eitaa logo
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
1.1هزار دنبال‌کننده
19.7هزار عکس
3هزار ویدیو
53 فایل
#تنهاڪانال‌شهدای‌ڪربلای۴🌾 دیر از آب💧 گرفتیـم تـورا ای ماهـی زیبا؛ امّا عجیـب عذابـی ڪہ ڪشیـدی تازه اسٺ #شهادت🌼 #شهادت🌼 #شهادت🌼 چه‌ڪلمه‌زیبایی... #غواص‌شهیدرضاعمادی و سلام‌بر ۱۷۵ غواص‌شهید #کپی‌ممنوع⛔ 🍃ادمیـن‌پاسخگو↓ @goomnaam_1366
مشاهده در ایتا
دانلود
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🌸🍃 خاطره ای از #عملیات‌والفجر‌مقدماتی. تقدیم به همه رهروان راه شهدای والامقام👇👇👇
🍃 باتوکل به حضرت جانان ، می کنم فارغ از تمام قیود ، شرح بی بال و پر پریدن را ، راز بی هر دو پا دویدن را ! آری، آری، درست می شنوید ، گرچه باور نمودنش سخت است، دیده ام من ولی به دیده‌ی سر، دیده‌ام خود به کنج یک ، پای سرکردن و دویدن را ، بی پر و بال پر کشیدن را . می کنم شرح قصّه‌ی ، قصّه نه ،یک حقیقت پرراز ، قصّه‌ای واقعی ز یک اعجاز، اوج ایثار در کمال نیاز . روزگاری که خاک میهنمان ، بود پامال اسب اهرمنان ، بودم آن روز یک من، یک سیاهی لشکر ایمان . لشکرم بود نامش ، نام گردانم ، رسته‌ام بود آرپی جی زن ، جامه‌ی داشتم بر تن . مدتی بود منتظر بودیم ، گوش بر زنگ و دست برشمشیر ، می گذشتند روزها پی هم ، همچنان ابرهای روی کویر ، ماه رسیده بود از ره ، سال هم بود سال شصت و یکم ، دهه‌ی فجر بود و فتح و ظفر ، موسم انفجار نور هدا ، موسم اقتدار حزب‌الله ، موسم اقتدا به ثارالله . روز فردای حمله ی ، در فراسوی رمل زار چمو ، فکّه و خال و ، * باز و باز بغض گلو * هدف آن سوی مرزخاکی بود ، پاسگاهی به نام طاوسیه ، هدفی کز چهار طرف آن را ، مین و فوگاز مثل یک دایه ، کرده بودند احاطه اش کامل . به دلیلی که گفتنش سخت است سعی الحاق ناتمام آمد ، فتح کامل نگشت و ناقص ماند . و مسخّر نشد تمام هدف . لاجرم بهر دفع پاتک خصم ، می گرفتیم سنگری باید ، سنگری محکم و مناسب حال، به موازات اقتضای نبرد . بود موجود یک کانال آنجا ، گر چه کم عمق و تنگ و آلوده ، جان پناهی نبود غیر از آن ، لاجرم داخلش شدیم همه مان همزمان با زوال تاریکی ، کرد شروع پاتک را ، حجم سنگین دشمن ، شخم می زد حوالی ما را . آنچنان بود شدت آتش ، کز هوا رمل و ماسه می بارید ، و...کانال رفته رفته پر می شد . آتش هرلحظه بیشتر می شد ، و ... توان دفاع ما کمتر ، همزمان زیر آتشی سنگین ، هیکل تانکها نمایان شد . واقعا مشت و سندان بود . زیر طوفان آتش دشمن ، می شد هرلحظه نوگلی پرپر ، گرچه تا عاشقی زمین می خورد ، عزمها جزم می شدند . امّا ، موشک و خرج آرپی جی ها ، همچنین تیر تیربار و کلاش ، همه در حال ته کشیدن بود . دم به دم عرصه تنگتر می شد ، خبری هم نبود از عقبه ، جز عقب رفتن هیچ چاره نبود ، تاکتیکی اگر چه اجباری ، گر چه آن نیز بود خیلی سخت ، سه طرف هم که بود دست عدو راههای مواصلاتی هم ، به تمامی قُرُق و ممنوعه ، سازمان نظام رزمی هم ، درهم و برهم و بسی نم بود . *وقت.وقت عقب نشینی بود* راه برگشت آن همه نیرو ، کوره راهی به نام معبر بود ، معبری تنگ ، معبری کم عرض ، معبری زیر پای خصم شقی ، معبر از خال‌ها گذر می‌کرد ، تنگه ای پر ز تپّه‌ی ، روی هر تپّه نیز یک ، روی هر سنگری دو.سه . سرباز ، دست بر ماشه‌ی خود ، * گوئیاجشن خالکوبان بود* رسم هم بود گوئیا اینکه ، هرکه قصد گذر کند از خال ، ابتدا خالکوبیش بکنند . * جای باران گلوله می بارید * . . ، آرپیجی یازده . پلامینیا ، آرپیجی هفت . . . آتش تانکها هم از دو طرف ، متمرکز شدند بر معبر ، شد جهنّم به پای در واقع ، هولوکاست حقیقی آنجا بود . آشیان داشتند بی پروا ، آل اُخدود گوئیا آنجا ، خال را نیز فرض کن گودال ، از برای شرارت آنها . ناگهان در شلوغی معبر ، بالگردی ز دور پیدا شد ، آمد و آمد و سپس چرخید ، کرد چندین راکت حواله‌ی ما ، ازقضایک به جایی خورد، که سه مجروح بود در آنجا ، هر سه از ترک‌های لشکر ما ، * گشت آن گوشه محشر صغرا * هر دوپای بسیجی‌ای شیدا ، گشت از پیکرش جدا در جا ، رفت از هوش اندکی آن یل ، تا به هوش آمد ابتدا از ما ، طلب آب کرد با اصرار ، داشت آب حکم کیمیا آنجا ، بود خالی تمام قمقمه ها . چند لحظه به فکر رفت فرو ، بعد هم با تبسمی صوری ، دستها را به دیدگان مالید . ناگهان داد زد برادر ها ، نیست امدادگر مگر اینجا ؟ آن طرف یک بسیجی نورس ، که خود از فرط زخم و بدحالی ، چرخ می زد به دورخود درخاک غرق در خون و تشنه و خسته ، * از قضا آب داشت * چون شنید التماس همرزمش ، باکمال مناعت طبعش ، همه را از کرم به او بخشید ، * لب خود نیز تر نکرد حتی * لحظه ای آن برادر مجروح ، زیرچشمی به نگریست ، بعد چون طفلکی یتیم و غریب ، آب را بو کشید و زار گریست . قبل از آنی که جرعه ای بخورد ، آب را پس زد و دوباره گریست . و سپس باکمال خونسردی ، خواهشی کرد از بسیجی ها ، خواهشی که زدآتش هستی ما گفت با آخرین رمقهایش : ای بلاپیشگان اهل ولا ، وی رخان دشت بلا ، خواهشا اینکه روی مرا ، به سوی بچرخانید . سپس اینگونه کرد عرض ادب : ❣ ❣ بعد هم پر کشید بی پروا ، رفت بی پا به اوج قاف بقا🕊 ارسالی‌ازشاعرویادگاردفاع‌مقدس …❀ @Karbala_1365🌹 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🔻بچه‌ها سریع رفتند داخل  خانه‌ها مستقر شدند. دو سه ساعتی تا #مغرب  باقی مانده بود و هرکسی مشغول کاری
💢نیم ساعتی با در دیدگاه بودیم و هوا هنوز روشن بود که به محل تجمع 🏊‍♂برگشتیم. یک ساعت به مغرب بود که دستور رسید که برادرها لباس‌های 🏊‍♂روا بپوشند. بچه‌ها به هم کمک می‌کردند تا لباس‌ها را بپوشند. یه عده خشک خشک و با سختی لباس پوشیدند و بعضی‌ها هم با آب بدن‌ هاشون را کرده و لباس به تن کردند.... 🌼🌿اسلحه را ضد آب کردیم یه مقدار و فشنگ هم آورده بودند که بچه‌هایی که قدرت بدنی دارند با خود به آن طرف اروند منتقل کنند. من بعد از پوشیدن لباس 🏊‍♂ به کمک شهید علی پیکاری یه تعداد نارنجک به کمربند 🏊‍♂ با کش بستم که در صورت لزوم استفاده کنم. سلاح انفرادی اکثر غواص ها بود که با جوشاندن در گیریس و روغن به اصطلاح ضد آب شده بود. برای اجرای با بودیم/ 🔻🔻توسل به حضرت زهرا(س) به هر دسته‌ای یک قبضه  آرپی جی و یک قبضه هم نارنجک انداز تخم مرغی داده بودند که با صلاح دید فرمانده‌ها قرار شد من با جی کار کنم و من به این شرط قبول کردم که پیکاری به عنوان کمک آرپی جی زن من را همراهی کند که علی هم بر من منت گذاشت و قبول کرد. 🌾قبل از اینکه هوا تاریک🌙 بشود همه‌ی 👣🏊‍♂ لباس پوشیده و با همه‌ی تجهیزات آماده فرمان بودند. البته قبل از پوشیدن لباس وضو گرفته بودیم که برای هم با وضو باشیم. حول و حوش ساعت ۵:۳۰ دقیقه غروب روز ۲۰ سال ۶۴ وقت نماز مغرب و شد و همه در صف‌های جماعت بر روی به نماز ایستادیم. بعد از نماز همه جا تاریکی مطلق بود و روبه قبله توسلی به حضرت سلام الله علیها پیدا کردیم.... ...... ⊰❀⊱ ۴ 👣 …❀ @Karbala_1365🌾 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
💢نیم ساعتی با #شهیدخاتمیان در دیدگاه بودیم و هوا هنوز روشن بود که به محل تجمع #غواص‌ها 🏊‍♂برگشتیم. ی
♦️♦️بچه‌ها خیلی گریه کردند. یک عده در سجده مشغول بودند و بعضی‌ها هم تذکر می‌دادند که برادرها مواظب سر و صدا باشند که خدای نکرده صدا به آن طرف اروند نرسد و دشمن هوشیار شود. بعد از اینکه بچه‌ها از فارغ شدند شام آوردند و بعضی خوردند و بعضی هم نخوردند. چایی آوردند و چند تا لیوان چایی خوردیم.... 🔶بی‌هوشی فرمانده دسته پیش از عملیات آماده رفتن به سمت لب 🌊بودیم که خبری بین بچه‌ها پخش شد که برادر کشاورز که مسئول دسته ما بود در راه برگشتن از قرارگاه به علت تاریکی شب با خودرو مقابل شاخ به شاخ کرده و بیهوش شده و به نمی‌رسد.این خبر به جهت روحی، شوکی به بچه‌ها وارد کرد و اثر این شوک بر شهید خاتمیان معاون دسته ما بیش از همه بود.‌ چون مسئولیت عبور 🏊‍♂ از اروند و حمله به دشمن را باید قبول می‌کرد...... ⭕️شب ۲۰ ماه سال ۶۴ حول و حوش ساعت  ۸ شب به بعد به سمت آب حرکت کردیم و با توکل به خدا و توسل به اهل بیت علیهم السلام  🏊‍♂ را از زیر قرآن عبور دادند و به دل 🌊 زدیم. معبر ما به نام  حضرت سلام الله علیها نامگذاری شده بود. معبر ما درست روبروی  نهر عرایض بود و از ۶ شهید 🏊‍♂ لشکر۱۰ سیدالشهداء علیه السلام در موج اول حمله به جزیره پنج سهم دسته ما شد و بچه‌ها توانستند کمتر از یک ساعت مواضع دشمن را کنند..... ......... شادی روح شهدای غواص صلوات ⊰❀⊱ ۴ 👣 …❀ @Karbala_1365🌾 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
3.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ماه بود؛ آبِ سرد؛ هوا تاریک و آسمان هم شروع به باریدن کرد و اروند؛ خروشان شده بود؛ اما فرزندان خمینی دل به دریا زدند ... در هیاهوی این دنیا کسی چه میداند ۳۷ سال پیش در شب عملیات والفجر ۸ چه اتفاقی افتاده است؟ فدای مظلومیت بچه هایی که با رمز یا فاطمه الزهرا(س) آن شب به آب زدند...
🌊 ای قایقران آهسته ران کارام جانم می روددد ... . 📷 ۱۳۶۴ پیکر مهدی بابایی کوشیکلایی از لشکر ویژه ۲۵ توسط همرزمش با در حال به پشت خط است. .   ⊰❀⊱ 🌊🥽 …❀ @Karbala_1365🌾 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄