#صفحه۲
🍃🌸
💕 #مثل_علی_مثل_فاطمه…
و حال در اینجا قصد داریم با برگرفتن بخشی از #کتاب #مثل_علی_مثل_فاطمه🍃 خاطرات این سردارشهید را بیان کنیم.
در این مجموعه، سرگذشت تکان دهنده و عبرت آموز رعنا جوانی تحریرشده است که موفق شد با اخلاص و عمل در دریای #عشق_به_خدا💕 غوطه ور شود و به مرحله ای از کمال انسانی برسد که برخی بزرگان صالح با عمرهای طولانی و مشحون از رازونیاز، از درک آن عاجزند.
این صحیفه نور پیشکش به او که از هرپیامبری نشانی داشت و ذوالفقار #علی(ع) را به کف گرفت و با عطرمحمدیش همه را سرمست ولای خودکرد. او که با یاد حسین(ع) و با نام #فاطمه(س)، عاشوراها ساخت. در هر عاشورا صدها علی اکبر، عون و جعفر در محضرش به قربانگاه رفتند و گلستانی عظیم بنام
" #جمهوری_اسلامی"
را برپا داشتند و همراهان خود را در یوم الحسرتی طولانی قراردادند.
💢 #دبیر کنگره بزرگداشت سرداران و ۸هزارشهید
استانهای #کرمان و سیستان و بلوچستان،
#قاسم_سلیمانی
(شهیدحاج قاسم سلیمانی)
~•°•~•°•~•°•~•°•
@Karbala_1365
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
, ❤️ #مثل_علی_مثل_فاطمه… 🍃 خاطرات و زندگینامه #سردارشهیدعلی_شفیعی مسئول محورهای عملیاتی لشکر۴۱ ثارال
#صفحه۳
🌼🌼🌼
🌺 من #علی را در جزیره #مجنون دیده ام ؛ سرگشته کسانی که نامی نداشتند. نی بود و نوای علی:پس آنگاه که نامه ها گشوده شوند و بپرسند:به کدامین گناه کشته شده؟
من علی را کنار #نهرعلی_شیر دیده ام؛ میان #اروند، دشت #فاو و #شلمچه، شلمچه، شلمچه؛ این دشت خاموش، این همنشین مردان بی نشان، این همسایه دشت #نینوا. روزی جنگی بود و دشمن در خانه ما بود. علی بود و حسن و تقی و حمید و رضا که رفتند....🕊❣
و اما داستان واقعیِ
💕 #مثل_علی_مثل_فاطمه…
🍃
🌷این داستان:
#این_سایه_ها
🌺راوی: #سکینه_پاک_ذات(مادرشهید)
#قسمت_اول
🍂❣
❣یک تیر خورده بود به پیشانی اش. قدری بالاتر از ابروی چپش. به قاعده یک سرانگشت به پیشانی اش فرو رفته بود، همین. وقتی دیدمش خنده به لب داشت. مثل آدمی بود که خوابیده باشد؛ آسوده.🕊❣
تازه چهار ماه بود که عروسی کرده بود. قد رشیدی داشت اما لاغر و ترکه ای بود. آن سالهایی که توی پادگان بود، جان گرفته بود. چشمانش برق می زد. سفیدرو شده بود اما توی جبهه سیاه شده بود. می گفتم شکم خالی نمان. میگفت خیلی ها سرگرسنه زمین می گذارند. توی مسجدالرسول بسیجی بود. شبها یک گونی می گذاشت روی کولش و می رفت درخانه ها را می زد و اثاث می گذاشت و می دوید تاصاحب خانه ها او را نشناسند. من رنگ حقوقش را نمی دیدم که. هرماه چیزی برایم می گذاشت و بقیه را به فقرا می داد. ۱۰_۱۵ روز از ماه گذشته می آمد سراغم و می پرسید:چیزی نداری؟ میگفتم:حقوقت را چکارکردی؟ میگفت خدا پدرت را بیامرزد. آنوقت می فهمیدم که همه را داده. چرا؟چون خودش #زجر_کشیده_بود. نداری کشیده بود. نان و آبلیمو میخورد. ختمی را می خیساند و نان خشک هم قاطی اش میکرد و میخورد. سر طفولیت نداشت بخورد، زمانی هم که می توانست باز نخورد.🍂
🍃🌱
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
, ❤️ #مثل_علی_مثل_فاطمه… 🍃 خاطرات و زندگینامه #سردارشهیدعلی_شفیعی مسئول محورهای عملیاتی لشکر۴۱ ثارال
#صفحه۴
🍂بچه های امثال ما طفولیت ندارند. یک پیراهن داشت، شبها می شستمش، خشکش میکردم و فردایش می پوشاندمش و می رفت مدرسه. دور #علی چادر می پیچیدم میگفتم:غصه نخوری ها....
🍃تابستان بود که به دنیا آمد. بیمارستان شیروخورشید. خواهرش را گذاشتم پیش همسایه و با پدرش رفتم. قد بلند بود و #چشمان_قشنگی_داشت. فردایش هم آمدم خانه.🌱 پدرش خوش بود. آنوقتها سالم بود. علی ام دین خودش را ادا کرد و #شهید شد. ناشکری نمیکنم خدایا، ولی بچه ام روی خوش زندگی را ندید.💔
🔹یک چندسالی بود که مردم علی را می شناختند، آن هم تک و توک. دوست وآشنا داشت اما اهل محل او را نمی شناختند. چون سربه زیر بود.اگر زنی توی کوچه مانده بود، علی از خانه بیرون نمی رفت. می گفت به او بگو برود خانه اش تا من رد شوم. میگفتم چکار به تو دارد. میگفت شاید چادرش افتاده باشد. بچه بود که این حرفها را می زد.
خانه قبلیمان پشت صفه عزاخانه، چسبیده به مسجدجامع بود. این خانه را علی ساخته.
به آنجا میگفتند عزاخانه چون میرویم آنجا برای عزاداری. محرم یا یک ماه رمضان. یک حوضی داشت که از آنجا آب می آوردم برای خوردن. خانه ما آب نداشت. خانه که نبود. نه آب داشت و نه برق. یک اتاق خشتی بود زلزله که آمده بود، ویران شد. خانه ما شکافته شده بود.بامش ریزش میکرد. رفتیم قدری گِل مالیدیم، فایده نکرد. بعد روی آوار چادر زدیم، تا دوسال. یک شب برف می بارید، رفقای علی با ماشین آمدند و مارا بردند خانه خودشان. محسن رستگار بود و حسین شریف آبادی. علی راضی نمیشد میگفت همینجا خوب است.منظورش این بود که همه خانه ندارند.…
#ادامه_دارد…
🍃🌱
@Karbala_1366
🌼حالا دیگر؛
دنیا با همه ی بزرگی اش؛ برایم کوچک شده!
می توانم بگویم که دیگر کم آورده ام!
باران که می بارَد دلتنگم...
آفتاب که می تابد دلگیرم...
انگار هیچ چیزی دیگر خوشحالم نمی کند
نمی شود بیایی؟
قرارِ دل های بی قرار...❤️🍂
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
حال تنها گرد را
تنها گرد، میداند که چیست…
🌺 #شبتون_مهدوی
@Karbala_1365
🍃🌸
تقـــدیم به ســـاحت مقـــدس قطب عالــم امڪان #حضـــرتصـاحـبالــزمان
【عجل الله فرجه】
السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المَهدے یاخلیفةَ الرَّحمن و یاشریڪَ القرآن ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ
سیِّدے و مَولاے الاَمان الاَمان الاَمان
⊰❀⊱و #سـلامبرسـالارشهیـــدان
اَلسَّلامُ عَلَيْڪَ يا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَے الاَْرْواحِ الَّتے حَلَّتْ بِفِناَّئِڪَ عَلَيْڪَ مِنّے سَلامُ اللَّهِ [اَبَداً] ما بَقيتُ وَ بَقِےَ اللَّيْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّے لِزِيارَتِڪُمْ
اَلسَّلامُ عَلَے الْحُسَيْنِ وَ عَلے عَلِےِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ عَلے اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَ عَلے اَصْحابِ الْحُسَيْـــن
@Karbala_1365
┄✦۞✦༻﷽༺✦۞✦┄
#خوابصـــادقـــہ
🌹 دو روز قبل از شهادت مادرش خواب می بیند که درون منزل یک شهید آوردند و امام حسین علیه السلام خطاب به ایشان می فرمایند: پارچه سبزی که از سوریه برایت آوردند را بر سر این شهید ببند.
🌹 از امروز پسرت سید شده است. شب شهادت شهید شیبانی طی تماس تلفنی از مادر می پرسد خوابی ندیدی ؟ و با اصرار ایشان مادر خواب را برایش تعریف می کند و صدای خنده و خوشحالی ایشان بلند می شود.
🌹 ودر نهایت تاکید می کند که حتما فردابه مراسم تشییع پیکر همرزمش شهید ترمیمی بروند. همزمان با تشییع پیکر شهید ترمیمی در گرگان خود محمدرضا نیز به شهادت می رسد.
🌹 گویی سفارش به پدرو مادر برای رفتن به تشییع دوستش پیامی برای آمادگی آنها بود. پیکر پاکش ۷ اردیبهشت ۱۳۹۶ در زادگاهش شهر فاضل آباد تشییع ودر گلزار شهدای امامزاده هارون بن موسی بن جعفر علیه السلام علی آباد کتول به خاک سپرده شد..
#شهیدمحمدرضاشیبانیمجد🌷
@Karbala_1365
🥀 #ﺷﻬﻴﺪ_اﻣﺎﻡ_ﺯﻣﺎنی
🌷... نمی دانم آقا با چه قلمی روی کاغذی، سه خط نوشتند و به دست من دادند و فرمودند: «این را به خانمیرزا بده و دیگر مانع فرمانده لشکر صاحب الزمان نشو!»
باز تلاشم را کردم شاید اثری داشته باشد. گفتم: آقا بگذارین امتحان آخرش را بده، خودم راهی اش می کنم.
آقا با کمی غضب فرمودند: «اگر به خان میرزا اجازه ندی روز قیامت، از مادرم، حضرت زهرا(س) می خواهم به تو پشت کند.»
دستم را روی چشم گذاشتم و گفتم: من و خان میرزا فدای امام زمان(عج)...
در وصیتش نوشته بود:... باور کنید امام زمان(عج) در جبهه هاست
امیدوارم که از این سرباز عقب مانده از لشکرت راضی شوی و مرا ببخش اگر گنهکارم، مرا ببخش اگر خطا کارم. مهدی جان در قدمگاه هایت که محل خانواده شهدا بود میرفتم ومتوسل میشدم.آخر درِ ورود به درگاه خدا از آنجا میگذرد.کجا را غیر از این راه میتوانستم پیدا کنم. مهدی جان شاید در اوایل نمی دانستم ولی بعداً فهمیدم که درِ ورود به پیشگاه خدا ازکنار بازماندگان شهدا می گذرد.درِ راه یابی به تو واجدادت،از خانه ی شهدا نورش سوسو میزند...
ﻣﻨﺒﻊ: ﻛﺘﺎﺏ ﺭاﺯ ﻳﻚ ﭘﺮﻭاﻧﻪ..
#شهیدخانمیرزا_استواری
#شهدای_ﻏﺮﻳﺐ_فارس
@Karbala_1365
هدایت شده از حٰاجْقٰاسِمْسُلیْٖمٰانےٖ🌷
#روایٺــ_عِـشق❣
💠وقتی او را باردار بودم هر روز سوره یوسف و سوره مریم را میخواندم. پسرم هم خیلی زیبا شد. بیاندازه زیبا بود. همه این را میگفتند. خدا هم او را مثل حضرت یوسف به من داد. حضرت یوسف هم مدتها گمشده پدرش بود تا پیدا شود سالها طول کشید. پسر من هم مدتها گم شده بود.
💠حسین باتقوا، پاکدامن، خوش برخورد، خوش رو، خوشگل و زیبا هر چه در وصفش بگویم کم گفتم خدا قبل از آنکه لیاقت شهادت را به او بدهد همه چیز داده بود. فعال و زیرک بود. خیلی تمیز و خوش پوش بود. هیچ وقت لباس چروک به تن نداشت.
✍ به روایت #مادربزرگوارشهید
🌺تخریبچی لشگر ۱۰ سیدالشهدا، تفحصشده پس از ۳۱سال
#شهید_حسین_سپهر🌷
ولادت : ۱۳۴۹ همدان
شهادت : ۱۳۶۵/۱۰/۲۶ #شلمچه ، عملیات #کربلای۵
هدایت شده از حٰاجْقٰاسِمْسُلیْٖمٰانےٖ🌷
تصویری جالب از دو برادر شهید
#حاج_احمد در حال اصلاح #حاج_قاسم ...
#شهیدحاج_احمدسلیمانی🌷
#شهیدحاج_قاسم_سلیمانی🌷
🍃🌹🍃
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
, ❤️ #مثل_علی_مثل_فاطمه… 🍃 خاطرات و زندگینامه #سردارشهیدعلی_شفیعی مسئول محورهای عملیاتی لشکر۴۱ ثارال
سلام بزرگواران
از جایی که شهدا خاص بودند خصوصا شهدای #عملیات_کربلای۴ پیشنهاد میدهم کتاب #بسیار_زیبای 🌸 #مثل_علی_مثل_فاطمه🌸
را دنبال کنید و اگر امکانش هست #نشر_دهید...
بااینکه از مطالب شهدای کربلای۴ هست اما در این یک مورد #کپی_آزاد😉
#اجرتون_باشهدای_کربلای_چهار✌️🌷
«انا لله و انا الیه راجعون
خانواده محترم شهید موسوی و جناب سرهنگ سید رضا موسوی آزاده گرامی
سلامٌ علیکم
پدران والامقامی که در راه رضای معبود از بهترین سرمایههای خویش گذشتند و فرزندان عزیز خود را در راه خدمت به اسلام و نظام مقدس جمهوری اسلامی نثار نمودند، اسوههای ایثار و نمونههای برتر استقامت و فداکاریاند.
دوستان آزاده و سبز پوشان، پیشکسوتان جهاد و شهادت ،
درگذشت مرحوم «حاج سید علی موسوی » پدر شهید معظم « سید هادی موسوی » و پدر سرباز سبز پوش ولایت جناب سرهنگ سید رضا موسوی را تسلیت عرض می نماییم،
مرحوم پدر شهید پس از سالها صبر و بردباری، خدمت به ولایت و خدمات ارزنده ای در همدان داشت، ندای حق را لبیک گفت و بهسوی معبود خویش شتافت. به روح این سفرکرده به ملکوت و ارواح تابناک فرزندان شهیدش درود میفرستیم.
ضمن عرض تسلیت و همدردی با شما خانواده محترم، از پروردگار متعال علو درجات برای آن عزیز سفر کرده و شکیبایی و صبر جمیل برای بازماندگان مسألت دارم. انشاءاللّه روح بلند آن مرحوم در بالاترین مراتب بارگاه قدسی با سالار و سرور شهیدان محشور و همجوار گردد.»
از طرف دوستان آزاده سبز پوشان ولایت، پیشکسوتان جهاد و شهادت
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
«انا لله و انا الیه راجعون خانواده محترم شهید موسوی و جناب سرهنگ سید رضا موسوی آزاده گرامی سلامٌ ع
انا لله و انا الیه راجعون
سلامعلیکم
مرحوم « #حاج_سیدعلی_موسوی» #پدرشهید سرافراز
« #سیدهادی_موسوی و
راوی دلسوز شهدای #عملیات_کربلای۴ #آزاده_وجانبازسیدرضاموسوی» سبکبال پر گشود و بهسوی معبود خود شتافت. به روح این سفرکرده به ملکوت و روح تابناک فرزند شهیدش درود میفرستم.
پدری که خالصانه و برای رضایت حضرت حق از فرزندبرومند و ازعزیزترین سرمایه خویش گذشت تا روح قدسی آن طائر ملکوت، حافظ و پاسدار نظام و میهن اسلامیمان باشد.
ضمن عرض تسلیت و همدردی با این راوی عزیز و خانواده محترمشان، از خداوند متعال علو درجات برای آن عزیز سفر کرده و صبر جمیل برای بازماندگان مسألت مینمایم. ان شاء اللّه روح بلند آن مرحوم در بالاترین مراتب بارگاه قدسی با سالار و سرور شهیدان و فرزندشهید محشور و همجوار گردد.
ازطرف خادم شهدا و ادمین کانال
🔹خواهر شهید جهاد مغنیه
مادر من یک زن فوق العاده است. وقتی خبر شهادت بابا رسید، رفت دو رکعت نماز خواند. همه ما را مادرمان آرام کرد. بدون اینکه حرفی مستقیم به ما بزند، وقتی دید در مواجه با پیکر بابا بی تاب شده ایم خطاب به بابا گفت: الحمدالله که وقتی شهید شدی، کسی خانواده ایت را به اسارت نگرفت و به ما جسارت نکردند. همین که یک جمله ما را آن قدر خجالت داد که آرایم شدیم. بعد خودش رفت و وقتی مراسم تشییع برگزار می شد، یک ساعت در قبری که برای بابا آماده کرده بودند ماند و قرآن و زیارت عاشورا خواند. خبر شهادت جهاد را هم که شنید همین طور. دلم سوخت وقتی پیکر جهاد را دیدم. مثل بابا شده بود. خون ها را شسته بود ولی جای زخم ها و پارگی ها بود. جای کبودی و خون مردگی ها. تصاویر شهادت بابا و جهاد با هم یکی شده بود. یک لحظه به نظرم رسید من دیگر نمی توانم تحمل کنم. باز مادر غیرمستقیم ما را آرام کرد. وقتی صورت جهاد را بوسید، گفت: ببین دشمن چه بلایی سر جهادم آورده. البته هنوز به اربا اربا نرسیده. لایوم کیومک یا اباعبدالله (ع). ما هم از خجالت آرام شدیم. بعد هم مادرم خودش توی قبر جهاد رفت. همان قبر! سه ساعت قرآن و زیارت عاشورا و دعا در قبر خواند.
#شهید_جهاد_مغنیه
#شهید_بین_الملل
#شهید_مقاومت
#مادر_صبر
#خاطره
🌹شهادت ۲۸ دی ماه🌹