بدهم محال است به اعتقاداتم پشت کنم. بعد هم داعشی ها، درحالی که رضا مدام یا علی، یا زینب میگفته او را ذبح میکنند. همرزمان رضا که صدای او را میشنوند ،‌طاقت نمی‌آورند، میروند میجنگند و پیکر رضا را هم پیدا میکنند اما داعشی ها فهمیده بودند که رضا فرمانده است *سرش را بعنوان جایزه موقع عقب نشینی با خودشان برده بودند مادرش در روز چهلم رضا فهمید که فرزندش بی سر شده و با فهمیدن این موضوع و دیدن عکس در رسانه ها *مادر چند بار بیهوش شد. همرزمی بعدها به مادر گفت← : شبی رضا خواب دیده بود و آقا فرمودند که تو شهید میشوی و سرت بریده میشود اما اصلا نترس چون که هیچ دردی ندارد.💫 بعد از این حرف، مادر کمی آرام گرفت. فرزند رضا بعد از شهادتش به دنیا آمد و طبق وصیتش محمد رضا نام گرفت.🌷 *سرانجام او با ۲۱ سال سن توسط با چاقو سرش بریده شد و به دیدار اربابش رفت🕊️🌹 *شهید رضا اسماعیلی* *شادی روحش صلوات*💙🌹 شهدارايادكنيم‌باذكرصلوات 🌸 @Karbala_1365
❤️ ❣️از دسٺ رضا مےگیرم ⚜️ازخاڪ در شفا مےگیرم ❣️من هرچہ بخواهم زخداوند جهان ⚜️از رضا مےگیرم (ع)🎉✨ 🎉✨ …❀ @Karbala_1365🌹 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🍃💧 🌾 #کربلای۴ قصه ناتمام تاریخ ماست. قصه ناگفته ها وبغض های تا ابد در گلو خفته… کربلای۴ جغرافیای یک
دمی از یک 🕊🌱 🍃🌸 🍃 🌾 🌾 سن و سال زیادی نداشت شاید ۱۹_۲۰ سال، اما قدبلند و چهارشونه و خوشتیپ بود. بیشتر با می‌گشت خیلی باهم رفیق شده بودن , مثل برادر شده بودن. گاهی هردو موهاشون رو از ته می زدن... ✨ شب آخر حال عجیبی داشت، توی پوست خودش نمی‌گنجید و ذکر میگفت. گاهیم میرفت تو لاک خودش...زدم رو شونش و گفتم کجایی رفیق؟ خبریه؟؟ سرش رو بلند کردو گفت:مگه خبرنداری؟ گفتم از چی؟ گفت بذار صبح بشه بهت میگم.... ساعت ۱۰ونیم شب بود که زدیم به آب...💧 با اون همه سروصدای توپ و گلوله ها و دوشکایی که یک بند فریاد میکشید منطقه رو گذاشته بود روی سرش. باهمه این سروصداها اما یه سکوت عجیبی کل فضارو گرفته بود که دل آدم آروم میشد و گاهیم شور میزد... نمیدونم تو این هیروویر چرا دلم گرفته بود!! یه لحظه نگاهم افتاد به ، مثل قرص ماه شده بود ، مثل بااون قد بلندش که چقدر لباس غواصی بهش میومد، مثل سیدمهدی که چهره زیباش زیباتر شده بود، مثل مسعود که چه آرامش عجیبی داشت، مثل و مثل خیلی از بچه های دیگه که وسط آب مثل قرص مهتاب می درخشیدن... تو فکر محمد بودم که گفت صبح بشه بهت میگم... تو این فکر بودم که یهو همه چیز ریخت بهم... سکوت بچه ها شکست و هواپیماها از آسمون منور مینداختن. دوشکا هم هرلحظه وحشی تر میشد و دامن میزد به موج های اروند... انگار میدان امتحان انواع سلاحهای عراق بود... هم همه بی پناه و تنهاسنگرشون آب بود...💧 باهزار سختی رسیدیم لب ساحل دشمن.. درگیری شدیدتر شد.. بچه هارو دیدم که خیلیهاشون زخمی شده بودن. زمان خیلی بد میگذشت.. رو دیدم که روی خیلی زیبا خوابیده بود. امیر کنار خورشیدیها به معبود خود لبیک گفته بود. حاج‌کریم و جامه‌بزرگ زخمی شده بودن و افتاده بودن. آنطرف تر رو دیدم که روی خوابیده بود که معبر باز بشه مثل ... ، طلبه با اخلاصی که از سرورویش میبارید، او هم شهید شده بود مثل و و بقیه رفقایم.. چند متر آنطرف تر هم رو دیدم که کرکسهای بعثی عراق خفه اش کرده بودن و دور پیکرش میرقصیدن...🌹 مجید رو ندیدم هرچی چشم انداختم. داشت صبح میشد، خواستم بگم مرد حسابی آخه الان وقت خبرگفتن بود!؟ حالا اصلا کجاهستی؟؟ نکنه توام؟! و لب گزیدم.... صبح شد و باز خبری از محمد نشد.... خیلیها شهیدشدن و چندنفریم با حاجی برگشتن عقب و بقیه هم زخمی اسیرشدیم... چهارسال بعد که از اسارت آزادشدیم شنیدم همون صبح توی توی عملیات ۴ محمد هم شهید شده..تازه فهمیدم خبری که گفت صبح بشه میگم این بود...سرم رو انداختم پایین ،چقدر شرمنده شدم.💔 ❣هنوز بعداز ۳۲ سال منتظرم که از اروند برگرده تا بهش بگم شرمنده که نفهمیدم خبری که خواستی بگی شهادتت بود و چرا اون لحظه دیگه ندیدمت... راستی محمدجان! خیلی دلتنگت هستم رفیق الان کجای اروند آرام گرفتی؟؟ اصلا هواست به پدرومادر پیرت هست؟؟ هنوز منتظرتن ها..... 🍂❣ تقدیم به شهادت:عملیات ۴_ام الرصاص💧🌾 🌾🕊 ٤👇 @Karbala_1365
❣️از دسٺ رضا مےگیرم ✨ازخاڪ در شفا مےگیرم ❣️من هرچہ بخواهم زخداوند جهان ✨از رضا مےگیرم (ع)✨❣️ ✨❣️ …❀ @Karbala_1365🌹 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
مثل بوی گل‌یاس دیوانه کننده است، نگاهت...♥️🦋 #شهیدغواص‌رضاساکی
🌸 شهدا..🌸 🌸 نیم‌نگاهی‌به‌زندگی (داریوش) 🌸  🍃 (رضا) یکی دیگر از دلاور مردان ایران زمین بود که عازم میادین نبرد حق علیه باطل گشت تا ثابت کند رهروان حسین (ع) از مرگ هراسی ندارند💫 در سال ۱۳۶۴ در رشته پزشکی دانشگاه شهید بهشتی تهران پذیرفته شد اما گویی تقدیر بر آن بود که پس از اولین حضورش در جبهه ها که حدود ۹ ماه به طول انجامید به عنوان مسئول آموزش گروه غواصی لشکر انصار الحسین (ع) و در تاریخ ۶۵/۱۰/۴ در عملیات ۴ در کنار اروندرود عاشقانه به سوی ابدیت بال بگشاید و پیکر پاک و مطهرش یازده سال در آبهای خروشان اروند بماند و روح پاکش همیشه حاضر وناظر برگذر ایام ما باشد..💫🌸 🌸رضا اولین فرزند و تک پسر خانواده و بسیار خوش برخورد وخوشرو بود..🌸 🌾 در جبهه دوستانش بخاطر خوبی و پاکیش او را "رضا پاکی" صدا میکردند.. نامش داریوش بود اما در جبهه در شب میلاد امام رضا(ع) تصمیم میگیرد که نامش را "رضا" بگذارد.. رضا فرمانده دسته غواصی شد و تمام تلاشش خدمت و رسیدن به معبودش بود. وبعد از یازده سال عاشقی به میهن بازگشت ودر قطعه شهدا آرام گرفت..🌸 🌸روحش شاد و یادش گرامی🌸 ⊰❀⊱ ۴ ⊰❀⊱ …❀ @Karbala_1365🌹 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
از راست شهیدان: #محمدحسن‌اکبری #رضاساکی #امیرطلایی شهادت هرسه: #کربلای۴🕊 ⊰❀⊱ #تنهاکانال‌شهدایِ‌کرب
🌸 شهدا..🌸 🌸 نیم‌نگاهی‌به‌زندگی (داریوش) 🌸  🍃 (رضا) یکی دیگر از دلاور مردان ایران زمین بود که عازم میادین نبرد حق علیه باطل گشت تا ثابت کند رهروان حسین (ع) از مرگ هراسی ندارند💫 در سال ۱۳۶۴ در رشته پزشکی دانشگاه شهید بهشتی تهران پذیرفته شد اما گویی تقدیر بر آن بود که پس از اولین حضورش در جبهه ها که حدود ۹ ماه به طول انجامید به عنوان مسئول آموزش گروه غواصی لشکر انصار الحسین (ع) و در تاریخ ۶۵/۱۰/۴ در عملیات ۴ در کنار اروندرود عاشقانه به سوی ابدیت بال بگشاید و پیکر پاک و مطهرش یازده سال در آبهای خروشان اروند بماند و روح پاکش همیشه حاضر وناظر برگذر ایام ما باشد..💫🌸 🌸رضا اولین فرزند و تک پسر خانواده و بسیار خوش برخورد وخوشرو بود..🌸 🌾 در جبهه دوستانش بخاطر خوبی و پاکیش او را "رضا پاکی" صدا میکردند.. نامش داریوش بود اما در جبهه در شب میلاد امام رضا(ع) تصمیم میگیرد که نامش را "رضا" بگذارد.. رضا فرمانده دسته غواصی شد و تمام تلاشش خدمت و رسیدن به معبودش بود. وبعد از یازده سال عاشقی به میهن بازگشت ودر قطعه شهدا آرام گرفت..🌸 🌸روحش شاد و یادش گرامی🌸 ⊰❀⊱ ۴ ⊰❀⊱ …❀ @Karbala_1365🌹 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
🌷شب عملیات ۸ بود.بهش گفتیم فرماندهی گفته نمیتونی در عملیات شرکت کنی.... 🔶بغضش ترکید, روی گونه اش شروع به غلطیدن کرد و گفت چرا من, منم می خواهم بیام! می کرد و با لهجه کازرونی التماس می کرد. هی می گفت اقای مهدوی ههههاااانمبری؟ می گفتم نه ! ♦️شاید صد بار این خواهش تکرار شد. رضا که با محسن هم سن وسال و رفیق جنگ و پایه بود هم به و گریه افتاد که محسن هم بیاد! کلافه شدم, سرشان داد زدم و رفتم سمت گروهان. یک مرتبه دوید جلویم با اشک گفت: دیشب خواب حضرت (س) را دیدم. به من گفت تو میای پیش خودم! تعجب مرا که دید ادامه داد: به قران اگه دروغ بگم. اگه نبریم شکایتت رو می کنم! ♦️خیلی با جذبه وجدی می گفت. یک مرتبه بدنم شل شد. بی اختیار گفتم: برو آماده شو بیا! پرید سر و صورتم رو بوسید. بعد دست دور گردن انداخت و همدیگر را بغل کردند. رضا گفت: بچه بدو که آخر گرفتی! من مبهوت نگاه این دو نوجوان کم سن وسال می کردم و بی اختیار اشک می ریختم. همان شب عملیات هشت هردو پر کشیدند. بعد از فهمیدم که رمز هم "یا زهرا" بود.🌹 محسن شیرافکن و رضا حیدری ⊰❀⊱ ۴ 👣 …❀ @Karbala_1365🌾 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
🌸 شهدا..🌸 🌸 نیم‌نگاهی‌به‌زندگی (داریوش) 🌸  🍃 (رضا) یکی دیگر از دلاور مردان ایران زمین بود که عازم میادین نبرد حق علیه باطل گشت تا ثابت کند رهروان حسین (ع) از مرگ هراسی ندارند💫 در سال ۱۳۶۴ در رشته پزشکی دانشگاه شهید بهشتی تهران پذیرفته شد اما گویی تقدیر بر آن بود که پس از اولین حضورش در جبهه ها که حدود ۹ ماه به طول انجامید به عنوان مسئول آموزش گروه غواصی لشکر انصار الحسین (ع) و در تاریخ ۶۵/۱۰/۴ در عملیات ۴ در کنار اروندرود عاشقانه به سوی ابدیت بال بگشاید و پیکر پاک و مطهرش یازده سال در آبهای خروشان اروند بماند و روح پاکش همیشه حاضر وناظر برگذر ایام ما باشد..💫🌸 🌸رضا اولین فرزند و تک پسر خانواده و بسیار خوش برخورد وخوشرو بود..🌸 🌾 در جبهه دوستانش بخاطر خوبی و پاکیش او را "رضا پاکی" صدا میکردند.. نامش داریوش بود اما در جبهه در شب میلاد امام رضا(ع) تصمیم میگیرد که نامش را "رضا" بگذارد.. رضا فرمانده دسته غواصی شد و تمام تلاشش خدمت و رسیدن به معبودش بود. وبعد از یازده سال عاشقی به میهن بازگشت ودر قطعه شهدا آرام گرفت..🌸 🌸روحش شاد و یادش گرامی🌸 ⊰❀⊱ ۴ ⊰❀⊱ …❀ @Karbala_1365🌹 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
دمی از یک 🕊🌱 🍃🌸 🍃 🌾 🌾 سن و سال زیادی نداشت شاید ۱۹_۲۰ سال، اما قدبلند و چهارشونه و خوشتیپ بود. بیشتر با می‌گشت خیلی باهم رفیق شده بودن , مثل برادر شده بودن. گاهی هردو موهاشون رو از ته می زدن... ✨ شب آخر حال عجیبی داشت، توی پوست خودش نمی‌گنجید و ذکر میگفت. گاهیم میرفت تو لاک خودش...زدم رو شونش و گفتم کجایی رفیق؟ خبریه؟؟ سرش رو بلند کردو گفت:مگه خبرنداری؟ گفتم از چی؟ گفت بذار صبح بشه بهت میگم.... ساعت ۱۰ونیم شب بود که زدیم به آب...💧 با اون همه سروصدای توپ و گلوله ها و دوشکایی که یک بند فریاد میکشید منطقه رو گذاشته بود روی سرش. باهمه این سروصداها اما یه سکوت عجیبی کل فضارو گرفته بود که دل آدم آروم میشد و گاهیم شور میزد... نمیدونم تو این هیروویر چرا دلم گرفته بود!! یه لحظه نگاهم افتاد به ، مثل قرص ماه شده بود ، مثل بااون قد بلندش که چقدر لباس غواصی بهش میومد، مثل سیدمهدی که چهره زیباش زیباتر شده بود، مثل مسعود که چه آرامش عجیبی داشت، مثل و مثل خیلی از بچه های دیگه که وسط آب مثل قرص مهتاب می درخشیدن... تو فکر محمد بودم که گفت صبح بشه بهت میگم... تو این فکر بودم که یهو همه چیز ریخت بهم... سکوت بچه ها شکست و هواپیماها از آسمون منور مینداختن. دوشکا هم هرلحظه وحشی تر میشد و دامن میزد به موج های اروند... انگار میدان امتحان انواع سلاحهای عراق بود... هم همه بی پناه و تنهاسنگرشون آب بود...💧 باهزار سختی رسیدیم لب ساحل دشمن.. درگیری شدیدتر شد.. بچه هارو دیدم که خیلیهاشون زخمی شده بودن. زمان خیلی بد میگذشت.. رو دیدم که روی خیلی زیبا خوابیده بود. امیر کنار خورشیدیها به معبود خود لبیک گفته بود. حاج‌کریم و جامه‌بزرگ زخمی شده بودن و افتاده بودن. آنطرف تر رو دیدم که روی خوابیده بود که معبر باز بشه مثل ... ، طلبه با اخلاصی که از سرورویش میبارید، او هم شهید شده بود مثل و و بقیه رفقایم.. چند متر آنطرف تر هم رو دیدم که کرکسهای بعثی عراق خفه اش کرده بودن و دور پیکرش میرقصیدن...🌹 مجید رو ندیدم هرچی چشم انداختم. داشت صبح میشد، خواستم بگم مرد حسابی آخه الان وقت خبرگفتن بود!؟ حالا اصلا کجاهستی؟؟ نکنه توام؟! و لب گزیدم.... صبح شد و باز خبری از محمد نشد.... خیلیها شهیدشدن و چندنفریم با حاجی برگشتن عقب و بقیه هم زخمی اسیرشدیم... چهارسال بعد که از اسارت آزادشدیم شنیدم همون صبح توی توی عملیات محمد هم شهید شده..تازه فهمیدم خبری که گفت صبح بشه میگم این بود...سرم رو انداختم پایین ،چقدر شرمنده شدم.💔 ❣هنوز بعداز ۳۲ سال منتظرم که از اروند برگرده تا بهش بگم شرمنده که نفهمیدم خبری که خواستی بگی شهادتت بود و چرا اون لحظه دیگه ندیدمت... راستی محمدجان! خیلی دلتنگت هستم رفیق الان کجای اروند آرام گرفتی؟؟ اصلا هواست به پدرومادر پیرت هست؟؟ هنوز منتظرتن ها..... 🍂❣ تقدیم به شهادت:عملیات الرصاص💧🌾 🌾🕊   ⊰❀⊱ 👣 …❀ @Karbala_1365🌾 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄