هدایت شده از 『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
باماهمراه باشید با👇
زندگی نامه شهید بی سر #محسن_حججی 🌹
🍃
🌸🍃🍂
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🔥 #قسمت۲۲🔥 💢اسارت و شهادت شهید بی سر😭 📛ادامه قسمت قبل …دست هایش را از پشت، با #بند_پوتین هایش بستند
📛 #قسمت۲۳
😔بعد از شهادت❣
تا مدتها #پیکرش توی دست داعشی ها بود. تا اینکه قرار شد #حزب_الله لبنان و داعش، تبادلی با هم انجام بدهند.
بنا شد حزبالله تعدادی از اسرای #داعش را آزاد کند و داعش هم پیکر محسن و دو شهید حزب الله را تحویل بدهد و یکی از اسرای حزب الله را هم آزاد کند.
به من گفتند: "میتوانی بروی در مقر داعش و پیکر محسن را #شناسایی کنی?"
می دانستم میروم در دل خطر و امکان دارد داعشیها #اسیرم کنند و بلایی سرم بیاورند.
اما آن موقع، محسن برایم از همه چیز و حتی از جانم مهمتر بود.😢💙
قبول کردم. خودم و یکی از بچه های سوری به نام حاج سعید از مقر حزب الله لبنان حرکت کردیم و رفتیم طرف #مقرداعش.
※※※※
توی دل دشمن بودیم. یک داعشی که دشداشه سفید و بلند پوشیده بود و صورتش را با چفیه قرمز پوشانده بود، با اسلحه اش ما را می پایید.
پیکری #متلاشی شده و تکه تکه شده را نشانمان داد و گفت: "این همان جسدی است که دنبالش هستید!"
میخکوب شدم از درون #آتش گرفتم. مثل مجسمه ها خشک شدم. رو کردم به حاج سعید و گفتم: "من چه جوری این بدن را شناسایی کنم?! این بدن #اربا_اربا شده. این بدن قطعه قطعه شده!"😭
بی اختیار رفتم طرف داعشی. عقب رفت و اسلحه اش را #مسلح کرد و کشید طرفم.
داد زدم: "پست فطرتا. مگه شما مسلمون نیستید?! مگه دین ندارید?! پس کو سر این جنازه?! کو دست هاش?!"
حاج سعید حرفهایم را تند تند برای آن #داعشی ترجمه میکرد.☹️
داعشی برای آنکه خودش را تبرئه کند می گفت: "این کار ما نبوده.کار داعش عراق بوده."
دوباره فریاد زدم: "کجای #شریعت_محمد آمده که اسیر تان را اینجور قطعه قطعه کنید!?"
داعشی به زبان آمد. گفت: "تقصیر خودش بود. از بس حرص مون رو درآورد. نه اطلاعاتی بهمون داد، نه گفت اشتباه کردهام،و نه حتی کوچکترین التماسی بهمون کرد که از خونش بگذریم. فقط لبخند می زد!"
هر چه می کردم، پیکر قابل شناسایی نبود.به داعشی گفتیم: "ما باید این پیکر را با خودمون ببریم برای شناسایی دقیق تر."
اجازه نداد. با صدای کلفت و خش دارش گفت: "فقط همینجا."
نمی دانستم چه بکنم. شاید آن جنازه، جنازه محسن نبود و داعش می خواست #فریب مان بدهد.😥
توی دلم #متوسل شدن به #حضرت_زهرا علیها السلام.
گفتم: "بی بی جان. خودتون کمک مون کنید. خودتون دستمون رو بگیرید.خودتون یه راه چاره بهمون نشون بدید."😭
یکهو چشمم افتاد به....
💝یاعلی💝
@Karbala_1365
گیر افتاده در گودال و
دستگیر شمر بودی،
افتادهام در گودال گناه
دستگیرم باش :)🖤
#ظلمت_نفسی💔
با بغض میگفت:
"حرم آقا که نباید بدون زائر بمونه"
"حرم آقا که نباید بدون زائر بمونه"
"حرم آقا که نباید بدون زائر بمونه"
💔
#کربلا
شب بخیر ای حرمت شرح پریشانی من....💔🍂
#اندکـــی_تفڪــــــر💭
ميگویند سہ نوع حق بر گردڹ ماست...
⚜حق الله
⚜حق النفس
⚜حق الناس
💥و اما واے بر سومي...
♨️در نماز و روزه و واجبات لَنگ زدیم گفتیم خدا از حق خودش ميگذرد...
⭕️چہ توجیہ زیبایي!!⭕️
♨️بر خودماڹ ستم ڪردیم و گناه ڪردیم🔥 و حق نفس را ندانستیم...
⭕️فقط نالہ سر دادیم⭕️
👈"ظلمتُ نَفسي..."
⁉️ميداني چہ شنیده ام؟!
⁉️طاقتش را دارے؟
🎧شنیده ام ڪہ اگر ڪسي باعث شود #ظہور بہ تأخیر بیفتد
"حق الناس" است...
آڹ شخص باعث شده ڪہ ایڹ همہ مسلماڹ امام خود را نبینند...
چہ بسا اگر امام خود را #ميدیدند بہ تعالی ميرسیدند...
👈بہ قوڸ شہید_چمراڹ👉
🌾خدیا مرا بخاطر گناهاني ڪہ در روز با هزاراڹ قدرت عقڸ توجیہشان ميڪنم ببخش...
@karbala_1365
#شهید_سید_احمد_پلارک
از دیگران شنیده بودم که میگفتن مزار#شهیدپلارک بوی عطر گلاب میده و همیشه نمناکه ...
امروز وقتی قدمهامو تند برمیداشتم و حسوحاله عجیبی داشتم که زودتر به مزار شهید برسم بوی عطرش رو حس میکردم ....
و وقتی به مزار رسیدم بوی عطر گلاب مستم کرد
جای همگی خاالی🌷
هدایت شده از 『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🌺حضرت صاحب الزمان(عج):
به شیعیان ودوستان مابگوئیدکه خدارابحق عمه ام #زینب(س)قسم دهندکه #فرج مرانزدیک گرداند💔
🌸دعای فرج هدیه بشهدا
بخصوص شهدای عملیات #کربلای۴
🌹🌾
@Karbala_1365
در روایات می گشٺ
دنبال ←علائم ظهـــــــور...⁉️
←گفتمش
نگرد!
←علامٺ همین جاسٺ!
با تعجـب نگاهـــــــــم ڪرد
ڪہ گفتم:
علامٺ ماییــم❗️
عوض شدیـــم
می آیـــ❣ـد...
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج💙
@Karbala_1365
آنان که زمستان را از پشت پنجره دیده اند و گرسنگی را هم فقط در کتابها خواندند.
نخواهند توانست که #نمایندگان شایسته ای برای دفاع از حقوق مردم باشند.
شهید_بهشتی (ره)
@Karbala_1365
اطراف جاده ای که ازش میرفتیم علفای بلندی بود🌾 باخارهایی که حالت توپ مانندداشت
موقع برگشت همینطورکه راه میرفتم باپوتین به توپای خار لگدمیزدمُ کنده میشدُ به آسمون مےرفت😁
چندبار این کارُمےکردمُ کیف می کردم.
سید ابراهیم منو کنارکشیدُ گفت: ابوعلی جان نکن عزیزدلم.
گفتم: چراسید؟ نمیدونی چه کیفی داره!☺️
گفت : بلاخره ایناهم موجود زنده ان و این کارا #شهادتتُ عقب میندازه☝️
من مات موندم که فکرسید تاکجاها میره...
#شهیدان_مدافع_حرم
(دو رفیق صمیمی)🌹🌹
مصطفی صدرزاده
مرتضی عطایی