#حدیث_امروز
💢 در روز طبیعت به #طبیعت رحم کنیم
✅پیامبر اسلام(ص):
#نخل را نسوزانید و آن را در آب غرق نكنید. درخت بارور را قطع نكنید و زراعت را به #آتش نكشید؛ زیرا شما نمیدانید، شاید در آینده به آن #نیازمند شوید.🌿
✅ یک #آیه #قرآن --- یک #تلنگر
🔴 خودتان #مقايـســــه كنيــــــــــد!!
🔴 کـــــــدام بـهتـر اســـتــ...
💠 أَفَمَنْ أَسَّسَ بُنْيَانَهُ عَلَىٰ تَقْوَىٰ مِنَ اللَّهِ وَرِضْوَانٍ خَيْرٌ أَمْ مَنْ أَسَّسَ بُنْيَانَهُ عَلَىٰ شَفَا جُرُفٍ هَارٍ فَانْهَارَ بِهِ فِي نَارِ جَهَنَّمَ ۗ وَاللَّهُ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ.
🔶 آيا كسى كه پايه #اعمال خود را بر روى #تقوای #الهى و #خشنودى #خدا بنا كرده، بهتر است،
يا كسى كه پايه كارهايش را بر لب پرتگاهى قرار داده كه ناگهان در #آتش #دوزخ فرو مى ريزد؟
و #خداوند هرگز #ستمكاران را #هدايت نخواهد فرمود
📚: #سوره توبه، آيه 109
@karbala_1365
🚨تصویری از #شهید ابوجعفر العلیاوی که در حال کمک به مردم برای فرار از دست #داعش است!
🔹او در آخرین توییتی که برای اغتشاشات #عراق منتشر کرده نوسته است؛
"امروز #آمریکا و #سعودی آمدهاند تا مارا به دست خودمان به #آتش بکشند"
🔹این پست ۳روز پیش شهید ابوجعفر العلیاوی نفر دوم عصائب اهل الحق است. فتنه را بدرستی شناخت و دیشب به دست فتنه گران شهید شد.
🔹تلخیش اینجاست که روزگاری در آمرلی، حضر، الگرمه، تکریت جنگید و امروز در شهر خودش به دست فتنه گران شهید شد.
🔹این فتنه اگرسعودی_اسرائیلی_امریکایی نیست پس چیه!؟
چرا فقط فرماندهان مقاومت مورد سوء قصد قرار میگیرند؟
این فتنه چیزی نیست جز انتقام از مقاومت عراق در مقابل داعش
سرنوشت ملتی که حول محور ولایت متحد نباشند همینه، برای برادران و رزمندگان جبهه مقاومت عراق دعا کنید
#دعا کنید ملت عراق از این فتنه سربلند بیرون بیاد.
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
✅ @karbala_1365
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🔥 #قسمت۲۲🔥 💢اسارت و شهادت شهید بی سر😭 📛ادامه قسمت قبل …دست هایش را از پشت، با #بند_پوتین هایش بستند
📛 #قسمت۲۳
😔بعد از شهادت❣
تا مدتها #پیکرش توی دست داعشی ها بود. تا اینکه قرار شد #حزب_الله لبنان و داعش، تبادلی با هم انجام بدهند.
بنا شد حزبالله تعدادی از اسرای #داعش را آزاد کند و داعش هم پیکر محسن و دو شهید حزب الله را تحویل بدهد و یکی از اسرای حزب الله را هم آزاد کند.
به من گفتند: "میتوانی بروی در مقر داعش و پیکر محسن را #شناسایی کنی?"
می دانستم میروم در دل خطر و امکان دارد داعشیها #اسیرم کنند و بلایی سرم بیاورند.
اما آن موقع، محسن برایم از همه چیز و حتی از جانم مهمتر بود.😢💙
قبول کردم. خودم و یکی از بچه های سوری به نام حاج سعید از مقر حزب الله لبنان حرکت کردیم و رفتیم طرف #مقرداعش.
※※※※
توی دل دشمن بودیم. یک داعشی که دشداشه سفید و بلند پوشیده بود و صورتش را با چفیه قرمز پوشانده بود، با اسلحه اش ما را می پایید.
پیکری #متلاشی شده و تکه تکه شده را نشانمان داد و گفت: "این همان جسدی است که دنبالش هستید!"
میخکوب شدم از درون #آتش گرفتم. مثل مجسمه ها خشک شدم. رو کردم به حاج سعید و گفتم: "من چه جوری این بدن را شناسایی کنم?! این بدن #اربا_اربا شده. این بدن قطعه قطعه شده!"😭
بی اختیار رفتم طرف داعشی. عقب رفت و اسلحه اش را #مسلح کرد و کشید طرفم.
داد زدم: "پست فطرتا. مگه شما مسلمون نیستید?! مگه دین ندارید?! پس کو سر این جنازه?! کو دست هاش?!"
حاج سعید حرفهایم را تند تند برای آن #داعشی ترجمه میکرد.☹️
داعشی برای آنکه خودش را تبرئه کند می گفت: "این کار ما نبوده.کار داعش عراق بوده."
دوباره فریاد زدم: "کجای #شریعت_محمد آمده که اسیر تان را اینجور قطعه قطعه کنید!?"
داعشی به زبان آمد. گفت: "تقصیر خودش بود. از بس حرص مون رو درآورد. نه اطلاعاتی بهمون داد، نه گفت اشتباه کردهام،و نه حتی کوچکترین التماسی بهمون کرد که از خونش بگذریم. فقط لبخند می زد!"
هر چه می کردم، پیکر قابل شناسایی نبود.به داعشی گفتیم: "ما باید این پیکر را با خودمون ببریم برای شناسایی دقیق تر."
اجازه نداد. با صدای کلفت و خش دارش گفت: "فقط همینجا."
نمی دانستم چه بکنم. شاید آن جنازه، جنازه محسن نبود و داعش می خواست #فریب مان بدهد.😥
توی دلم #متوسل شدن به #حضرت_زهرا علیها السلام.
گفتم: "بی بی جان. خودتون کمک مون کنید. خودتون دستمون رو بگیرید.خودتون یه راه چاره بهمون نشون بدید."😭
یکهو چشمم افتاد به....
💝یاعلی💝
@Karbala_1365
🔴 #حِفظِ #آرامــــِشبا #وُضو
✍پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم: إنّ الغضب من الشّيطان و إنّ الشّيطان خلق من النّار و إنّما تطفا النّار بالماء فإذا غضب أحدكم فليتوضّأ.
😡 #خشم از شيطان و# شيطان از آتش آفريده شده است و #آتش با #آب خاموش مى شود.
پس هرگاه يكى از شما به خشم آمد، #وضو بگيرد.
📚 نهج الفصاحه، ص ۲۸۶، ح ۶۶۰
@Karbala_1365
*پــدرشهیدے کــہ شـــاهد #شهــادت فرزندش بــود
😔😔
در #کربلای۴ کار گِره خورده بود ...
همــراه با ســردار اســدی از خط برمیگشتیــم
به خاڪریزی رسیدیم....
آنسوی هشـــت پریها و #سیــمخاردارها
یک تانک در معــرض دید دشمــن بود می دانستـــم
الان مـــورد هدف #دشمــن قرار میگیرند
اما نمیتوانستم کـــارےکنم ...
دشمن این تانک را زد
تانک و نیروهایش در #آتش میسوخت و گُر میگرفت😭
این صحنه را که دیدم،
گفتم: *#خــدا به داد #پدرشـان برسد ...*
به #عقــب برگشتــیم ...
خبر دادند که محمــدم #شهــید شده است🌹
😞😞
پرسوجو کــردم که کجابـــوده است و چگونه؟
*وقتــے گفتــند محمــد در همان #تانک بوده است باز دلم آتش گرفت.*
محمـدم میسـوخـت و من
نمیتوانستم کــاری بکنم. حتـے نتوانســتم وقتِ
جاندادن بالای ســـرش بــروم و بدرقهاش کنم... 😭😭
✍ راوی : پدر #شهـــید
➖➖➖➖➖➖➖➖
زبان به روضه چرا وا کنم؟
هـمین ڪافیست :
مباد شاهدِ جان دادنِ پسر، پدری ...
➖➖➖➖➖➖➖
#شهــیدمحمـد_خوشبــخت*
*شهــدای فــارس*
…❀
@Karbala_1365🌹
●➼┅═❧═┅┅───┄
❣🕊
#واقعیتهایکربلای۴
اینقسمت👇
#کربلایچهار_از_دید_دوربینمن...
#خاطرهشماره۱
راوی:
#طلبهجانبازحمیدمصطفیزادهخلخالی
🌾🕊
🌾دیدبان توپخانه #لشکر۳۱عاشورا بودم؛ برای آخرین هماهنگی با فرماندهی واحد در آخرین دقایق عصر روز سوم دی ماه ۱۳۶۵ سوار بر موتور واحد از مقر مخفیمان که موتورخانهی کوره ای آجرپزی در ساحل #اروند (ساحل روبروی جزیره امالرصاص) بود، به مقر فرماندهی توپخانه که اطاقی دوسقفه در ساختمان مخروبه ی بنگاه کیوان(همان ورودی جادهی اهواز به خرمشهر) بود؛ آمدم.
همین که وارد محوطه ی بنگاه شدم برادرجمالی که نماینده ی ما در تطبیق آتش قرارگاه توپخانه بود پرید ترک موتور و با اصرار از من خواست تا او را که از تویوتای قرارگاه جامانده بود به قرارگاهشان برسانم.
چون وقت زیادی از روشنایی روز نمانده و ما هم باید آماده ی عملیات شب می شدیم، معذرت خواستم ولی او با یادآوری اهمیت حضور خودش در آنجا مرا قانع کرد که او را به سه راه #شلمچه برسانم.
هنوز اول راه بودیم و چند ساعتی تا شروع عملیات که قرار بود ساعت ده و نیم شب شروع شود ، وقت باقی بود که یک مرتبه آسمان منطقه به وسیله منورهای خوشهای هواپیماهای دشمن روشن شد.
برادر جمالی آهی جانسوز کشید و گفت : #حمید وضع خرابه و دشمن از برنامه ما خبردار شده که به این شکل فیلر زده و بعد خیلی مخلصانه برای بچه های خط شکن از خدای بزرگ طلب یاری کرد.✨
بلافاصله بعداز رساندن ایشان راه کوره را در پیش گرفتم اما وقتی به جاده ی موازی با #اروند رسیدم نگرانی همه ی نیروها را به وضوح مشاهده کردم.
زیر نور #منورهایخوشهای تمامی تحرکات نفربرها و نیروهای پیاده مثل روز دیده می شد و ازدحام به حدی بود که مسیری را که قبلا در ۵دقیقه می پیمودیم پس از نیم ساعت معطلی مجبور شدم موتور را همانجا پشت خاکریز جاده پارک کرده و پیاده به کوره بروم.
ما کارهای #شناسایی را تمام کرده و با ثبت نقاط حساس خطوط دشمن و نیز مقر آتشبارهایش کاملا آماده بودیم و همه ی هماهنگی ها ی لازم را برای تحویل گرفتن اسکله و انتقال نیرو و تجهیزات لازم برای ادامه ی عملیاتی که به منظور فیصله دادن به جنگ و پیروزی نهایی طراحی شده بود. انجام داده بودیم .
متاسفانه به دلیل #لو_رفتن اصل و حتی ساعت عملیات، یک ساعتی شروع عملیات به تشخیص فرماندهان عقب افتاد.
اخباری که در بیسیم ها شنیده می شد بسیار گنگ و مبهم و نگران کننده بود .
همین که گروهان های پیش قراول #غواص وارد آب شده و حرکت خود را شروع کردند. به دلیل آمادگی دشمن (که ناشی ازخبری بود که به وسیله یک نفوذی صاحب نفوذ و دیگر ستون پنجمی ها؛ در اختیارش قرار گرفته و با حساسیت به موضوع، از کیف و کم عملیات برخوردار شده بود)، عراقی ها حدود ۲ میلی متر روی آب اروند را با سلاحی مخصوص که سازمان ناتو در اختیارشان گذاشته بود #گاز تزریق کرده بودند و به محض ورود بچه ها آن را #آتش زدند (رودخانه اروند به طول حدود ۱۱ کیلومتر تقریبا از مقابل پل نو. واقع بر نهر عرائض تا روبروی کارخانه ی پتروشیمی #بصره در #امالخصیب آتش گرفته بود).
اگر نیروها در داخل اروند می ماندند همه قتل عام می شدند لذا بر اساس پیش بینی قبلی(البته نه آتش گرفتن اروند بلکه احتمالات دیگر) تنها دستوری که صادر شد این بود که هر کس به هر ساحلی نزدیک است از آب خارج شود (چرا که ماندن در آب برابر بود با فاجعه ای به نام #قتلعام)
و بدین ترتیب عملیات سرنوشت ساز #کربلای۴ در همان نطفه خفه شد.💔🍂
🌾🕊
#تنهــاکانالشهـدایکربلای٤👇
@Karbala_1365
👇👇👇
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🌸🍃 خاطره ای از #عملیاتوالفجرمقدماتی. تقدیم به همه رهروان راه شهدای والامقام👇👇👇
🍃
#پروازبیپر
باتوکل به حضرت جانان ،
می کنم فارغ از تمام قیود ،
شرح بی بال و پر پریدن را ،
راز بی هر دو پا دویدن را !
آری، آری، درست می شنوید ،
گرچه باور نمودنش سخت است،
دیده ام من ولی به دیدهی سر،
دیدهام خود به کنج یک #معبر،
پای سرکردن و دویدن را ،
بی پر و بال پر کشیدن را .
می کنم شرح قصّهی #پرواز ،
قصّه نه ،یک حقیقت پرراز ،
قصّهای واقعی ز یک اعجاز،
اوج ایثار در کمال نیاز .
روزگاری که خاک میهنمان ،
بود پامال اسب اهرمنان ،
بودم آن روز یک #بسیجی من،
یک سیاهی لشکر ایمان .
لشکرم بود نامش #عاشورا ،
نام گردانم #حضرتقاسم ،
رستهام بود آرپی جی زن ،
جامهی #عشق داشتم بر تن .
مدتی بود منتظر بودیم ،
گوش بر زنگ و دست برشمشیر ،
می گذشتند روزها پی هم ،
همچنان ابرهای روی کویر ،
ماه #بهمن رسیده بود از ره ،
سال هم بود سال شصت و یکم ،
دههی فجر بود و فتح و ظفر ،
موسم انفجار نور هدا ،
موسم اقتدار حزبالله ،
موسم اقتدا به ثارالله .
روز فردای حمله ی #والفجر ،
در فراسوی رمل زار چمو ،
فکّه و خال و #تپّهیدوقلو ،
* باز #فکه و باز بغض گلو *
هدف آن سوی مرزخاکی بود ،
پاسگاهی به نام طاوسیه ،
هدفی کز چهار طرف آن را ،
مین و فوگاز مثل یک دایه ،
کرده بودند احاطه اش کامل .
به دلیلی که گفتنش سخت است
سعی الحاق ناتمام آمد ،
فتح کامل نگشت و ناقص ماند .
و مسخّر نشد تمام هدف .
لاجرم بهر دفع پاتک خصم ،
می گرفتیم سنگری باید ،
سنگری محکم و مناسب حال،
به موازات اقتضای نبرد .
بود موجود یک کانال آنجا ،
گر چه کم عمق و تنگ و آلوده ،
جان پناهی نبود غیر از آن ،
لاجرم داخلش شدیم همه مان
همزمان با زوال تاریکی ،
کرد #دشمن شروع پاتک را ،
حجم سنگین #آتش دشمن ،
شخم می زد حوالی ما را .
آنچنان بود شدت آتش ،
کز هوا رمل و ماسه می بارید ،
و...کانال رفته رفته پر می شد .
آتش هرلحظه بیشتر می شد ،
و ... توان دفاع ما کمتر ،
همزمان زیر آتشی سنگین ،
هیکل تانکها نمایان شد .
واقعا #جنگ مشت و سندان بود .
زیر طوفان آتش دشمن ،
می شد هرلحظه نوگلی پرپر ،
گرچه تا عاشقی زمین می خورد ،
عزمها جزم می شدند . امّا ،
موشک و خرج آرپی جی ها ،
همچنین تیر تیربار و کلاش ،
همه در حال ته کشیدن بود .
دم به دم عرصه تنگتر می شد ،
خبری هم نبود از عقبه ،
جز عقب رفتن هیچ چاره نبود ،
تاکتیکی اگر چه اجباری ،
گر چه آن نیز بود خیلی سخت ،
سه طرف هم که بود دست عدو
راههای مواصلاتی هم ،
به تمامی قُرُق و ممنوعه ،
سازمان نظام رزمی هم ،
درهم و برهم و بسی نم بود .
*وقت.وقت عقب نشینی بود*
راه برگشت آن همه نیرو ،
کوره راهی به نام معبر بود ،
معبری تنگ ، معبری کم عرض ،
معبری زیر پای خصم شقی ،
معبر از خالها گذر میکرد ،
تنگه ای پر ز تپّهی #رمل ،
روی هر تپّه نیز یک #سنگر ،
روی هر سنگری دو.سه . سرباز ،
دست بر ماشهی #مسلسل خود ،
* گوئیاجشن خالکوبان بود*
رسم هم بود گوئیا اینکه ،
هرکه قصد گذر کند از خال ،
ابتدا خالکوبیش بکنند .
* جای باران گلوله می بارید *
#توپ . #خمپاره . #کاتیوشا ،
آرپیجی یازده . پلامینیا ،
آرپیجی هفت . #دوشکا . #شیلیکا .
آتش تانکها هم از دو طرف ،
متمرکز شدند بر معبر ،
شد جهنّم به پای در واقع ،
هولوکاست حقیقی آنجا بود .
آشیان داشتند بی پروا ،
آل اُخدود گوئیا آنجا ،
خال را نیز فرض کن گودال ،
از برای شرارت آنها .
ناگهان در شلوغی معبر ،
بالگردی ز دور پیدا شد ،
آمد و آمد و سپس چرخید ،
کرد چندین راکت حوالهی ما ،
ازقضایک #راکت به جایی خورد،
که سه مجروح بود در آنجا ،
هر سه از ترکهای لشکر ما ،
* گشت آن گوشه محشر صغرا *
هر دوپای بسیجیای شیدا ،
گشت از پیکرش جدا در جا ،
رفت از هوش اندکی آن یل ،
تا به هوش آمد ابتدا از ما ،
طلب آب کرد با اصرار ،
داشت آب حکم کیمیا آنجا ،
بود خالی تمام قمقمه ها .
چند لحظه به فکر رفت فرو ،
بعد هم با تبسمی صوری ،
دستها را به دیدگان مالید .
ناگهان داد زد برادر ها ،
نیست امدادگر مگر اینجا ؟
آن طرف یک بسیجی نورس ،
که خود از فرط زخم و بدحالی ،
چرخ می زد به دورخود درخاک
غرق در خون و تشنه و خسته ،
* از قضا آب داشت #قمقمهاش *
چون شنید التماس همرزمش ،
باکمال مناعت طبعش ،
همه را از کرم به او بخشید ،
* لب خود نیز تر نکرد حتی *
لحظه ای آن برادر مجروح ،
زیرچشمی به #قمقمه نگریست ،
بعد چون طفلکی یتیم و غریب ،
آب را بو کشید و زار گریست .
قبل از آنی که جرعه ای بخورد ،
آب را پس زد و دوباره گریست .
و سپس باکمال خونسردی ،
خواهشی کرد از بسیجی ها ،
خواهشی که زدآتش هستی ما
گفت با آخرین رمقهایش :
ای بلاپیشگان اهل ولا ،
وی #شقایق رخان دشت بلا ،
خواهشا اینکه روی مرا ،
به سوی #کربلا بچرخانید .
سپس اینگونه کرد عرض ادب :
❣ #السلامعلیکِیازهرا❣
بعد هم پر کشید بی پروا ،
رفت بی پا به اوج قاف بقا🕊
ارسالیازشاعرویادگاردفاعمقدس
#حمیدمصطفیزاده
…❀
@Karbala_1365🌹
●➼┅═❧═┅┅───┄
*پــدرشهیدے کــہ شـــاهد #شهــادت فرزندش بــود
😔😔
در #کربلای۴ کار گِره خورده بود ...
همــراه با ســردار اســدی از خط برمیگشتیــم
به خاڪریزی رسیدیم....
آنسوی هشـــت پریها و #سیــمخاردارها
یک تانک در معــرض دید دشمــن بود می دانستـــم
الان مـــورد هدف #دشمــن قرار میگیرند
اما نمیتوانستم کـــارےکنم ...
دشمن این تانک را زد
تانک و نیروهایش در #آتش میسوخت و گُر میگرفت😭
این صحنه را که دیدم،
گفتم: *#خــدا به داد #پدرشـان برسد ...*
به #عقــب برگشتــیم ...
خبر دادند که محمــدم #شهــید شده است🌹
😞😞
پرسوجو کــردم که کجابـــوده است و چگونه؟
*وقتــے گفتــند محمــد در همان #تانک بوده است باز دلم آتش گرفت.*
محمـدم میسـوخـت و من
نمیتوانستم کــاری بکنم. حتـے نتوانســتم وقتِ
جاندادن بالای ســـرش بــروم و بدرقهاش کنم... 😭😭
✍ راوی : پدر #شهـــید
➖➖➖➖➖➖➖➖
زبان به روضه چرا وا کنم؟
هـمین ڪافیست :
مباد شاهدِ جان دادنِ پسر، پدری ...
➖➖➖➖➖➖➖
#شهــیدمحمـد_خوشبــخت*
*شهــدای فــارس*
⊰❀⊱ #تنهاکانالشهدایِکربلایِ۴
#شهدایغواص👣
…❀
@Karbala_1365🌾
●➼┅═❧═┅┅───┄