『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
#شهیدحسن_صفایی. #شهیدمجیداکبری. #شهیدحیدرکاظمی. #شهیداحمدرضااحدی. #شهیدداریوش(رضا) #ساکی🕊🌹
❤️پیش تر از اینها
« #دانشگاه » با عطر قدم های نجیبشان به قطعه ای از بهشت شبیه بود . مثل ما پشت همین میز و نیمکت ها می نشستند، با این تفاوت که «جنگ دیده » بودند نه «جنگ شنیده » ! لحظه ای در تردید نماندند، به لقب شامخ #دکتر دل، خوش نداشتند، گویی تحصیلات عالی و درک و موقعیت نتوانسته بود روحشان را به بند کشد و دست و دلشان را از ادای تکلیف باز دارد . . .
تا کنون لحظه ای دل به دست نوشته های #شهیداحمدرضااحدی سپرده اید؟ او را چقدر می شناسید؟ « #داریوش_ساکی » که بود؟ « #حیدرکاظمی » چگونه رفت؟
💫هر سه، دوست و همشهری بودند . از بچه های خوب و با صفای #ملایر! در یک سال با هم وارد دانشگاه شدند . شهید احدی و ساکی پزشکی می خواندند . حیدر دانشجوی رشته فلسفه بود . هر سه در ده #درکه - روستایی در شمال #تهران و در حاشیه #دانشگاه_شهیدبهشتی - با هم در یک اتاق زندگی می کردند . احمد رضا در سال 1364 رتبه اول کنکور را به دست آورد . اما هرگز از جبهه دل نکند . او خمیر مایه خاطرات جبهه بود و دستی در ادبیات زلال جنگ داشت . « #حرمان_هور» اشک های قلم شمع گونه اوست.
🌺نوشته:
#عبدالحمیدرحمانیان
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
❣رضا به رضای خدابود به دل هماره صفا بود.... دلش ضریح محبت لبش هماره دعا بود.... 🌺ارسالی ازدوست شهید
🍃صدای یکی از فرمانده هان گردان #غواصها , از بیرون می آمد. بچه ها دورش را گرفته و سوال پیچش می کردند. میگفت:
#غواصها گیر افتاده و مانده اند و بعید است که زنده برگردند.
یکی از آن میان پرسید:
#رضاساکی چی؟
فرمانده گفت:
شهیدشد...🌹💔
یکی دیگر گفت:
اون تک پسر بود . قرار بود بقیه هواشو داشته باشن!
فرمانده گفت:
کدام بقیه؟ بچه ها همه گرفتارشدن.💔
عدد مقدس گردان #غواصها را به یاد آوردی و تعریف های داریوش را. شکستی اما نه با فریاد , در سکوت , یاد خوابت افتادی که یک روز صبح در خانه #درکه از خواب بیدارشدی , قبل از آنکه دست و رویت را بشویی , با حیرت و بدون مقدمه از #داریوش پرسیدی:
داریوش ! تو چندبار بیشتر از من رفتی جبهه؟
او که تا آن زمان #جبهه نرفته بود با تعجب نگاهت کرد و گفت:
من اصلا جبهه نرفتم...
گفتی:پس چرا من خواب دیدم به من میگی #احمدرضا ! اگه یه بار دیگه بری جبهه تازه به اندازه من رفتی !
می دانستی نرفته اما پرسیدی که ببینی تعبیر خوابت چیست.
حالا داریوشی که #رضا شده بود , از تو پیشی گرفته و #پیکرش در میان خورشیدی ها و گِل و لای ساحل ام الرصاص #جامانده بود...😭💔
در میان افکارت غوطه میخوردی که ناگهان خبر مجروحیت فرمانده گردان و معاونش هوشیارت کرد..... گروه گروه وسایلشان را جمع کردند و رفتند تا تسویه بگیرند.
#مجیداکبری و #حافظ_نیاوند هم طوماری تهیه کردند تا مقاومت رزمندگان را به امام اعلامم کنند و آن را به جماران بفرستند. تو هم به سراغ آنان رفتی , در طومار نوشته بود:
ما تا پای جان ایستاده ایم و برای شهادت آمده ایم.
مثل باقی بچه ها آن را با خون خودت امضا کردی و گفتی برای عملیات بعدی خبرت کنند.
به دانشگاه برگشتی. همه سرگرم امتحانات بودند. هیچ کس حتی سراغ داریوش را هم نگرفت و تو بیشتر رنجیدی.
در کلاس فیزیولوژی اجازه گرفتی تا مقاله ای بخوانی و رفتی و روبه روی دانشجویان ایستادی , صدایت را صاف کردی اما نمی توانستی بغض و خشم فروخورده ات را پنهان کنی و خواندی:
" چه کسی میداند جنگ چیست؟ چه کسی می داند فرود یک خمپاره قلب چندنفر را می دَرَد؟ کیست که بداند جنگ یعنی سوختن , ویران شدن , یعنی ستم , یعنی خونین شدن خرمشهر , یعنی سرخ شدن جامه ای و سیاه شدن جامه ای دیگر , یعنی اضطراب که کودکم کجاست؟ جوانم چه شد؟....
به کدام گوشه تهران نشسته ای ؟ کدام دختر و پسر دانشجویی می داند هویره کجاست؟ کدام مسئله را حل میکنی؟ برای کدام امتحان درس میخوانی؟ کیف و کلاسورت را از چه پر میکنی؟ ازخیال؟ از کتاب؟ از لقب شامخ دکتر؟ یا از آدامسی که مادرت تر روز صبح در کیفت می گذارد؟ کدام اضطراب جانت را می خلد؟.... دلت را به چه بسته ای؟ به مدرک؟ به ماشین؟....(ادامه مقاله در #کتاب_حرمان_هور, دست نوشته های #شهیداحمدرضااحدی)
تو میخواندی. محکم و قاطع و با تمام اعتقادی که تورا به این باورها رسانده بود , اما خیلی ها خوششان نیامد.
تا آخر مقاله را خواندی و از کلاس بیرون زدی. اتمام حجت کرده بودی , شاید از طرف #داریوش هم....💔🌹
پایان...
📝(۳)
❤️پیش تر از اینها
« #دانشگاه » با عطر قدم های نجیبشان به قطعه ای از بهشت شبیه بود . مثل ما پشت همین میز و نیمکت ها می نشستند، با این تفاوت که «جنگ دیده » بودند نه «جنگ شنیده » ! لحظه ای در تردید نماندند، به لقب شامخ #دکتر دل، خوش نداشتند، گویی تحصیلات عالی و درک و موقعیت نتوانسته بود روحشان را به بند کشد و دست و دلشان را از ادای تکلیف باز دارد . . .
تا کنون لحظه ای دل به دست نوشته های #شهیداحمدرضااحدی سپرده اید؟ او را چقدر می شناسید؟ « #داریوش_ساکی » که بود؟ « #حیدرکاظمی » چگونه رفت؟
💫هر سه، دوست و همشهری بودند . از بچه های خوب و با صفای #ملایر! در یک سال با هم وارد دانشگاه شدند . شهید احدی و ساکی پزشکی می خواندند . حیدر دانشجوی رشته فلسفه بود . هر سه در ده #درکه - روستایی در شمال #تهران و در حاشیه #دانشگاه_شهیدبهشتی - با هم در یک اتاق زندگی می کردند . احمد رضا در سال 1364 رتبه اول کنکور را به دست آورد . اما هرگز از جبهه دل نکند . او خمیر مایه خاطرات جبهه بود و دستی در ادبیات زلال جنگ داشت . « #حرمان_هور» اشک های قلم شمع گونه اوست.
🌺نوشته:
#عبدالحمیدرحمانیان
🌾🕊
#تنهــاکانالشهـدایکربلای٤👇
…❀
@Karbala_1365🌹
●➼┅═❧═┅┅───┄