eitaa logo
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
907 دنبال‌کننده
18.1هزار عکس
2.7هزار ویدیو
52 فایل
#تنهاڪانال‌شهدای‌ڪربلای۴🌾 دیر از آب💧 گرفتیـم تـورا ای ماهـی زیبا؛ امّا عجیـب عذابـی ڪہ ڪشیـدی تازه اسٺ #شهادت🌼 #شهادت🌼 #شهادت🌼 چه‌ڪلمه‌زیبایی... #غواص‌شهیدرضاعمادی و سلام‌بر ۱۷۵ غواص‌شهید #کپی‌ممنوع⛔ 🍃ادمیـن‌پاسخگو↓ @goomnaam_1366
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رسم دنیا در همین است آنکه آمد رفتنی ست بعدِ رفتن نام نیکت بر زبانها ماندنی ست تا توانی خلق را از خود مرنجان با سخن آنکه بالاتر نشیند ، آخرش افتادنی ست عمر و جانت گرچه عمر نوح هم باشد ولی شیشه ی عمر گرانم عاقبت بشکستنی ست تکیه بر ایمان خود کن هم رهِ شیطان مشو ریسمانِ دست شیطان ظاهراً پوسیدنی ست ثروتت بند است بر شب شهرتت با یک تبی عاقبت ثروت به دست وارثان بسپردنی ست دل مبند بر مال دنیا ، مالِ دنیا بی وفاست خرقه ی زر هم بپوشی سیم و زر نابردنی ست بشنو یک پند از دلِ دلخسته ی این روزگار رسم دنیا در همین است پند من بشنفتنی ست..
✨ ان‌مع‌العسریسری . نگفتم بعد از سختی هات .. دقت کن .. "مع"! همانا"همراه"هرسختی،آسانی است.. نگران چی هستی؟ خودم حواسم بهت هست . ♡ ﴿
✨ بطری وقتی پر است و میخواهی خالی اش کنی، خمش میکنی ... هر چه خم شود خالی تر میشود  اگر کاملا رو به زمین گرفته شود ، سریع تر خالی میشود... دل آدم هم همین طور است گاهی وقت ها پر می شود از غم ، از غصه ... قرآن میفرماید : هر گاه دلت پر شد از غم و غصه ها ، خم شو و به خاک بیفت " " سجده کن ؛ ذکر خدا بگو  این موجب می شود تو خالی شوی  تخلیه شوی سبک شوی... ♥️
پیرِ ما هر چه کند عین عنایت باشد...
, ❤️ #مثل_علی_مثل_فاطمه… 🍃 خاطرات و زندگینامه #سردارشهیدعلی_شفیعی مسئول محورهای عملیاتی لشکر۴۱ ثارالله کرمان 🌺بازآفرینی: #محمدرضامحمدی_پاشاک @Karbala_1365
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
#صفحه۳۴ 🍃🌸 🌱چندروز بعد علی آمدمسجد و گفت دارم میروم. خبری از عملیات نبود. گفتم لازم است اینقدر زود
۳۵ 🍃🌸 💕 … 🌷 این داستان: 🌺راوی: (همرزم شهید) 💠 🍂❣ 🌷 برای بار دوم به جبهه اعزام میشدم. رفتیم پادگان امام حسین(ع) که ویژه اعزام نیرو کرمان بود. برخوردم به .🦋 آوازه اش را شنیده بودم. دیدم گرم و صمیمی است. خیلی راحت با ما برخورد کرد. مثل آدمی که سالها ما را می شناخت. 🦋توی سوله نشسته بودیم. بعضی ها نشسته و بعضی ها دراز کشیده بودند. سرم روی پای کسی و پای فردی زیر سر دیگری. می گفتیم و می خندیدیم که جوان بلندبالایی واردشد. نه چاق بود نه استخوانی. لباس کار پوشیده بود. پیش آمدپ سلام علیک کرد و سرش را گذاشت روی پای یکی. چشمان قشنگی داشت. معلوم بود پراز رمز و راز است. پیش از آنکه به جمع بپیوندد، کسی از ما گفت:این شفیعی موهایش کوتاه بود. اورکت کره ای پوشیده بود و پوتین. برعکس بسیاری از رزمندگان که کتانی را دوست داشتند. از ظاهر شاد او خوشم آمد. حسین شریف آبادی آمد دم سوله و او را صدا کرد که بجنبد و بچه ها را برای اعزام آماده کند. او مسئول اعزام پادگان بود. گویا علی هم همراهش کار میکرد. از حرفهایی که بین آنها رد وبدل شد فهمیدم که علی هم میخواهد اعزام شود اما شریف آبادی مخالف است. کار پادگان هیچ وقت تمامی نداشت حتی سنگین تراز کار جبهه بود. علی همراه شریف ابادی رفت بیرون. رفتیم بیرون. هوا ابری و سرد بود. نم نمکی باران هم می بارید. وقت اعزام ما نرسیده بود. علی و عده ای ، بچه های اعزامی را به خط کردند و حاضروغایب کردند و فرستادند سمتی که قرار بود اتویوسها اطراق کنند. اطراف تعدادی نفربر ایستادیم و بناکردیم به تماشای آنها و نظردادن درباره تسلیحات پیچیده روسها و برتری آنها نسبت به آمریکا و... علی آمد و یکی از آنها را روشن کرد و چرخی زد و پیاده شد و توضیح مفصلی درباره شان داد. مطلع و مسلط بود. گفت:سوخت این نوع نفربر زیاد است و استفاده از آن اسراف. تماشای مردن آنها، بهتر از استفاده کردنشان است. در همین اثنا یکی از بچه های شیطان اعزامی پرید روی نفربر و بناکرد به بازی کردن. طوری که آدم احساس میکرد قصد خراب کردنش را دارد. رو ترش کرد و گفت:اینها بیت المال است و کسی حق ندارد یک خط رویشان بیندازد. 👇👇👇
هدایت شده از 🌷شهیدعلی‌شفیعی🌷
۳۶ 🍃🌸 🌱این اولین دیدارم با علی بود. در پاییز سال ۶۲ . ما رفتیم جنوب و او ماند. لشکر شکل و شمایل خود را پیدا کرده بود و به عنوان لشکری مستقل عمل میکرد. طبعا برای ادامه حیات خود باید نیرو جذب میکرد. ورود مجدد من به جبهه برابر بود با اعزام سپاهیان (ص). لشکر عظیمی بود از نیروهای تازه نفس. ورود این لشکر شور وحال دیگری به جبهه داد. سر ما خیلی شلوغ شد. باید نیرو را آماده میکردیم . سازماندهی آنها معمولی ترین کار ما بود. هدف اصلی آماده کردن نیرویی کار آمد و رزمنده و معتقد بود. مرگ و زندگی دست خداست اما باید احتیاط میکردیم. اگر تار مویی به ناحق از رزمنده کم میشد، مسئول بودیم. بنابراین آموزش نظامی ، آمادگی بدنی، ارائه اطلاعات دقیق از موقعیت ما ودشمن و... سرلوحه کار ما بود. طبعا قدیمی ها تخت فشاربودند. چون هرکدام مسعولیتی را پذیرفته بودند. در چنین شرایطی افرادی مثل جواد انصاری نعمت بزرگی بودند. ایشان گردان ۴۱۹ بودند و محمودپایدار فرمانده. با دیدن پایدار جا خوردم. گفتم:این را که فوت کنی پرت میشود میان هور.😏 جواد گفت:زودقضاوت نکن. برایم پذیرفتن پایدار مشکل بود. لاغرپ استخوانی بود با چشمانی گود رفته. شاید پنجاه کیلو وزن داشت. اولین برخورد محمود کار خودش را کرد. با همه بچه های تازه وارد احوالپرسی کرد و خوشامدگفت. وقتی تمرینهای اولیه شروع شد، او را بسیار فعال، ورزیده و کارآزموده دیدم. گردانها که سروسامان گرفتند، او را در خدمت بچه ها دیدم. از تغذیه بچه ها گرفته تا لباس و محل اسکان و توجیه و آموزش و.... عبادت و اخلاصش چشمگیر بود. شرکت در نماز جماعت. خواندن نماز سروقت و رازونیاز شبانه. چه شبهایی که محمود فانوس به دست روانه بیابانها میشد و تا نمازصبح به خدای خود مشغول بود. دیگر چه میخواستم؟ اگرمحمودپایدار فرمانده نبود، پس چه بود؟ ماندگارشدم، با دل خوش هم ماندگارشدم. محمود من را خواست تا پیک او باشم. روی کار میکردم. عملیاتی متفاوت از عملیاتهای دیگر. تا این زمان پا در هور نگذاشته بودم…💧 @Karbala_1365
تمنای وفاداری مرا هرگز نبود از تو ولی ای بی‌وفا ، از بی‌وفا هم انتظاری هست.. ❄️ @Karbala_1365
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 "کلیپ تصویری" 🌷شهید حاج قاسم سلیمانی: چرا امیرالمومنین علیه السلام در بعضی جاها دست به شمشیر بُردند؟!
🌹وصیت‌نامه سردار سلیمانی چهلمین روز شهادتش منتشر می‌شود ♦️مسئول دفتر سردار شهید حاج قاسم سلیمانی:حاج قاسم سلیمانی وصیت نامه‌ای دارد که من آن را به عنوان منشور می‌دانم. قطعا این وصیت نامه در چهلمین روز شهادتش توسط خانواده ایشان انتشار داده می‌شود. ♦️شهید حاج قاسم سلیمانی وقتی از بیروت خارج می شود، دوستان به نوعی می گویند که شما به بغداد نروید. سردار می گوید من دارم به مقتل خودم می روم. 🍃❤️
🌺تصویری از رهبرمعظم انقلاب در تظاهرات علیه رژیم پهلوی در شهر مشهد 🍃❤️ ❤️ @Karbala_1365
🌹 دست نوشته ای منتشر نشده از سردار دل ها برای یکی از دوستانش ❣به راستی هنوز مانده است تا ابعاد پنهان شخصیت مکشوف شود.
. اگر چیزی برای شکرگذاری ندارید نبضتان را چک کنید! @Karbala_1365
قرار زندگانی آن نگارست کز او آن بی‌قراری برقرارست أینَ الطّالِبُ بِدَمِ الـزَهرا اَلّلهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج... °💔°
🍂 خنک آن نسیم بشارتی که ز غایب از نظری رسد پس از انتظاری و مدتی خبری به بی‌خبری رسد 💔
در روزهاے هفته يقيناً براے ما آقا سه شنبه هاے تو يك چيزديگر است...
‍ ‍ در روز اول مهرماه ۱۳۵۹ هنگامے کہ از ماموریت برون مرزی باز مےگردد، در هنگام فرود 🛬 باند پایگاه همدان توسط هواپیماهای عراقی بمباران می شود💣 کہ به همین علت ایشان مجبور به اوج گیری مے شود 🛫 ولے به دلیل کمبود سوخت هر دو موتور خود را از دست می دهد. و کوچک ایشان در بالکن منزل در حال مشاهده این منظره بودند و همسر شهید در لحظات آخر متوجه میشود که هواپیمایی که در حال برخورد با ساختمانی نیمه کاره در پایگاه است، هواپیمای همسر اوست😥😭 او که دست کودک خردسالش را در دست گرفته بود، در این لحظات بےاختیار آنقدر دست بچه را فشار می دهد که استخوان های دست بچه خرد مےشود😭😔 😭
‍ بہ افتخار اون اے کہ 💍💞 نامزد بود، بہ همسرش گفٺ: تا وقتے این نامردا تو این خاکـن وقتِ سفره عقـد نیست! و هیچ وقت بہ سفره ے عقدش نرسید💔 🕊 🕊
دوستش میگفت: یه شب تو خواب دیدمش بهش گفتم محمدرضا اینقد از حضرت زهرا(س)دم زدی اخرش چیشده؟ گفت همین که تو بغل فرزندش مهدی(عج)جان دادم برایم کافیست 🍃
1_87579424.mp3
4.01M
🎧 نوای شهدایی یا فاطمه (س) من از تو میخوام تنها یه حاجت اذن رهایی💔 رزق 🕊 یازهرا تا روزی که بیاد خورشید از راه💫 روشنه راهمون با نور ماه✨ یاور و یار رهبر میمونم🌹 تا جمعه‌ی ظهور ان‌شاءلله.... ذکر لب ما با شور و نوا ای جان جهان یا مهدی بیا...😭 بسیار زیبا👌😭 @Karbala_1365
🌹یادداشت روی لوح یادبود ۶۵۰۰ شهید کرمان: "خداوندا مرا از وصول به آنان محروم نفرما" اسفند ۹۷ 🍂💔 @Karbala_1365
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✳️توصیه ناب حاج قاسم : 🔰من با تجربه می‌گویم این را؛ میزان فرصتی که در بحران‌ها وجود دارد، در خود فرصت‌ها نیست؛ اما شرطش این است که و و . ۹۷/۳/۱۷ @Karbala_1365
🍃🌱 📿 «خدایا‌ من نتوانستم از زندگے‌ام خوب لذتـــ ببرم، حالم‌ بد استــــ ، اخلاقم بد شده، عاشق نشدم و در خود‌پرستے مانده‌ام، روحم‌کثیف شده و دیگـر از چیزے لذتـــ نمے‌برم، درستم کن تـا باقے‌مانده زندگے‌ام را لذت ببرم» ‌ .
ای خواهرم، قبل از هرچیز، از سیاهی تو‌ می‌ترسد؛ تا سرخی من... 💫