『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
#شهیدحسن_صفایی. #شهیدمجیداکبری. #شهیدحیدرکاظمی. #شهیداحمدرضااحدی. #شهیدداریوش(رضا) #ساکی🕊🌹
❤️پیش تر از اینها
« #دانشگاه » با عطر قدم های نجیبشان به قطعه ای از بهشت شبیه بود . مثل ما پشت همین میز و نیمکت ها می نشستند، با این تفاوت که «جنگ دیده » بودند نه «جنگ شنیده » ! لحظه ای در تردید نماندند، به لقب شامخ #دکتر دل، خوش نداشتند، گویی تحصیلات عالی و درک و موقعیت نتوانسته بود روحشان را به بند کشد و دست و دلشان را از ادای تکلیف باز دارد . . .
تا کنون لحظه ای دل به دست نوشته های #شهیداحمدرضااحدی سپرده اید؟ او را چقدر می شناسید؟ « #داریوش_ساکی » که بود؟ « #حیدرکاظمی » چگونه رفت؟
💫هر سه، دوست و همشهری بودند . از بچه های خوب و با صفای #ملایر! در یک سال با هم وارد دانشگاه شدند . شهید احدی و ساکی پزشکی می خواندند . حیدر دانشجوی رشته فلسفه بود . هر سه در ده #درکه - روستایی در شمال #تهران و در حاشیه #دانشگاه_شهیدبهشتی - با هم در یک اتاق زندگی می کردند . احمد رضا در سال 1364 رتبه اول کنکور را به دست آورد . اما هرگز از جبهه دل نکند . او خمیر مایه خاطرات جبهه بود و دستی در ادبیات زلال جنگ داشت . « #حرمان_هور» اشک های قلم شمع گونه اوست.
🌺نوشته:
#عبدالحمیدرحمانیان
🍀✏️📋🌺📖🖋🌸📝🌷
سلسه مقاله های #حرمان_هور
شماره ۹۰ : یا هو (آخرین دست نوشته #شهیداحمدرضااحدی)
تاریخ : اسفند ۱۳۶۵
سن : ۲۰ سال و ۴ ماه
🍀✏️📋🌺📖🖋🌸📝🌷
[شوق تمنّا کمال انقطاع]
دیگر نمی خواهم زنده بمانم.
من محتاجِ نیست شدنم.
من محتاج توام.
خدایا،
بگو ببارد باران؛ که کویر شوره زار قلبم سال هاست که سترون مانده است.
من دیگر طاقت دوری از باران را ندارم.
خدایا،
دیگر طاقت ماندن ندارم.
بگذار این خشک زار وجودم، این مرده قلب من دیگر نباشد.
بگذار این دیدگان دیگر نبیند، بس است هر چه دیده اند.
بگذار این گوشهای صم دیگر نشنوند، بس است هر چه شنیده اند.
بگذار این دست و پاها دیگر حرکت نکنند، بس است هر چه جنبیده اند.
خدایا،
دوست دارم، تنهای تنها بیایم، دور از هر کثرتی.
دوست دارم، گمنام گمنام بیایم، دور از هر هویتی.
خدایا،
اگر بگویی: «لیاقت نداری»، خواهم گفت: «لیاقت کدام یک از الطاف تو را داشته ام؟!»
خدایا،
دوست دارم سوختن را، فنا شدن، از همه جا جاری شدن، به سوی کمال انقطاع روان شدن...
🍀✏️📋🌺📖🖋🌸📝🌷
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🔴 رتبه اول کنکور تجربی... میشناسیش؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 😎
⭕️ مادرش می گوید: یکی از دوستان احمدرضا با منزل همسایه مان تماس گرفت، احمدرضا رفت و بعد از چند دقیقه برگشت...
⭕️ پرسیدم احمدرضا که بود؟! گفت: یکی از دوستانم بود. پرسیدم: چکار داشت؟!
گفت: هیچی، خبر قبول شدنم را در #دانشگاه داد!
⭕️ گفتم: چی؟؟ گفت: می گوید رتبه اول کنکور راکسب کرده ای!!
من و پدرش با ذوق زدگی گفتیم : رتبه اول؟؟ پس چراخوشحال نیستی؟؟!!
⭕️ احمدرضا گفت: اتفاق خاصی نیفتاده است که بخواهم خوشحال شوم!
در همان حال آستین ها را بالا زد وضو گرفت و رفت مسجد !!!....
⭕️ یادم هست با اینکه دانشگاه قبول شده بود، همراه عمو بزرگش می رفت بنّایی، می گفتم احمدرضا تو الان پزشکی قبول شده ای، چه احتیاجی هست که به بنّایی بروی؟!
می گفت : می خواهم ببینم کارگرها چقدر زحمت می کشند!
می خواهم سختی کارشان را لمس کنم!...
#قهرمان_من
#حرمان_هور
#شهید_احمدرضا_احدی ( رتبه 1 کنکور تجربی سال 64)
پ.ن:
کتاب حرمان هور دست نوشته های این نابغه ی عاقله!! 😍
چرا میگم نابغه ی «عاقل»؟! 🤔
چون بعضی نابغه ها عقلو نبوسیده میذارن کنار... 😐
بعضی هاشونم کوچیک میشن!! اندازه ی یه رتبه یک... 😑
🌺 #شهیداحمدرضااحدی
@Karbala_1365
❤️پیش تر از اینها
« #دانشگاه » با عطر قدم های نجیبشان به قطعه ای از بهشت شبیه بود . مثل ما پشت همین میز و نیمکت ها می نشستند، با این تفاوت که «جنگ دیده » بودند نه «جنگ شنیده » ! لحظه ای در تردید نماندند، به لقب شامخ #دکتر دل، خوش نداشتند، گویی تحصیلات عالی و درک و موقعیت نتوانسته بود روحشان را به بند کشد و دست و دلشان را از ادای تکلیف باز دارد . . .
تا کنون لحظه ای دل به دست نوشته های #شهیداحمدرضااحدی سپرده اید؟ او را چقدر می شناسید؟ « #داریوش_ساکی » که بود؟ « #حیدرکاظمی » چگونه رفت؟
💫هر سه، دوست و همشهری بودند . از بچه های خوب و با صفای #ملایر! در یک سال با هم وارد دانشگاه شدند . شهید احدی و ساکی پزشکی می خواندند . حیدر دانشجوی رشته فلسفه بود . هر سه در ده #درکه - روستایی در شمال #تهران و در حاشیه #دانشگاه_شهیدبهشتی - با هم در یک اتاق زندگی می کردند . احمد رضا در سال 1364 رتبه اول کنکور را به دست آورد . اما هرگز از جبهه دل نکند . او خمیر مایه خاطرات جبهه بود و دستی در ادبیات زلال جنگ داشت . « #حرمان_هور» اشک های قلم شمع گونه اوست.
🌺نوشته:
#عبدالحمیدرحمانیان
🌾🕊
#تنهــاکانالشهـدایکربلای٤👇
…❀
@Karbala_1365🌹
●➼┅═❧═┅┅───┄