🍃🌱
#استغفاریعنے📿
«خدایا من نتوانستم از زندگےام خوب لذتـــ ببرم، حالم بد استــــ ، اخلاقم بد شده، عاشق نشدم و در خودپرستے ماندهام، روحمکثیف شده و دیگـر از چیزے لذتـــ نمےبرم، درستم کن تـا باقےمانده زندگےام را لذت ببرم»
#استاد_پناهیان
.
#تلنگر
ای خواهرم، قبل از هرچیز، #استعمار از سیاهی #چادر تو میترسد؛ تا سرخی #خون من...
#شهیدمحمدحسن_جعفرزاده💫
•
#خدا
گفتم
وضاقَتالاِرض
هواےزمیننفسگیرشده
گفتۍ↓
لاتَخَفولاتَحزَناِنّامُنجوکِ
#نترس
نگروننباش
نجاتتمیدیم
مندلخوشبہوعدههاےتوام
#خدایمن
@Karbala_1365
👆صحنه عجیب از طلوع خورشید امروز در آسمان همدان!
😊 @de_bekhand ☺️
9.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
انگشتری که دست حاج قاسم در زمان شهادت از زبان خودش
#انتقام_سخت
دلتنگی های ما و تو
#حاج_قاسم_سلیمانی😭
@Karbala_1365
سألني:ما هي أمنيتك؟
فظللتُ أفكر كيف يسأل المرءُ سؤالاً هو إجابته؟
پرسید که آرزوت چیه؟
با خودم فکر کردم چجور میشه یه آدم سوالی بپرسه که جواب سؤال خودش باشه؟!
#بماندبقیه_اش…
@Karbala_1365
یا رب! تو مرا به نفْسِ طنّاز مده
با هرچه به جز توست، مرا ساز مده
من درتو گریزان شدم از فتنهی خویش
من آنِ توام ؛ مرا به من باز مده...
#مولانایجان
#حدیث_دل ❄️
هدایت شده از 『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
,
❤️ #مثل_علی_مثل_فاطمه…
🍃
خاطرات و زندگینامه #سردارشهیدعلی_شفیعی
مسئول محورهای عملیاتی لشکر۴۱ ثارالله کرمان
🌺بازآفرینی:
#محمدرضامحمدی_پاشاک
@Karbala_1365
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
#صفحه۳۶ 🍃🌸 🌱این اولین دیدارم با علی بود. در پاییز سال ۶۲ . ما رفتیم جنوب و او ماند. لشکر #ثارالله
#صفحه۳۷
🍃🌸
💕 #مثل_علی_مثل_فاطمه…
🌷 این داستان:
#غصه_دل_علی
🌺راوی:
#احمد_نخعی
(همرزم شهید)
💠 #قسمت_دوم
🍂❣
🌷در گرما گرم آموزش وتمرین، #علی هم وارد میدان شد. تجربه های او در پشت جبهه آنقدر بود که به آسانی بتواند سوارکار شود. علی برای اولین بار بود که در عملیات شرکت میکرد. دست کم من نشنیده بودم که در عملیات بزرگی شرکت کرده باشد.
علی جوان خود ساخته ای بود. کار کرده و رنج برده بود. خیلی از امکانات مارا نداشت اما خدا دل بخشنده ای به او داده بود و طبعی بلند. سرگرسنه روی زمین گذاشته بود ولی دست نیاز به طرف کسی دراز نکرده بود. در آن شرایط سخت بفکر همسایه های بی بضاعت بود. تعریف میکردنذ پدر علی یک ماشین اصلاح داشت. بعداز فوت او، علی ماشین را به همسایه اش داد، چون چندتا پسرداشت و باید به سلمانی می رفتند. خدا چنین دلی به او داده بود. یقین دارم که اگر دستش می رسید بیشتر کمک میکرد کما اینکه بعدها این کار را کرد.
علی ظاهری آرام و شاد و درونی پرآشوب داشت. وقتی به کارهایش نگاه میکردی می دیدی طوفانی در درونش برپاست که هرگز آرام نمیگیرد. شاید به همین دلیل بود که او را بیکار نمی دیدم. چه در روزهای آرام جبهه و چه در وقت عملیات. در طرح و عملیات پیک فرمانده بود. برای شناسایی می رفت، سلاح برمیداشت و می جنگید. کار مهندسی بلد بود. موقعیت جغرافیایی نظامی را می شناخت. بعدها معروف شد به آچارفرانسه.
طرح سنگرسازی او در هور جان چندین رزمنده را نجات داده بود.
در مرحله تثبیت عملیات #بدر ، عده ای در #هور ماندند. از جمله حمیدشفیعی و علی.
#هور سرزمین عجیبی است. گاهی آنقدر زیباست که روح خسته آدم را آرام میکند و گاهی آنقدر زشت است که شجاع ترین آدم را به وحشت می اندازد. آب سبز آن آدم را در #رویا فرو می برد پ باتلاق آن در کابوس. هور هرگز قابل اعتماد نخواهد شد.
بچه ها در این سرزمین جادویی دو عملیات بزرگ انجام دادند: #خیبر و #بدر.🌷
پس از بدر عده ای در آنجا ماندند. سنگر انفرادی داشتند، ولی روی تلّی از نی و آب وگِل. بچه هایی که اینجا خدمت میکردند مدام در خطر بودند. عراقیها از دکلهای سر به فلک کشیده آنها را زیر نظر داشتند و گرا می دادند. اگر هواپیما حمله نمیکرد، خمپاره که می آمد.
👇👇👇